صفر احمد عزیزی را باید «آتشفشان خلاقیت» دانست؛ آتشفشانی مهارنشده که گاه خاکستر و گدازههای سوزان بیثمر بیرون میدهد، ولی گاه سنگ هایی کشفنشده از دل زمین بیرون میآرد و در منظر ما میگذارد که بهراستی در هیچ جایی دیده نشده است.
گمان نمیکنم این میزان از کشف، مضمونیابی، تناسب های گوناگون و لحظات خیرهکننده در کار کسی دیگر از شاعران این سه دهه رخ نموده باشد که در کار عزیزی دیده شد. این همه نشان از جوشش فوقالعادۀ طبع او دارد؛ آن هم نه جوششی که فقط شعرهای متوسط پدید آورد، بلکه موجد بعضی شعرهای خوب و ماندگار عصر خویش باشد.
یک آنچه با اولین نگاه در شعر احمد عزیزی به چشم میزند، گستردگی شگفتآور عناصر خیال و حضور بیسابقۀ پدیدههای محیط پیرامون است. در شعر احمد عزیزی این حضور اشیا را به طور فورانی شاهدیم و بسیاری از اینها موجد تصویرها و مضامینی تازه و حتی بیسابقه شده است. دیگر گویا شاعر هیچ دغدغهای از این ندارد که فلان کلمه شعری است و فلان کلمه نیست.
... کوچۀ ما کهنه بود از چرک سال
نیمهشبها برق میزد از شغال
این آزادی عمل شاید امروز عجیب نباشد، ولی در اواخر دهۀ شصت واقعاً تازگی داشت. شعر آن سال ها بهویژه در قالب های کهن غالباً نمادین بود و سرشار از «افق» و «شفق» و «شب» و «شهاب» و «لاله» و «کویر» و امثال اینها.
دو درشعر عزیزی زندگی انسان امروز حضوری روشن و چشمگیر دارد. اینجا از تجربههای عینی قشرهای مختلف جامعه سخن میرود، بهویژه مردم فرودست و به تعبیر آن سال ها «مستضعف»:
مردمان پیت های بیلحیم
مردمان کاسههای بیحلیم
... کودکان سکهدزد فصل کیم
مردمان منتظر در بند جیم
نظایر این بیت ها بسیار خاطرات خفته و چشمدیدهای زندگی ما را بیدار میکند. مصراع «کودکان سکهدزد فصل کیم» خود یک توصیف جامعهشناسانه و در عین حال هنری است از عوامل بزهکاری ها، بدون اینکه شاعر مستقیماً شعار داده باشد.
این ارتباط با جامعه و مسائلش فقط در حوزۀ عناصر خیال نیست، بلکه در حوزۀ پیام نیز بسیاری از مسائل و دغدغههای انسان امروز در این موقعیت جغرافیایی را در این شعرها میتوان یافت؛ از عبادت و نیایش بگیرید تا مرگاندیشی و از فقر و تبعیض بگیرید تا ناهنجاری های اخلاقی در مردان و زنان اجتماع، که این آخری در شعر «زایمان سوز» دیده میشود و اینها حرف هایی است که دیگر شاعران امروز کمتر گفتهاند:
دیدهام من شاعران را رنگزرد
زیر پل ها در پی یک بسته گَرد
من زنی دیدم که مویش را فروخت
خالیِ شب های شویش را فروخت
دریغ که شاعر ما از «شرجی آواز» کم کم از مردم فاصله میگیرد و به سمت نوعی عرفان و کلام، یا درستتر بگوییم بازی با اصطلاحات عرفانی و کلامی پیش میرود که به گمان من هیچ خوب نیست و شعرش را هم برای عموم مردم و هم برای اهل عرفان و معرفت ناکارآمد ساخته است.
