محمدعلی شاه چگونه از سلطنت برکنار شد؟
تعداد بازدید : 157
بانی استبداد صغیر؛ از «تبریز» تا «ساوونا»
نویسنده : جواد نوائیان رودسری info@khorasannews.com
تردیدی نیست که شاهان قاجار، جملگی مستبد و خودرأی بودند و اگر مبارزه دلیرانه مردم این مرز و بوم نبود، در برابر خواست ملت، مبنی بر تأسیس مشروطه، تمکین نمیکردند. با این حال، در میان این شاهان مستبد، محمدعلیشاه را، بیش از دیگران، به صفت مستبد میشناسیم. شاهی مغرور، نادان، دهانبین و ظنین به اطرافیان که در دوم تیرماه سال 1287(هـ.ش)، فرمان داد مجلس شورای ملی را به توپ ببندند و بساط مشروطیت را برچینند. به این سان، هنوز دوره دوساله نخستین مجلس شورای ملی به پایان نرسیده بود که خانه ملت، ویران و دوران یکساله «استبداد صغیر» آغاز شد.
شخصیت «مستبد کوچک»
محمدعلیشاه در تیرماه سال 1251 (هـ.ش) متولد شد. مادرش «تاجالملوک»، معروف به «امالخاقان»، دختر «امیرکبیر» و خواهرزاده ناصرالدینشاه بود. «امالخاقان»، در خردسالی پدر خود را از دست داد و در دربار قاجار رشد کرد و تربیت شد و بعدها به همسری مظفرالدینشاه درآمد. محمدعلی میرزا، نخستین فرزند پسر «امالخاقان» بود. «ناصر نجمی» در کتاب «محمدعلیشاه و مشروطیت»، درباره ویژگیهای فردی و اخلاقی محمدعلیشاه مینویسد:«کوتاه قد و فربه بود و صورتی چاق و گونههایی برآمده داشت. او در اجرای وظایف حکمرانی و سیاسی تا حدی قاطع بود ... هرچند که برخی تاریخنگاران وی را فاقد عزم، اراده و ثبات عقیده قلمداد کردهاند، ولی بر مبنای برخوردهایی که با دشمنان و مخالفان خود که اکثراً مشروطهطلبان و زعمای آزادیطلب بودند، داشتهاست، میتوان این پادشاه را که بر چهره و جبینش، رنگ استبداد و قلدرمآبی ریختهاند، مردی یکدنده و قاطع معرفی کرد.» دوران کودکی او در تبریز گذشت؛ پایتخت دوم قاجارها که معمولاً ولیعهد را به حکمرانی آن میگماردند.
محمدعلیمیرزا، زیر نظر آموزگاری روس و یهودیتبار تربیت شد؛ «سرگئی مارکویچ شاپشال»، مشهور و ملقب به «ادیبالسلطنه»، که نفوذ فراوانی بر شاگرد خود داشت، افزون بر آموزش زبان روسی، تمایلات درونی محمدعلیمیرزا را هم به سمت و سوی روسیه تزاری کشاند. این رویکرد تربیتی، در آینده محمدعلیمیرزا به شدت تأثیر گذاشت. او پس از صدور فرمان مشروطیت از سوی مظفرالدینشاه، خواه ناخواه و برای آنکه سلطنتش پس از پدر تضمین شود، خود را طرفدار خواست مردم و مشروطه معرفی و حتی سوگندنامهای را مبنی بر وفاداری به مشروطیت مهر و امضا کرد. اما مدتها در برابر تصویب قانون اساسی مشروطه که به زعم او، قدرت شاه را محدود میکرد، ایستاد.
