دلتنگی های شهر خدا
4 روایت از روزی که تمام ایران با خرمشهر خندید
گروه پلاک عزت- بعد از پایان مرحله سوم عملیات "الی بیت المقدس" همه دشمنان فکر می کردند ایرانی ها فتح خرمشهر را به زمان دیگری موکول کرده اند و دلیل این ادعای آن ها این بود که ایران عملیات خود را در شلمچه ـ خرمشهر متوقف کرده.غافل از این که فرماندهان و مسئولان با نهایت جدیت و در سکوت در حال تدارک یک عملیات تمام عیار بودند. صدام برای جلوگیری از شکست، 36 هزار نفر از نیرو های عراق را برای دفاع از خرمشهر اجیر کرده بود تا مانع پیشروی نیرو های ایرانی به خاک خرمشهر شود. نیرو های صدام با احداث لایه های مختلف دفاعی در شمال و شرق این شهر و کاشت موانع ضد هلی برد از قبیل تیرآهن های متعدد در زمین ها و بیابان های باز خرمشهرو به کار گیری مشاوران زبده برای هر نوع تاکتیک ایران چاره اندیشی کرده بودند.فقط یک مسیر برای رساندن تدارکات به نیرو های عراقی باز بود که آن هم دور از دسترس رزمنده های ایرانی بود شرایط به شدت پیچیده بود؛ از طرفی رزمنده ها حسابی خسته بودند و از دیگر سو صدام با کمک رسانه ها جنگ روانی عجیبی به راه انداخته بود. دائم این جمله از صدام در رسانه های عراق تکرار می شد " خرمشهر حکم بالشی را دارد که بصره بر آن آرمیده است". اطلاعیه ای در بین نظامیان عراقی که در شهر خرمشهر بودند دست به دست می چرخید و در آن جملاتی با این مضمون بود که دفاع از خرمشهر و حومه آن مثل دفاع از بغداد وهمه شهر های عراق است و اگر خرمشهر به دست نیرو های ایرانی بیفتد، در این صورت دروازه های نکبت به روی عراق باز خواهد شد.
روایت اول
ازشروع عملیات تا آزاد سازی خرمشهر
ساعت 22:30 اول خرداد 1361 بود. عملیات با رمز «بسم ا...القاسم الجبارین یا محمد بن عبدا... (ص)» شروع شد. تک رزمندگان ایرانی آن قدر سریع و غافلگیرانه بود که نیرو های عراقی را دچار وحشت وسرگردانی کرده بود و ارتباط یگان های دشمن با یکدیگر قطع شد. تعداد زیادی ازافسران و درجه داران و سربازان عراقی از منطقه خرمشهر فرار کردند و سازمان یگان های دشمن در چشم به هم زدنی از هم پاشیده شد.
نیروی هوایی ارتش با دستور رزمی«شبح-3» در پایگاه دزفول به همراه سایر قرارگاه های سه گانه «قدس، فتح و نصر» وارد کارزار شد.
ساعت 3 نیمه شب دوم خرداد بود که به تمامی نیرو های عراقی دستور داده شد که از مواضع خود عقب نشینی کنند و در پشت شلمچه و خرمشهر استقرار یابند.
تانک ها یکی پس از دیگری منفجر می شد و صدای انفجار تمام دشت را پر می کرد. شهر خرمشهر و اطراف آن به میدان جنگ بزرگی تبدیل شده بود.ساعت 5 صبح، پل استراتژیک نو به تصرف رزمندگان ایرانی درآمد. گام بعدی محاصره دشمن راه اروند رود بود و بعد از آن تسلط بر پل های تدارکاتی دشمن.
بالاخره ساعت 9 صبح تعداد زیادی از رزمنده ها به کناره های اروند رود می رسند و محاصره خرمشهر کامل می شود. خرمشهر به طور کامل محاصره می شود و نیرو های عراقی چاره ای جز فرار به سمت پل های تدارکاتی نداشتند.
بامداد روز سوم خرداد سال 1361 با آرایش و سازماندهی مناسب و با حدود 12 گردان رزمی پیاده، عملیات آزاد سازی خرمشهرشروع شد.ساعت 4:30 بامداد نیرو های خودی با در هم کوبیدن مقاومت های دشمن، خود را به حوالی نهر خین رساندند و ارتباط نیرو های دشمن مستقر در خرمشهر، تقریباً با غرب آن یعنی با محور شلمچه قطع شد.