چیستی در امتداد کیستی است
یک قدم آنسوتر از ما نیستی است
ای عدمپرورده! لاحولی بگو
از حدیث نیستی قولی بگو
سه پیوسته به فقره بالا باید گفت که شعر احمد عزیزی تا حدود خوبی از زبان محاوره مردم نیز برخوردار است؛ چیزی که آن را «مردمگرایی در زبان» میتوان نامید و منظور از آن استفاده از ضربالمثلها، تکیهکلامها و تعبیرهای خاص محاوره در شعر است، چنانکه در این بیت ها میبینیم:
نسترن رسوای خاص و عام شد
خون داوودی مباح اعلام شد
خاک ما نسبت به گل مسئول نیست
کشت شبنم بین ما معمول نیست
چهار احمد عزیزی به تأیید آثارش شاعری است صاحب مطالعه و دارای حافظهای شگفتآور و مهمتر اینکه قدرت استفاده از این محفوظات را در شعر نیز دارد. ما بسیار شاعران دانشمند داریم که هنگام سرایش باز هم تقلید میکنند و به میراث ادبی گذشتۀ ما پناه میبرند؛ گویا از تزریق آن همه دانش و آگاهی به شعرشان عاجزند. ولی عزیزی با قدرت بسیار از همه محفوظاتش بهره میگیرد و به همین سبب شعرش سرشار است از تلمیحها و اشاراتی به داستان های کهن، آیات و احادیث، متون ادب، شخصیت های تاریخی و مذهبی:
من بلور قصر قیصر بودهام
سال ها سد سکندر بودهام
من گمان میکنم در کمتر اثری از شاعران این سه دهه این مایه از اطلاعات تاریخی و جغرافیایی، که در شعر عزیزی موج میزند، گرد آمده باشد، مگر در شعر علی معلم و طاهره صفارزاده.
ولی گاهی این اشارات در حد آوردن اسم اعلام تاریخی و جغرافیایی است و کار دیگری برای شعر نمیکند. به نظر میرسد شاعر بیشتر در پی نمایش دادن این آگاهی هاست، نه یک استفادۀ سودمند هنری یا محتوایی.
پنج تا جایی که من دیدهام، احمد عزیزی تضمین کامل و عین نسخۀ اصلی هیچ ندارد و همواره آن مصراع یا بیت شاعری دیگر را به صورتی بازسازیشده و در بستری تازه پیش چشم ما مینهد. مثلاً اینجا با اشاره به بیت «اندرون از طعام خالی دار / تا در او نور معرفت بینی» سعدی میگوید:
معرفت میبارد از چشمت مدام
میدرخشد اندرونت از طعام
شش احمد عزیزی عنایت خاصی به ایهام و تناسب دارد و این از دستگیرههای مهم او در شعر است. این ایهام و تناسبها نیز کمتر دستفرسود و کهنهاند. اگر هم یک ایهام و تناسب قدیمی را به کار میگیرد، رنگی نوین به آن میزند؛ مثل ایهام در «پردۀ ساز» که در شعر کهن سابقه داشت و مثلاً بیدل گفته بود:
بیدل، چو تار ساز جهانگیر شهرتاند
در پرده هم گر اهل سخن گفتوگو کنند
ولی عزیزی آن را با «گلدوزی» ربط میدهد و این یک ارتباط تازه است:
پردۀ آوازشان گلدوزی است
لحن نرگس هایشان نوروزی است
هفت شاعر ما به تناسب های لفظی یا همان واجآرایی در شعر بسیار راغب و مایل است و حتی گاه به افراط. گاهی این تناسب ها در مسیر معنای شعر است؛ مثلاً آنجا که با بهرهگیری از تشابه حروف «پالان» و «پولیور» مظاهر تجدد را نقد کرده است و چه زیباست این:
بوی پالان های پولیورشده
بوی حیوانات همبرگرشده
هشت
احمد عزیزی استاد ترکیبسازی و گاه واژهسازی است و الحق بعضی ترکیب های او بدیع و هنری از کار درآمده است؛ مثل «آدمشور»، «ناخداآگاه»، «سیلوناپذیر» و «استخوانمرد» در این بیت ها:
من بمیرم، روز عید کورهاست
من بمیرم، جشن آدمشورهاست
سخن دربارۀ مزایای ترکیبسازی ،مطلب ما را به درازا خواهد کشاند. در این مقام فقط اینقدر میتوان گفت که این کار هم به شعر کمک میکند (به واسطۀ آشناییزدایی) و هم به زبان یاری میرساند؛ چون هیچ بعید نیست بعضی از این ترکیب ها به مرور وارد زبان محاوره یا لااقل زبان ادبی شود. اگر احمد عزیزی قدری کمگوی و گزیدهگوی میبود، شاید میزان تأثیر این کارهایش بر زبان شعر و زبان محاورۀ امروز هویدا میشد.
