غلامرضا طریقی
قسمت این بود که من با تو معاصر باشم
تا در این قصــــه پر حادثــه حاضــــر باشم
حکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی و
من بــه دنبال تو یک عمر مسافــــر باشـــم
تو پری باشـــی و تا آن سوی دریا بروی
من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم
قسمت این بود، چرا از تو شکایت بکنم؟
یا در این قصـــه بــــه دنبال مقصر باشم؟
شاید این گونه خدا خواست مرا زجر دهد
تا برازنده اســــم خوش شاعـــر باشـــــم
شاید ابلیس تو را شیطنت آموخت که من
در پس پرده ایمان بــــه تــــو کافـــر باشـم
دردم این است که باید پس از این قسمت ها
سال هــــا منتــظـر قسمت آخـــــر باشــــــم
سعید بیابانکی
منم که چشم به راهم به بوی پیرهنی
«ندانمت که چه گویم تو هر دو چشم منی»
عجب مکن که نمازم هزار تکه شده است
زده است تیشه به قدقامتم تراشتنی
شراب کهنه به جامم بریز ای ساقی
که ریشه کرده به جان و تنم غم کهنی
نمیبرند از آیینهام غبار ملال
نه سرو انجمن آرایی و نه انجمنی
نه سنگچین تنم را شرار شعلهوری
نه آسمان دلم را شهاب شبشکنی
چه زندههای کمی مردههای بسیاری
مسافری برساند خبر به گورکنی
هلا چکامهسرایان دهن فرو بندید
مگر که خواجه بخواند برایمان دهنی:
«از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ یاسمنی»
زهرا محدثی
می خواهم یک لحظه بمیرم
می خواهم در سکوت یک آسمان بی باران
زیر آرامش سقفی که چکه نمی کند
توی سلول انفرادی خودم
قبل از دمیدن صبحی که..
طناب دار ..
مرا...
انتظار می کشد...!