ساعت 11 صبح روز سوم خرداد، در حالی که دشمن در فکر شکستن حلقه محاصره خرمشهر بود، رزمندگان ایرانی از جناح غربی و شمالی وارد خرمشهر شدند.
در همین ساعت بود که صدای شهید «شرع پسند» از پشت بیسیم به گوش رسید: «ما همین الان وارد مسجد جامع خرمشهر شدیم و پرچم پرافتخار جمهوری اسلامی را بر بالای مناره مسجد جامع خرمشهر به اهتزاز درآوردیم».
ساعت 12 قوای ایران از سمت شمال و شرق وارد شهر شدند و نیرو های عراقی در حالی که با کمبود آب، غذا و مهمات مواجه شده بودند در چند ستون طولانی و کنار هم به سوی پلیس راه آمدند و در حالی که تکبیر می گفتند و شعار "الموت لصدام" و "دخیل الخمینی" سر می دادند خود را تسلیم کردند.
تعداد نیرو های عراقی که دست هایشان را بر سر گذاشته و آماده اسارت بودند هر لحظه بیشتر می شد؛ به گونه ای که خلبان بالگرد هوا نیروز از فراز شهر این گونه گزارش می کرد: «تا چشم کار می کند توی خیابان ها و کوچه های خرمشهر، عراقی ها صف بسته اند و دست ها بر سر منتظر اسارت اند.»
سر انجام ساعت 2 بعدازظهر روز سوم خرداد1361، طی 24روز رزم بی امان، خرمشهر بعد از 575 روز به طور کامل آزاد شد و پرچم پرافتخار منقش به «ا...اکبر» ایران بر فراز مسجد جامع و پل تخریب شده خرمشهر به اهتزاز درآمد.
روایت دوم
خراسانی ها در خرمشهر :
رزمندگان از استان های مختلف کشور به قصد فتح خرمشهر در این عملیات شرکت داشتند و سهم استان خراسان در این میان 60 گردان نیروی رزمی بود. این نیرو ها در قالب تیپ 21 امام رضا(ع)، تیپ جوادالائمه(ع) و لشکر 77 ثامن الائمه(ع) و جهاد سازندگی، برای شرکت در مراحل مختلف عملیات وارد صحنه شدند و تعداد 6 هزار نفر از این نیرو ها در یک نوبت، در تاریخ 19/2/61 از مشهد به جبهه اعزام شدند.
روایت سوم
حماسه رزمنده خراسانی
هوا کم کم روشن شده بود که دیدیم از هرطرف در محاصره دشمن قرار گرفته ایم، آن هم در عمق نیرو های دشمن! راهی به جبهه خودی نداشتیم و سلاح های ضدهوایی آماده هدف قراردادن رزمندگان محاصره شده بود. تانک ها و زره پوش ها هم وارد صحنه شدند و قیامتی برپا شد.بچه ها با چند سلاح انفرادی تا آخرین گلوله های باقی مانده جنگیده بودند اما انگار برای انتقام از شکست روز قبل بهانه ای یافته بودند. از زمین و آسمان به سمت ما حمله کردند.حدود 100نفر از بچه های خراسان همان جا شهید شدند. فرماندهی این گروهان بر عهده جانباز خراسانی آقای گلستانی بود که خودش پیش از رسیدن به منطقه درگیری مجروح شد و از ادامه عملیات بازماند.تعداد زیادی از رزمنده ها مجروح شده و روی زمین افتاده بودند. افسر عراقی وسط زخمی ها قدم می زد و یکی یکی به بچه ها تیر خلاص می زد.افسر عراقی به من نزدیک شد، حالا درست بالای سرم ایستاده بود، کلتش را به سمت سرم گرفت و شلیک کرد و خون از سرو صورتم جاری شد، اولش فکر می کردم شهید شده ام تا مدتی روی زمین دراز کشیده بودم. چشم هایم را باز کردم، هنوز زنده بودم، دستم را پشت سرم کشیدم تا ببینم گلوله از کجای سرم خارج شده. از این که هنوز زنده بودم تعجب کرده بودم.تیر پس از اصابت به کلاه ایمنی کمانه کرده بود و قسمتی از پوست سرم را خراشیده و زخمی سطحی ایجاد کرده بود» . مهدی مروی زاده بعد از این که این خاطره را تعریف می کند چند لحظه ای سکوت می کند. انگار روایت دیگری از روز های جنگ در خرمشهر را در ذهنش مرور و بعد از کمی مکث روایت دیگری را برایمان تعریف می کند.آقای مروی زاده می گوید: «یک رادیوی سبز رنگ داشتم که آن را از عراقی ها به غنیمت گرفته بودیم و معمولا اخبار جنگ را از طریق آن پیگیری می کردم.موج رادیو را روی رادیو بی بی سی تنظیم کردیم. مجری بی بی سی می گفت: لشکر زرهی عراق با 300تانک شکست خورد و از 300 تانک فقط 30 تانک از کار افتاده است و هنوز تعداد زیادی از تانک ها باقی مانده است.» این خطر جدی تر شده بود و می توانست راه ورودی و خروجی خرمشهر را ببندد. از جاده خرمشهر تا ریل قطار اهواز - خرمشهر حدود 50کیلومتر مسافت بود و هیچ مانعی در بین نبود. همزمان، عملیات فتح خرمشهر به خوبی انجام و خرمشهر آزاد شد.
