سعید بیابانکی
چمدان های خسته سنگین اند
سالن انتظار، سنگین تر
مثل دیشب نگاه ها ابری است
پشت شیشه پرنده ها پرپر
*
چشمه ای اشک و شور در چشمم
کاسه ای آب و دانه در دستم
با چه شوقی به قصد دیدن تو
بار و بندیل خویش را بستم
*
با خود آورده بود یک دل تنگ
تا ببارد شبانه یک دل سیر
برف بارید و آن شب برفی
شد زمینگیر این پرنده ی پیر
*
ای عزیزی که آهوان غریب
می گذارند سر به زانویت
چه کنم با نیاز این همه نذر
من محروم مانده از کویت
*
گیرم امشب برای اهل محل
ابرها را بهانه آوردم
من نالایق زیارت تو
با چه رویی به خانه برگردم....
علیرضا قزوه
السلام ای موسی طوس تجلّی، السلام
یوسف افتاده در چاه خلافت ای امام
از مدینه تا خراسان کعبه دنبال تو بود
مرو را کردی مدینه، طوس را بیتالحرام
ای شبستان همیشه، ای نماز دائمی
ای خمستان مداوم، ای بهشت مستدام
باد و باران اند فرّاشان صحنات روز و شب
ماه و خورشیدند دربانان کویت صبح و شام
در خراسان خور اگر آسان برآید لطف توست
ماه با شوق تماشای تو میآید به بام
خانهات دارالسرور و قبلهات دارالقرار
کعبهات دارالخلود و مشهدت دارالسلام
هر که خاکت را نبوید امن عیش او تباه
هر که صحنات را نبوسد زندگی بر او حرام
سعی در صحن صفایت نیست کم از هروله
بوسه بر صحن شهیدت نیست کم از استنام
در حقیقت جمله عالم از رضا دم میزنند
صوفیان با هوی هوی و هندوان با رام رام
هر کجا هر سلسله بینام تو یک مشت ننگ
هر کجا هر هروله بیشور تو یک مشت نام
اسوه عشقی و اسطوره سلامت میکند
زایر کوی تو فردوسی و رستم- پور سام-
این طرف مست کلامت ساقیان حیدری
آن طرف از تربت پاک تو میسازند جام
ای نماز ابرها در معبد چشمان تو
ای که بارانهای عاشق از تو دارند احترام
آسمان صبح نیشابور از انفاس توست
ای که در منظومه مشرق تویی ماه تمام
از خلافتها خلافی ماند و خلف وعدهای
کو معاویه؟ کجا رفتند مامون و هشام؟
کس نمیگوید که بغدادا! کجا شد معتضد
کس نمیپرسد هشامی داشتیای شهر شام
قرنها بگذشت و جمع عاشقان اینجاست جمع
روز و شب برپاست اینجا بار خاص و بار عام
نسل آهوهای تنها نیست جز مدیون تو
در سناباد غریبی صید آهو شد حرام
پابرهنه چون علی(ع) رفتی به صحرایی غریب
تا نماز ناتمام جمعه را کردی تمام
آن نماز کامل کامل، نماز اعتراض
آن نماز حرکت و شور و قیامت، آن قیام
دیدی آن بازیگران هیچ اند پیش معجزت
دیدی آن جادوگران را شیرحق بردی به کام
ای که تو روح کلام اللهی و جان کتاب
ای که موسای کلیم اللهی و اصل کلام
از تو باید با تو گفتن، از تو و از درد تو
وقت شرح درد میمانم بگویم از کدام
آه ای خورشید بطحا، شوکران نوش غریب!
آفریدی کربلای دیگری در ارض شام
آن شبی که سرکشیدی شوکران درد را
بال و پر دادی به عشق و عقل را بستی لگام
یاد آن شبهای عاشق آن سحرگاهان سِحر
صبحگاهان نیایش، شامهای گریه فام
هر که شب را با تو قسمت کرد پاداشش بهشت
هر که روزش با تو سر شد باد ایامش به کام
کیستم من تا شهیدان تو را باشم مرید؟
کیستم من تا غلامان تو را باشم غلام؟
جمعهها جمعاند در جان جهان، ای جان جان
جمعههای انتظار و جمعههای انتقام
یا علی موسی الرضا دست من و دامان تو
ما تو را داریم تنها السلام و والسلام
محمد علی مجاهدی (پروانه)
خورشید یافت تا شرف خاک بوسی اش
گردن نهاد چرخ به انجم جلوسی اش
با آن که هست دولت " شمس الشموسی " اش
از یادمان نرفته " انیس النفوسی " اش
شد ماه سرافراز، ز خدمت گزاری اش
خورشید، سربلند از آیینه داری اش
خورشید با جمیل جمیلت، جمیل نیست
بر درگه جلال تو، گردون جلیل نیست
جایی که هم رکاب تو غیر از خلیل نیست
آن جا مجال پرزدن جبرییل، نیست
وقتی به محضر تو، شرفیاب می شوم
از شرم، شعله می کشم و آب می شوم
هر چند در مقام تو آلوده دامنیم
اما به یمن لطف تو، پاکیم و روشنیم
گر دست رد به سینه زنی، دم نمی زنیم
گیریم که در حرم تو غیریم و دشمنیم !
دشمن، رهین لطف عمیم تو بوده است
منت پذیر طبع کریم تو بوده است
آن زائرم، که آمده با دست خالی ام
رحمی به دل شکستگی و خسته حالی ام
بال و پری ببخش به بی دست وبالی ام
کز شاعران حضرت مولی الموالی ام
پرواز را، ز خاطر برده ایم ما
هرچند زنده ایم، ولی مرده ایم ما
هر جا که می رویم خیال تو می کنیم
در باغ گل، خیال جمال تو می کنیم
صد ها غزل، نثار" غزال " تو می کنیم
با این بهانه، یاد وصال تو می کنیم
تا لطف خویش، بیش تر از پیش کرده ای
ما را، کبوتر حرم خویش کرده ای
خواهی بخوان به پیشم و خواهی جواب کن
یا لطف کن به حال دلم، یا خراب کن
یا بیش ازین، خراب غمت را خراب کن
اما، مرا ز زمره یاران حساب کن
مپسند بار خواهش ما را به ذمه ات
سوگند می دهم به جواد الائمه ات
احد ده بزرگی
امشب به ملک عاطفه تنها نشسته ام
تنها به اوج سبز تمنا نشسته ام
در هودجی به روشنی آب و آینه
دور از عروس کولی دنیا نشسته ام
امشب چنان کبوتر مهتاب دانه چین
بر بام فیض زهره زهرا نشسته ام
امشب به پای ساحل آرام اعتماد
در انتظار معجزه دریا نشسته ام
سرشار جلوه های جمال جمیل دوست
حیرت زده به طور تجلی نشسته ام
ای در پناهت آمده آهوی خسته دل
دست دلم بگیر که از پا نشسته ام