1
بهار نیست فقط بغض خاک میشکند
سر هزار گل سینه چاک میشکند
صدای جمجمه عمر آدمیزاد است
که زیر ثانیهها تیک تاک میشکند
برای بیلچه کودکان خیالی نیست
که قلب مورچهای زیر خاک میشکند
شکستن دل آدم شبیه حرمت اوست
که بی صداست ولی دردناک میشکند
اگر شکست دلت پاک بیشتر خوش باش
همیشه حرمت دلهای پاک میشکند
امیدوار جوابم ولی در این دالان
فقط صداست که پژواک واک میشکند
2
برای استاد ایرج بسطامی :
رفتی و در آغوش عدم خوابیدی
در غربتی از سکوت و غم خوابیدی
زیر و بم نغمهها به دنبال تواند
تو زیر کدام بام بم خوابیدی ؟
3
قو
قو یک پرنده نیست
یک انزوای آبی خیس شناور ست
یک انحنای هندسی ساده عجیب
یک ناب یک نجیب
قو یک پرنده نیست
او یک فرشته است که در امتداد ما
از اتفاق آینه و آب و آفتاب
در نقطه تلاقی دریا و آسمان
تشکیل میشود
او
این بی صدا ترین معلم دریایی
وقتی در انزوای خودش ذوب میشود
با صد زبان به من به تو میگوید:
«آرام باش
یک عمر میشود
از موج زاد
در موج زیست
اما به رنگ وحشی اطراف خود نبود»
او یک فرشته است که در امتداد ما....
اصلا به امتداد خودت فکر کردهای ؟
بنشین
از خود بپرس
در پشت انتهای تو فرش کدام راه
گسترده است
در پشت مرگ بال کدامین فرشته را
گسترده اند تا تو قدمناک خود کنی
از خود بپرس
گاهی اگر
یک شاعر سیاه
در انزوای آبی یک قوی پر طلا
پهلو نمیگرفت
در خود نمینشست
ما را که میسرود
ما را که میشکست
4
دستان تو مثل دو کبوتر رفتند
سیراب تر از زمزم و کوثر رفتند
دیدند که آغوش خدا منتظر است
دستان تو از خودت جلوتر رفتند
5
هر چند مچاله در کف پاییزم
هر چند که زرد و بی صدا میریزم
شادم که به خاطر تو شب میافتم
با خاطره تو صبح بر میخیزم
6
مجنون تو جان کنار محمل میکند
دل از تو ولی چقدر مشکل میکند
دل کندن اگر که کار آسانی بود
فرهاد به جای بیستون ، دل میکند