نه دیگر توانایی مهم احمد عزیزی، که بیشترین تازگی و جذابیت را در شعرش ایجاد کرده، تداعیهای غیرمنتظره است. شاعر گاهی بهناگهان و غالباً در مصراع دوم بیت، با آوردن تعبیری کاملاً غیرمنتظره، خواننده را غافلگیر میکند، چون انتظار هر چیزی را داریم جز آن را. ببینید، وقتی میگوید «اسب زخمی، مرد جنگی مرده است» شما در مصراع دوم انتظار چه کلمهای را دارید؟ شاید اولین قافیههایی که به خاطر میآید «سنگی» و «رنگی» باشد. ولی میشود تصور کرد که پای «مار زنگی» به میان آید؟ (البته اگر مار پای داشته باشد.)
اسب زخمی، مرد جنگی مرده است
روی شنها مار زنگی مرده است
ده در شمار توانایی های احمد عزیزی باید در حساب آورد مضمونیابیها و تعبیرهای ابتکاری و خلاقانهای را که کم هم نیستند و حاصل وجودشان، مصراع هایی جاندار از این دست است، و متأسفانه غالباً مصراع ها و نه بیت ها یا شعرها. مصراع های دوم این بیت ها را ببینید که هر یک از کشفی خبر میدهد.
بیا تقدیر فردا را بخوانیم
شب قدر است، قدر شب بدانیم
به اینها باید افزود بیت هایی رندانه و طنزآمیز را که شاعر در جایجای آثارش دارد و البته اینها در «کفش های مکاشفه» بیشتر است. گاه طنزی تلخ در کار است؛ مثل همان «کودکان سکهدزد فصل کیم» که دیدیم. گاهی شعر لحن انتقادی خاصی دارد؛ مثل این بیت ها:
جانورهایی غمانگیزیم ما
گربههای عصر چنگیزیم ما
دانه میخواهیم از طرح سبوس
صبح میخواهیم از عکس خروس
یازده در مجموع نمیتوان شعر عزیزی را شعری عاطفی از نوع مثلاً شعر علیرضا قزوه یا قادر طهماسبی (فرید) به حساب آورد. ولی با این حال نیز بیت های عاطفی در کار او اندک نیست. شاعر در این جای ها به حالات عاطفی خاص، که برای بسیاری از انسان ها رخ نموده است، اشاره میکند و حاصل آن بیت هایی تأثربرانگیز از این دست است:
مادر من در وبای هوش مرد
خواهرم در نوبر آغوش مرد
این بارِ عاطفی طبیعتاً در شعرهای آیینی شاعر بیشتر میشود. ولی عیب کار این است که گاه همان بیت های شیطنتآمیز یا تفننی یا کثیف، که در پایان فقرۀ «ده» گفتم، بناگاه همه حسی را که در پارهای از شعر گرفتهایم از میان میبرد.
دوازده فراز و فرود داشتن چشمگیر مشخصۀ شاعران جوششی است. عزیزی شاعری است بسیار خلاق و مضمونآفرین، ولی به همان میزان نشان داده است که در بازنگری و پالایش نقادانۀ شعرش ناتوان است. چنین است که بسیار بیت ها در شعرش درخشان و بسیار بیت ها نیز مهمل، معمولی و کلیشهای از کار درمیآید. مثلاً در مثنویِ «خسوف شقایق» از کتاب شرجی آواز، که در سوگ حضرت امام خمینی(ره) است، با بیتی چنین، شعرش را به بالاترین جایی که در حد ظرفیت اوست میبرد:
ای غریو نینوا در هیهیات
زینبستان زینبستان در پیات
و بلافاصله در بیت بعد شعر را چنین به زمین میزند:
ما مرید بیدل راه توییم
ما ز هر آیینه خونخواه توییم
سیزده در فقرۀ «یک» احمد عزیزی را آتشفشان خلاقیت نامیدیم. این شاید از یک نظر دیگر هم قابل تأمل باشد، چون او همانند آتشفشان بهناگهان فوران کرد و بهناگهان فرونشست.
متأسفانه شعرهای احمد عزیزی غالباً بدون تاریخ است و این بررسیِ زمانیِ سیر کارش را دشوار میکند. با این همه بهروشنی میتوان دریافت احمد عزیزی یعنی کفش های مکاشفه. او با این کفش ها در اواخر دهۀ شصت وارد جامعۀ شعری آن زمان شد و اثر کفش هایش خیلی زود همه جا پیدا شد، حتی در شعر بسیاری از جوانترهایی که آنها را «عزیزیزده» میگفتند. این کتاب، اگر از پرگویی های شاعر در بسیاری از شعرها بگذریم، همه هنرمندی های عزیزی را در حدی غالباً متعادل و متعارف در خود دارد.
