گروه پلاک عزت- هنوز چند روزی از حوادث تروریستی وحمله انتحاری به حرم امام خمینی "ره " و مجلس شورای اسلامی نمی گذرد . خبرها تلخ و ناگوار بود .در بین خبرها یک اتفاق بیشترین توجه را به خودش جلب می کرد "حضور مدافعان حرم در خیابان های تهران"؛ همه رسانه ها نوشتند و همه مردم گفتند که وقتی پای دفاع ازاعتقادات دینی به میان بیاید برای یک مدافع حرم خیابان های تهران با سوریه و عراق فرقی ندارد .به فاصله چند روز از حوادث تروریستی تهران ،برای گفت وگو به منزل یکی از مدافعان حرم رفتیم.مدافع حرم زنده یاد سید رضا حسینی که در سوریه و حلب همه اورا به نام "دایی رضا " می شناختند ،صمیمیت بین او و نیروهایش مرز بین فرمانده و همرزمانش را از میان برداشته و باعث شده بود همه اورا "دایی " صدا بزنند.به خانه این رزمنده فقید دفاع از حرم که می رسیم پسر کوچک او در را باز می کند ،به همراه پسر سید رضا وارد خانه می شویم...
آقا سید رضا
همسر سید رضا شوهرش را نه به اسم کوچک صدا می زند و نه فامیل .انگار احترام سید بودن همسرش برای او از همه چیز بالاتر است. اوهمیشه با لفظ "آقا" از سید رضا یاد می کند.او می گوید: "آقا" خیلی به ائمه(ع) ارادت داشت، بارها شده بود که به محض دیدن حرم ائمه(ع) بدون این که روضه ای خوانده شود به شدت برای مظلومیت آن ها گریه می کرد .سال 1391 بود . به محض این که شنید داعش به حرم حضرت زینب(س) حمله کرده به خانه آمد و به دنبال مدارکش گشت. همان جا بود که فهمیدیم قصد دارد به سوریه برود. هرچه با او صحبت می کردیم، فقط یک جمله می گفت: «مدارکم کجاست؟» هر گوشه از خانه را زیر و رو می کرد و این جمله را تکرار می کرد تا بالاخره مدارکش را پیدا کرد و برای انجام دادن کارهای مربوط به اعزامش از خانه خارج شد.وقتی به سوریه رفت ما از محل او خبر نداشتیم تا این که تصاویرش را ازتلویزیون دیدیم . سه سال و نیم در سوریه حضور داشت و در شهر حلب شیمیایی شده بود و چند ترکش در بدنش داشت. بعد از این که به ایران برگشت حالش زیاد خوب نبود . بعضی روزها یک ماده سبز رنگ بالا می آورد و در یکی از روزها درست همزمان با اذان ظهر، در منزلمان از دنیا رفت.
ما فقط سکوت می کنیم
بعضی ها می گویند مدافعان حرم به خاطر پول رفته اند اما باید خطاب به این افراد بگویم که قبل از این که پدرم به سوریه برود، فرش فروشی داشت وهمه ما در مدارس غیر انتفاعی درس می خواندیم و اوضاع زندگی مان از لحاظ مالی خوب بود . وقتی به پدرم می گفتیم بعضی از مردم این طور پشت سر مدافعان حرم حرف می زنند، در جواب ما می گفت :« نه من و نه هیچ کس دیگربه خاطر پول به سوریه نرفته ایم و همین که خودمان و خانواده مان این را می داند برایمان کافی است . شما هم در برابر این حرف ها سکوت کنید و بگذارید همه چیز بین خودمان و خدایمان بماند.»نرگس دختر این مدافع حرم می گوید:«در حوادث اخیر تهران که همه ما را به شدت ناراحت کرد، مدافعان حرم به خیابان ها آمدند و شانه به شانه نیروهای سپاه و نیروی انتظامی آرامش خاطررا به تهران بازگرداندند و تا حدودی حضور موثر مدافعان در ایجاد امنیت احساس شد. خوشبختانه دید تعداد زیادی از مردم نسبت به مدافعان حرم با دیدن این صحنه ها تغییر کرد.»
مردی از جنس لبخند و آرامش
از سیدمحمد پسر دوم آقا سید رضا درمورد پدرش سوال می کنیم . او می گوید:
«پدرم در مواجهه با مشکلات آرامش عجیبی داشت و همین آرامش، باعث می شد تا در بدترین شرایط بهترین تصمیم ها را بگیرد . همیشه به هم رزمانش می گفت :« به من فرمانده نگویید ،ما جزو یک خانواده ایم و برای یک هدف می جنگیم». همیشه لبخند می زد و با همه با مهربانی رفتار می کرد و همین موضوع باعث شده بود همرزمانش با جان و دل از دستوراتش اطاعت کنند و به دلیل همین صمیمیتی که در بین آن ها موج می زد، برای دفاع از اعتقاد مشترکشان با جان و دل می جنگیدند و در بیشترعملیات ها همیشه پیروز میدان بودند».
