هادی خورشاهیان
دریا شدند با تو تمام سرابها
کوثر شده است شط شکوه شرابها
یوسف شدی و چاه پر از عکس ماه شد
تا ماه می روند تمام طنابها
خواب بهار دیدم و برفی که آب شد
رؤیای صادقانه شد آواز خوابها
من خواندهام متون عتیق و جدید را
از تو نوشتهاند تمام کتابها
شرمنده دهان تو، در پشت ابرها
پنهان شدند از نفست آفتابها
نام تو اسم اعظم و نام تو رمز کل
افتادهاند از جبروتت، نقابها
با بوی عطر خوب تنت ای گل شگفت
افتاده در کرشمه گل، پیچ و تابها
مست از نگاه روشن تو، ساقی کبیر
حالی خرابتر شده حال خرابها
با انتخاب چشم تو، پرونده بسته شد
پرونده مقایسه و انتخابها
ای مادر طبیعت عریان خاک و باد
آتش گرفته از عطشت شطح آبها
من تشنه شراب توام حرمت عطش
با تو مبارکند گناه و ثوابها
لبهای تو گشوده شد و آب شد سراب
کاتب نوشت از لب تو، فتح بابها
فرشته خدابنـده
هی درد می نویسـم و هی درد می کشم
دارم تو را برای خودم مـــرد می کشم
رفتی و بعد تو اثری از بهار نیست
در دفترم همیشه گل زرد می کشم
هر شب تو را به گرمی آن روزهای خوب
خود را شبیه عاشق دلســـــرد می کشم
صد کوه و رشته کوه از اندوه آدمی...
آنچه که عشــق بر ســـرم آورد می کشم
دور است آن گذشته زیبـــا ولی هنوز
در امتـــداد راه عقب گــــرد می کشم
یک صفحه خط مشکی ممتـد به معنی
ظلمی که روزگــار به من کرد می کشم
هان ای زمان بخواب که من هرچه می کشم
از دست این زمانــه ی نامـــــردمی کشم
«من در میان جمع و دلم جای دیگراست»
خود را میان جمع زنان فرد می کشم