بیمناک از مشروطهخواهان
محمدعلیشاه، پس از رسیدن به سلطنت، رویکردی مخالف با مشروطیت در پیش گرفت. او، «میرزاعلیاصغرخان اتابک» را که از مخالفان معروف مشروطه بود به عنوان صدراعظم برگزید. در مجلس تاجگذاری محمدعلیشاه، از نمایندگان مجلس شورای ملی دعوت به عمل نیامد. مخالفتهای مدام او با نظرات نمایندگان مردم و فعالیتهای «اتابک» در این زمینه، کاسه صبر مردم را لبریز کرد و در نهایت، «اتابک»، هنگام خروج از مجلس، به ضرب گلوله «عباسآقا صراف تبریزی» از پای درآمد. حضور هزاران نفری مردم در مراسم چهلمین روز کشته شدن «عباسآقا صراف تبریزی»، باعث وحشت بیشتر محمدعلیشاه شد و او که تا آن زمان از امضای متمم قانون اساسی مشروطه، خودداری کردهبود، به سرعت آن را امضا کرد و طی نامهای به مجلس شورای ملی نوشت:«متمم نظامنامه اساسی ملاحظه شد .تماماً صحیح است و شخص ما ان شاءا... حافظ و ناظر کلیه آن خواهیم بود. اعقاب و اولاد ما هم ان شاءا... مقوی این اصول و اساس مقدس خواهند بود.» با این حال، شاه از مشروطهخواهان به شدت بیمناک بود. آنها حتی طرفداران او را هم ترسانده بودند. در تهران جمعیتی از شاهزادگان ناراضی، فرماندهان نظامی و مالکان بزرگ، انجمنی تشکیل دادند و ضمن ابراز وفاداری نسبت به مشروطه، از شاه خواستند از جنبش حمایت کند. آنها تهدید کرده بودند که در صورت مخالفت شاه با مشروطیت، دیگر از او حمایت نخواهند کرد. گزارشی که «ایوان الکسویچ زینویف»، وزیر مختار روسیه تزاری در ایران، در این باره تنظیم کرده، درخور تأمل است. او مینویسد:«روابط دربار با عناصر آزادیخواه رو به وخامت گذاشته بود. اول دسامبر عدهای از اعضای افراطی انجمنها در مسجد سپهسالار گرد آمدند. در حضور جمعیتی که تمام فضای مسجد را فرا گرفته بود، سخنرانیهای پرحرارت انقلابی به عمل آمد و در پایان تصمیم گرفته شد که از شاه درخواست شود بعضی از نزدیکان خود را از تهران تبعید کند.» پذیرش این مطالبات برای محمدعلیشاه غیرممکن بود. وقتی به او خبر دادند که اعضای انجمنها به جمعآوری اسلحه پرداخته و در مسجد سپهسالار بست نشستهاند، فرصت را غنیمت شمرد و تصمیم گرفت نقشه خود را اجرا کند. «زینویف» مینویسد:«حفظ نظم شهر به بریگاد قزاق محول گردید و از ورامین، سواران ایل اوسیلو[اصانلو] که عاری از هرگونه دیسیپلین[نظم و ترتیب] بودند، به تهران احضار شدند. در همان هنگام، به نام شاه از مجلس خواسته شد که طرفداران مجلس از مسجد[سپهسالار] بیرون آیند و تا برقراری کامل امنیت در شهر، مجلس کار خود را تعطیل کند.» عدم پذیرش این امر از سوی مجلس، شرایط را ملتهبتر کرد. تعدادی از نمایندگان، برای گفتوگو نزد شاه رفتند تا مشکلات پیشآمده را حل و فصل کنند، اما شرایط به گونهای دیگر رقم خورد. محمدعلیشاه که پس از واقعه ترورش در «دوشانتپه»، به مشروطهخواهان بسیار بدبین شدهبود، از نمایندگان خواست به خواسته او تمکین کنند، اما مخالفت نمایندگان، موجب خشم شاه شد. «سیدجلالالدین مدنی» در کتاب «تاریخ سیاسی معاصر ایران»، در این باره مینویسد:«هنگامی که مذاکرات به نتیجه نرسید و محمدعلیشاه از مجلسیان عصبانی بود، ناگهان دستخطی به این شرح برای مشیرالسلطنه، رئیسالوزرا، فرستاد: جناب اشرف مشیرالسلطنه، چون هوای تهران گرم بود و تحملش برای ما سخت، از این رو به باغشاه حرکت فرمودیم. پنجشنبه، چهارم جمادیالاول.» محمدعلیشاه کوشید با فرستادن سوگندنامه وفاداری خود به مشروطیت که پشت جلد قرآن نوشته شدهبود، مخالفان را فریب دهد. سپس دستور داد محافظان مسلح مجلس، متفرق شوند. در پی این اتفاق، 12 تن از سران مشروطهخواهان به دیدار شاه در «باغشاه» رفتند تا زمینه رفع کدورت را فراهم کنند، اما او دستور داد همه را بازداشت کردند و سپس فرمان داد تلگرافی به این شرح برای ایالات مخابره کنند: «این مجلس برخلاف مشروطیت است. هر کس مِن بعد از فرمایشات ما تجاوز کند، مورد تنبیه و سیاست سخت خواهد بود. محمدعلی شاه.» به این ترتیب، استبداد صغیر آغاز شد؛ دورهای که یک سال دوام پیدا کرد.