شب چهارم خردادماه فرمانده تصمیم گرفت سه گردان آماده شود تا تانک های عراقی را که عقب نشینی کرده بودند و برای انجام عملیات دیگری آماده می شدند، از کار بیندازند. از طرفی قرار بود نیروی تازه نفس بیاید. به همین خاطر، به تیپ ما هم اعلام شد هر که می خواهد، می تواند به مرخصی برود و هر که می خواهد داوطلب شود تا به عراق تک بزنیم و تجهیزات عراق را از بین ببریم. از تیپ 21امام رضا(ع) حدود 150 تا 200نفر داوطلب شدند. نیرو های شناسایی متوجه شده بودند همان تانک هایی که از پاسگاه زید عقب نشینی کرده بودند، اکنون در منطقه کوشک دوباره در حال آماده سازی هستند. خادم الشریعه در فتح خرمشهر به شهادت رسیده بود و فرمانده گردان، شهید عامل بود. راه افتادیم و آن دو گردان دیگر نتوانستند به ما ملحق شوند. به همین سبب با یک گردان پیاده به مصاف دو گردان تانک عراق رفتیم. من هم می خواستم به مرخصی بروم اما وقتی چندنفر از دوستانم فرهاد پرتانی، شهرستانکی و محمدعلی محمدزاده، داوطلب شدند، من هم همراه آن ها رفتم. بعد متوجه شدم دانیال و عبدالمجید غرویان فرزندان امام جمعه سابق نیشابور هم در این گردان داوطلب هستند. پشت خاکریز کوشک مستقر شدیم و آقای گلستانی، فرمانده گردان بود که همان شب معرفی شد. در ابتدای حرکت، نزدیک خاکریز عراق بود که زخمی شد و چون مدت زیادی بیهوش بود، او را به معراج شهدا بردند. اسم او در بین شهدا ثبت شده بود و برایش مراسم تشییع برگزار کردند و قبری هم به او اختصاص دادند اما او بعد از مدتی به هوش آمد و فهمیدند شهید نشده.»
تانک عراقی با سرعت به سمت ما آمد
مهدی مروی زاده خاطرات زیادی از جنگ دارد. از او می خواهم خاطره دیگری برایمان تعریف کند و او ماجرای تانک های عراقی را تعریف می کند:
«تانک عراقی با سرعت به سمت ما آمد. فرهاد پایش زخمی بود. با هم به طرف میدان مین رفتیم و خودمان را داخل کانالی که آن جا بود، انداختیم. عراقی ها هم دنبال ما آمدند. وقتی میدان مین را دیدند فقط نارنجک پرتاب کردند، اما ما نجات یافتیم. یک دفعه متوجه شدیم که یک تانک عراقی با سرعت از میدان مین گذشته است و به طرف ما می آید. ما هم که توانی برای فرار نداشتیم همان جا ماندیم. ناگهان متوجه شدیم یکی از رزمندگان خودمان تانک را به غنیمت گرفت. او فریاد زد: «زود سوار شین» . ما هم سوار شدیم و همراه چند مجروح دیگر که داخل تانک بودند به طرف خاکریز خودمان راه افتادیم. نیرو های خودی هم با آرپی جی به شدت به طرف تانک ما شلیک می کردند. مانده بودیم چه کار کنیم که یکی از بچه ها زیرپوشش را درآورد و آن را بیرون برد و تکان داد تا این که بالاخره دیدیم آتش باران تمام شد و به همرزمان خودمان که از شهر تبریز بودند، ملحق شدیم. مرا که بی حال افتاده بودم همراه دیگر مجروحان با بالگرد به اهواز و از آن جا به مشهد منتقل کردند. در جریان آزاد سازی خرمشهر و نوار مرزی ایران، علاوه بر کشته شدن 16هزار عراقی، حدود 19هزار نفر نیروی عراقی به اسارت ایران درآمدند و این یکی از موفقیت های بزرگ رزمندگان اسلام در جنگ بود.»