پس از آن، شاعر دو گرایش موازی هم مییابد که هر دو بعداً به افراط میرسد. یکی نوعی کهنگرایی و بازگشت به مضامین شمع و پروانهای است و دیگری گرایش به عرفان و کلام و گاه فلسفه؛ البته غالباً در حد اصطلاحات، چنانکه باری دیگر گفتیم.
این کهنه شدن زبان و مضامین، گاهی، در شرجی آواز رنگی از باستانگرایی مییابد که کمابیش ارزشمند است. ولی وقتی به افراط میکشد، همه جوانب شعر را در بر میگیرد و حاصلش شعری میشود از این نوع:
وه چه شوری در خُم عرفان توست
عالم آتشخانهای در جان توست
در غزل ها، که بیشتر در کتاب روستای فطرت (چاپ اول 1368) گرد آمدهاند، این رویکرد شدیدتر است. بیشتر غزل های عزیزی به طرز بیدل و آن هم با بازی با اصطلاحات شعر او ساخته شده است. شاید ذکر چند مطلع از این دست هر دو ادعای ما را تأیید کند:
مطاف خوبان کند در عالَم نفیر عشقت مزار ما را
اگر نسیم عدم براند به خاک پایت غبار ما را
و
با جگر همخانه میباشد کباب درد ما
از نمک پروا ندارد زخم خونپرورد ما
شاعر، سنّتگرایی در این قالب را تا بدانجا پیش می برد که برای خویش تخلص برمیگزیند و آن هم تخلص «کامل»، که جان میدهد برای انجمن های سنّتی شعر، بهویژه اگر یک پسوند «کرمانشاهی» هم به آن بیفزاییم و بشود «کامل کرمانشاهی».
در غزل های روستای فطرت گاهبهگاه خردک شرری از نوگرایی های مثنوی های عزیزی دیده میشود، در ابیاتی از این دست:
من سرنوشت میوه را در شاخه تخمین میکنم
کمبود خون را از رگ آلاله تأمین میکنم
ولی دریغ که حتی ضعیفترین شعرِ روستای فطرت هم، با همه ناکارآمدی این کتاب، بر قویترین شعرهایی که حدود یک دهه بعد در «از ولایت باران» (چاپ اول 1379) از این آتشفشانِ به خاکسترنشسته میبینیم، ترجیح دارد.
آنچه مرا به این داوریِ به ظاهر بیرحمانه میکشاند، مشاهدۀ تحولی است که در دهۀ هفتاد در غزل فارسی روی نمود و شاعر ما سخت از این جریان واپس ماند؛ حتی مسیر را وارونه پیمود، تا جایی که در «از ولایت باران» به اینجا رسید. شما ببینید که شاعرِ کفش های مکاشفه چه میگوید:
امشب به سوی عاشقان از عرش مهمان آمده
بنگر که ماه آسمان در خانه بر خوان آمده
برگو به مشتاقان شه، کایند سوی خانقه
زیرا فروغ مهر و مَه امروز تابان آمده
... برچین بساط چند و چون، ای پهلوان ذوفنون!
زیرا که در چرخ جنون حیدر به میدان آمده
ولی با این همه باید پذیرفت که شعر عزیزی، بهویژه در اوایل و اواسط دهۀ هفتاد، برای بسیاری از شاعران جوان و نوپای، کارآمد و مشکلگشا بوده است. جوان هایی که در چنبرۀ سنتِ نهادینهشده در متون آموزشی مدارس و دانشگاه ها از شمع و پروانه و ساغر و پیمانه سخن میگفتند، بهناگاه با شعر او وارد فضایی دیگر میشدند. از این گذشته، عزیزی در سیر نوگرایی در شعر کلاسیک ما بسیار مؤثر بود؛ هرچند خودش به آن شیوه بسیار وفادار نماند. شعر او، با آنکه تبش فرونشسته است، هنوز بسیار چیزها برای یاد گرفتن دارد، بهویژه هنرمندی هایی که در شعر دیگران یا غایب است یا بسیار کمرنگ.