به توپ بستن مجلس
روز دوم تیرماه سال 1287، بریگاد قزاق، به فرماندهی کلنل «لیاخوف» روس، مجلس شورای ملی را به توپ بست. شاه سرمست از پیروزی به دست آمده، دست قزاقها را برای غارت اموال عمومی و خصوصی باز گذاشته بود. تمام خانههایی که به عنوان سنگر توسط مشروطهخواهان و نمایندگان مجلس مورد استفاده قرار گرفتهبود، غارت شد. قزاقها به داخل ساختمان مجلس ریختند و هرچه به دستشان رسید، غارت کردند. از همه مهم تر، اسناد و صورتجلسههای مجلس شورای ملی نیز توسط آنها نابود شد. حتی در و پنجره مجلس نیز از این غارت در امان نماند. سپس، قزاقها به پارک «امینالدوله» رفتند و به تعدادی از علما، مشروطهخواهان و نمایندگان مجلس که در این مکان حضور داشتند، حمله کردند. «مستشارالدوله»، یکی از شاهدان این واقعه، در خاطرات خود مینویسد:«همین که نزدیک شدند، هنگامه دلگدازی برپا شد که به گفتن راست نیاید. بیش از همه به دستار داران[روحانیان] پرداخته، تو گویی کینه همه را از ایشان باز میجستند، میزدند، دشنام میدادند، رخت از تن هایشان میکندند. من کنار درختی ایستاده بودم و چون مرا از شمار ایشان نمیگرفتند، کاری با من نداشتند، ولی از آسیبی که به آقایان میرساندند دلم نزدیک بود بترکد. بهبهانی و طباطبایی را چندان زدند که اندازه نداشت. یکی از این رو سیلی یا مشت یا قنداق تفنگ مینواخت و آن یکی فرصت نداده از آن رو مشت یا سیلی میخوابانید. دیدم سر برهنه آقا سیدعبدا... [بهبهانی] در هوا این ور و آن ور میرفت. در همه این آسیبها تنها سخنی که از زبان اینان بیرون میآمد جمله «لاالهالاا...»بود.» وضعیت سایر مناطق تهران نیز دست کمی از پارک «امینالدوله» نداشت. سفیر وقت فرانسه در خاطراتش مینویسد:«من همانروز عصر از میدان جنگ و خیابانهای اطراف بهارستان بازدید کردم. سطح میدان بهارستان آغشته به خون بود، در برخی جاها مقدار خون به قدری زیاد بود که اگر کسی میخواست عبور کند تا مچ پا در خون فرو میرفت. کف خیابان جلوی مسجد سپهسالار و خیابان ظلالسلطان و چراغبرق، پر از خون بود.» تعداد کسانی که در این واقعه کشتهشدند، هیچگاه مشخص نشد. قزاقها، «آیتا...سیدجمال افجهای» و کسانی را که همراه او و برای کمک به نمایندگان مجلس، به سمت بهارستان میرفتند هم، به گلوله بستند. به فرمان محمدعلیشاه تعدادی از مشروطهخواهان را با درشکه به باغشاه منتقل کردند و افرادی مانند «ملکالمتکلمین» و «میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل» را در حضور او خفه کردند. برخی را مانند «قاضی ارداقی» ابتدا با سم مسموم کردند و سپس به فجیعترین شکل ممکن به قتل رساندند. این توحش کمسابقه چهار ساعت ادامه داشت. در غروب روز دوم تیرماه سال 1278هـ.ش، محمدعلیشاه در تهران حکومت نظامی اعلام و لیاخوف روس را به سمت فرماندار نظامی پایتخت منصوب کرد. ظاهراً همه چیز به پایان رسیدهبود، اما قیام مردم تبریز، به رهبری «ستارخان» و «باقرخان»، امید به اضمحلال استبداد را دوباره در دل مردم ایران زنده کرد. قیام آذربایجان، تمام ایران را تکان داد و سرانجام، با عبور مشروطهخواهان از دروازه «بهجتآباد» تهران، طومار حکومت محمدعلیشاه نیز در هم پیچیده شد و او به سفارت روسیه گریخت.
سقوط و مرگ یک مستبد
مجلس عالی مشروطهخواهان، روز 26 تیرماه سال 1288، محمدعلیشاه را از سلطنت خلع کرد و پسر خردسالش، احمدمیرزا را با عنوان احمدشاه، بر تخت سلطنت نشاند. محمدعلیشاه با برقراری مستمری کلانی از بودجه کشور، به روسیه تبعید شد. او مدتی بعد کوشید با پشتیبانی روسها، دوباره به ایران بازگردد و حکومت برباد رفتهاش را بازیابد، اما موفق به این کار نشد و پس از فرار به روسیه، مجلس مستمریاش را هم، قطع کرد. محمدعلیشاه، درمانده و از همه جا رانده، راهی بندر «اودسا» در اوکراین شد، تا بقیه روزهای عمر خود را در آنجا سپری کند. او که مورد حمایت روسیه تزاری قرار داشت، تا سال 1919 میلادی و سقوط حکومت تزارها در روسیه، در «اودسا» ماند. محل اقامت محمدعلیشاه، کاخی مجلل بود که امپراتوری روسیه در اختیار او گذاشته بود تا بتواند با ثروت هنگفتی که از چپاول اموال مردم ایران به دست آوردهبود، به راحتی در آنجا زندگی کند. با این حال، این عیش نیز خیلی زود منقّص شد. با وقوع انقلاب روسیه، محمدعلیشاه بندر «اودسا» را، در سال 1298 هـ.ش، به مقصد بندر «ساوونا» در ایتالیا ترک کرد. او تا 16 فروردین سال 1304، زمانی که مرگ به سراغش آمد، در «ساوونا» ساکن بود. خبر مرگ شاه مستبد قاجار، بازتاب کمی در جراید و مطبوعات داخل ایران یافت. «شفق سرخ» این خبر را به عنوان خبر دوم صفحه اصلی خود درج کرد و به اشتباه نوشت:«محمد علی میرزا پادشاه مخلوع ایران در پاریس[!!] به مرض دیابت فوت شده است.»