روایت چهارم
اسارت 40عراقی با اسلحه بدون فشنگ
عباس تیموری، سرهنگ بازنشسته سپاه در روز های آزادسازی خرمشهر به عنوان یکی از نیرو های گردان شهیدتوسلی در منطقه حضور داشت. او می گوید: «خرمشهر که آزاد شد تعداد اسیران عراقی آن قدر زیاد بود که بسیاری از رزمنده ها به تنهایی مسئولیت گروهی از اسیران را بر عهده می گرفتند. یادم است در همان زمان یکی از بسیجی های کم سن و سال را که اهل کهنوج کرمان بود، دیدم حدود 40سرباز عراقی را به خط کرده بود و آن ها را هدایت می کرد.
جلو تر که آمد متوجه شدیم چهره اش کمی مضطرب است. انگار از چیزی نگران بود ولی ما از دلیل نگرانی او کاملا بی خبر بودیم.
وقتی به ما رسید و خاطرش از بابت حضور نیرو های خودی در کنار خودش جمع شد حال و روزش بهتر شد. بعد از این که چند لحظه ای گذشت از او دلیل اضطراب و نگرانی اش را پرسیدم.وقتی دلیل اضطرابش را فهمیدیم همگی به او حق دادیم.او گفت: «از زمین و زمان آتش می بارید، تنهایی به دل دشمن زده بودم، به سنگر های عراقی ها در شهر خرمشهر که رسیدم شروع کردم به تیر هوایی زدن، پشت سرهم شلیک کردم تا عراقی ها از سنگرهایشان بیرون بیایند. در چشم برهم زدنی همه عراقی ها ریختند بیرون و تسلیم شدند و در یک خط قرار گرفتند. دوباره ماشه اسلحه را چکاندم تا اگر عراقی دیگری هم جامانده بیرون بیاید.اما اسلحه خالی بود، حتی یک فشنگ هم نداشتم.به عراقی ها اشاره کردم و آن ها در یک ستون به سمتی که اشاره کرده بودم به راه افتادند.من هم پشت سر آن ها به راه افتادم و به سمت نیرو های خودی هدایت شان کردم، مشکل کار این جا بود که حتی یک گلوله هم در اسلحه ندارم که اگر خطایی کردند شلیک کنم...» .
عباس تیموری بعد از تعریف کردن این خاطره در حالی که لبخندی روی لب دارد، می گوید:«به لطف خدا عراقی ها آن قدر از ما می ترسیدند و رعب و وحشت تمام وجودشان را تسخیر کرده بود که حتی در برابر یک بسیجی 15ساله که فشنگی هم نداشت توان ایستادگی نداشتند. راستش را بخواهید خودمان به خوبی می دانستیم که این وحشت عراقی ها به خاطر توانایی ما نیست چون نه از نظر تعداد نیرو ها و نه از نظر توان نظامی، قابل مقایسه با عراقی ها نبودیم.
شاید باورتان نشود که نیرو های عراق در خرمشهر آن قدر مهمات و ادوات جنگی داشتند که ما تا دوسال پس از آزادی خرمشهر از این انبار مهمات برای ادامه جنگ استفاده می کردیم، اما خود آن ها با داشتن این همه امکانات، به خاطر ترسی که خداوند از ما در دل هایشان انداخته بود، روحیه ایستادگی نداشتند.36هزار نیروی عراقی در قالب 11یگان و لشکر و 3هزار ادوات زرهی در خرمشهر حضور داشتند. با همه این امکانات در روز سوم خرداد و بعد از فتح خرمشهر، بیش از 14هزار نیروی عراقی تسلیم شدند و در جاده خرمشهر - اهواز پیاده به حرکت درآمدند، طوری که طول صف این اسیران به حدود 30کیلومتر می رسید.