1
پیچیده عطر یاد تو در کوچه باغ جان
رفته است درد عشق تو تا مغز استخوان
ابری ترین سواحل عشق است خاطرم
باز این دلم گرفته ، برایم غزل بخوان
مجذوب واژه های نگاه تو گشته اند
شیواترینترانه و زیباترین رمان
می خوانم از لبان تو تصنیف تازه ای
تو نغمه الهه نازی ، منم بنان
بی جلوه ای ز پرتو لبخند جانفزات
این زندگی توهم محض است بی گمان
از رفتنت مگو دل تقویم ها گرفت
بی تو فصول خسته و زردند چون خزان
باران گرفته است ، نرو ،خیس می شوی
یک لحظه در کنار دلم بیشتر بمان
2
چو گیسوان تو در دست باد، بی تابم
"شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم"
تنیده گردِ من اوهامِ وحشی یادت
رها نمی شود از تو خیال محرابم
مبر مرا تو به سمت صحاری وحشت
و یا چو کشتی بی ناخدا به گردابم
نداده گر چه گلی باغ آرزوهایم
دلم خوش است که بذری درون مردابم
بخوان ز چشم من آیات عشق پاکم را
که من فصیح تر از هر چه خط و اِعرابم
بزن ، بکوب ، برقص ای سماع بی پایان
به ناله های دل من، به تار و مضرابم
مده به دست فراموشی و بیا بگذار
چو خاطرات قدیمی درون یک قابم
غروب، بارش باران و غربت و اندوه
چو زورقی که گرفتار موج سیلابم
درخت ، تاب قدیمی و من که تنهایم
و دست هات ... که دیگر ، نمی دهد تابم
3
همچون کویرِ تشنه باران ندیده ام
در خواب نیز حسرت دریا کشیده ام
تا آن که از نگاه تو یابم نشانه ای
چون کاروانِ رَمل به هر سو دویده ام
از ترس این زمانه که مهرش فسانه است
چون مارها به دامن خس ها خزیده ام
از بس بلا کشیده ام از دست روزگار
چون بره ای ز سایه خود هم رمیده ام
خو کرده ام چو جغد به شب های سرنوشت
بیزارِ از رسیدن صبح و سپیده ام
شیرینی از سرشت زمانه امید نیست
از بس شراب تلخِ ورا سر کشیده ام
شادی پرنده ای است که پر زد ز شاخه ام
تنها صدای جغد غم است تا شنیده ام
4
لبخند بزن گلم ، تو بی تابم کن
آشفته تر از خیال گردابم کن
از قهوه چشم های قاجاری خویش
در جام دلمبریز و بی خوابم کن
5
گیسوی تو از سمن طربناک تر است
رخسار تو از بنفشه هم پاک تر است
در عشق تو ای روح بهاران! هر چند
گل نیست دلم، ولی ز گل چاک تر است
6
ای آن که دلم در غم تو زار ترین
در دام نگاه تو گرفتارترین
پرهیز کن از شکستن شاخه عشق
ای ماه من ! ای همیشه دلدارترین!
7
شب رفت، بیا ترانه ای ساز کنیم
بر روی سحر دریچه ای باز کنیم
همراه کبوتر نسیم سحری
تا صبح قشنگ عشق پرواز کنیم
8
کاش تو عشقم بودی
و من شاعر لحظه های دلتنگی ات
کاش می شد
بیت به بیت
تو را می سرودم
و بر بوم شعرهایم
لبخندهای تو گل می کرد
من فرشچیان می شدم
و تو تابلوی عصر دلدادگی ام
9
تو صبحی؟ بهاری؟ شراری؟ چه هستی؟
می ای؟ میگساری؟خماری؟چه هستی؟
چه هستی که آتش ز چشم تو جاریست
تو سودابه ی بی قراری؟ چه هستی؟
تو تلفیقی از صبح و رنگین کمانی
پر از رنگ و نقش و نگاری، چه هستی؟
سحر در سحر ، چشمه در چشمه نوری
تو جادوی دست بهاری ؟ چه هستی؟
غزل های من بوی آتش گرفته است
تو آتشگهی؟ شعله زاری؟ چه هستی؟
10
ستاره ها
به وسعت چشم تو
پرواز می کنند
وقتی که از سر لطف
به شهر کوچک شب می نگری
و پونه ها
عطر کلام تو را
در گوش باد زمزمه می کنند
وقتی که
لب می گشایی
به شکفتن سخن