او مرد میدان بود
یکی از رزمندگان مدافع حرم که برای دیدن خانواده سید رضا آمده بود، درباره مدافع حرم ،زنده یاد حسینی می گوید: «آقا سید رضا قبل از این که از ایران حرکت کند، وضعیت مالی شان خیلی خوب بود. بین دوستان و فامیل هر وقت برای کسی مشکل مالی پیش می آمد، پیش قدم می شد و مبالغی را جمع می کرد که با همین مبالغ تعداد زیادی به خانه بخت رفتند و تعدادی هم از بستر بیماری بلند شدند و سلامتی شان را به دست آوردند و بیشتر این مبالغ را هم خودشان پرداخت می کردند . فردی با این تمکن مالی، هیچ نیازی به دریافت پول بابت حضور در سوریه ندارد.ما ،در مناطقی جنگیدیم که فاصله ما با داعشی ها چند متر بیشتر نبود . بارها با گوش خودم شنیدم که داعشی ها به زبان فارسی طوری که ما بشنویم فریاد می زدند :" آهای بچه های خمینی ،به خاطر دو میلیون تومان خودتان را فروختید ؟ اگر به داعش بپیوندید ده میلیون تومان به شما پول می دهیم». پس ما اگر می خواستیم به خاطر پول بجنگیم امروز باید در جبهه داعش بودیم نه مدافعان حرم. "دایی سید رضا" همیشه یک شعار داشت و می گفت: «باید مرد میدان بود و از اعتقادات دفاع و در برابر نامهربانی ها سکوت کرد».این مدافع در حالی که به خانواده سیدرضا حسینی اشاره می کند، می گوید:«این خانواده هم مثل بسیاری از خانواده های دیگر در برابر ناملایمات سکوت می کند.پدر این بچه ها یک قهرمان است شاید حتی خانواده "دایی سید رضا" از رشادت های ایشان خبر نداشته باشند و ندانند پدرشان در سوریه برای حفظ بیت المال و حرم ائمه(ع) از جان و مالش مایه می گذاشت .سید رضا با تمام وجود عاشق ائمه اطهار(ع) و رهبری بود و با تمام وجود در جبهه مقاومت می جنگید . من به عنوان یک مدافع حرم می گویم که ما امروز باید خاک ایران را ببوسیم به خاطراین همه امنیت . من به چشم خودم دیدم که زن های زیادی به خاطر نبود امنیت در عراق و سوریه با اسلحه از خانه شان بیرون می آمدند ولی در کشور ایران، زنان و مردان در امنیت کامل زندگی می کنند و این امنیت حاصل لطف خداوندو مدیریت رهبر انقلاب و خون مجاهدان و مدافعان حرم است.بعد از این که صحبت های همرزم سید رضا حسینی تمام می شود، سید محمد حسینی فیلم های مربوط به حضور پدرش در جبهه های مقاومت را به ما نشان می دهد . سید رضا حسینی در یکی از قسمت های فیلم نبرد پالمیرا که از شبکه افق پخش شده، شانه به شانه علیرضا توسلی (ابوحامد) فرمانده تیپ فاطمیون برای شناسایی یک منطقه در دشتی باز قدم می زدند. در صحنه های دیگری از فیلم ها، رشادت های سید رضا به تصویر کشیده شده است.
دوست دارم رهبر را ببینم
زینب که هشت سال بیشتر ندارد، از ابتدای گفت و گوی ما با دقت به صحبت های خانواده اش درباره پدرش گوش می دهد ،گاهی حالت های چهره اش به ما می فهماند که این مطالب را برای اولین بار است که می شنود. از زینب درباره آرزوهایش سوال می کنم، او با همان صدا و لحن کودکانه اش می گوید : «من دوست دارم رهبر رو ببینم چون رهبر گفتن بابای تمام بچه هایی هستن که بابا ندارن». سکوت عجیبی اتاق را دربر می گیرد ،بغض مادر زینب می شکند و اشک روی گونه هایش جاری می شود . از زینب می پرسم:«اگر رهبر را ببینی دلت می خواهد به ایشان چه چیزهایی بگویی؟» زینب فقط بغض می کند و بعد از این که چند کلمه صحبت می کند، صدایش می لرزد و اشک هایش جاری می شود .بعد با گریه از اتاق بیرون می رود.