مصطفی محدثی خراسانی
نوآور و ریشه ای کهن با او بود
سرسبزی باغ انجمن با او بود
در خاک خراسان که به شعرش پرورد
بشکوهی قله سخن با او بود
*
باریشه دیروز، گل فردا بود
درآینه اش شکوه ما پیدا بود
دریوش حدیقه شکوفایی داشت
آمیزه ای از سنایی و نیما بود
سید عبدا… حسینی
سرود شاعر اگر عاشقانه، خواهد ماند
زهر چه شعر به عالم ترانه، خواهد ماند
زده است مرگ بر اندام شعر جلده چنان
که تا ابد اثر تازیانه خواهد ماند
اگر چه آتش قلبش فرونشست ولی
زشمع روشن شعرش زبانه خواهد ماند
اگر چه خاک برآن طبع پاک خواهدریخت
ولی زطبع بلندش نشانه خواهد ماند
غزل سرای مسافر از آن شکوه وشعف
تغزل تو به ذهن زمانه خواهد ماند
شکوه شعر خراسان سفر به خیر برو
که نام تو به جهان جاودانه خواهد ماند
ایمان مرصعی
تقدیر به حس و حال ما کار نداشت
از روی زمین فرشته اش را برداشت
داغی به دل توس نشاندیم امروز
که در دل لاله ها خداوند نکاشت
علی گردویی
بیهوده چرا در پی دلجو باشیم
بعد از تو مگر که سر به زانو باشیم
اندوه تو وابردنی از دل ها نیست
صد بار اگر که تسلیت گو باشیم
مسعود یوسف پور
شکوه شعر تویی، آن چه بعدِ تو با ماست
شُکوه نیست که شِکوه است...شِکوه از دنیاست
به هرکه شعر بلد بود تسلیت گفتیم
که رفتن تو عزای تمام شاعرهاست
هزار شکر که این یادگارها باقی است
عیار شعر تو از اعتقاد تو پیداست
حقیقتا به قناریِ گُنگ می ماند
قلم...اگر پی توصیفِ حضرت زهراست
پی تخلّصِ واهی نرفتی و گفتی:
سرآمدِ همه اسم ها غلامرضاست
غبار مدفن او...ای صبا! به اهل ادب
بگو که سرمه چشم غزل فقط این جاست
محمد مهدى عبدالهى
شکوه شعر خراسان چه زود درهم ریخت
به باغ خاطره امشب شرار ماتم ریخت
اگرچه سرمه کشیدى به چشم هاى غزل
غروب چشم تو در جان واژه ها غم ریخت
قلم قنارى گنگى شد و دلش لرزید
ترانه هاى جدایى سرود و کم کم ریخت
نظاره کرده چنین ماهتاب رویت را
شبى که در کلماتت ستاره نم نم ریخت
تو رفته اى و شکوه تغزّلت باقیست
گلاب شعر تو در جان خسته مرهم ریخت!
خوشا به بدرقه ات روى دوش چشمانم
نگاه عاطفه ها اشک خیر مقدم ریخت
در آستان رضایت قدم زدى آرى!