1
در مدح حضرت زهرا(س)
توان واژه کجا و مدیح گفتن او
قلم قناری گنگی است در سرودن او
کشاندنش به صحاری شعر ممکن نیست
کمیت معجزه لنگ است پیش توسن او
چه دختری که پدر پشت بوسهها می دید
کلید گلشن فردوس را به گردن او
چه همسری که برای علی به حظ حضور
طلوع باور معراج داشت دیدن او
چه مادری که به تفسیر روز عاشورا
حریم مدرسۀ کربلاست دامن او
بمیرم آن همه احساس بی تعلق را
که بار پیرهنی را نمیکشد تن او
دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد
پیام می چکد از چلچراغ شیون او
از آن ز دیدۀ ما در حجاب خواهد ماند
که چشم را نزند آفتاب مدفن او
2
در مدح حضرت رضا(ع)
به درگهت چو غبار اوفتاده می آیم
اراده نیست مرا بی اراده می آیم
برآستان تو ای آستین معجزه ریز
به روی دست دلم را نهاده می آیم
3
به کام، تلخ تر از خلق و خوی خود بودم
شکسته مثل صدا در گلوی خود بودم
منی که فرش لگد کوب آفتاب شدم
که مثل سایه کنار عدوی خود بودم
از آن به کوچه پژواک دره پیچیدم
که مثل کوه همه عمر روی خود بودم
به حبس شیشه اگر چون گلاب خو کردم
شهید عاطفه رنگ و بوی خود بودم
اگر چو رود زدم دل به خانه دریا
مدام در عطش جست و جوی خود بودم
به این امید که چون چشمه دل زلال کنم
همیشه آینه شست و شوی خود بودم
کسی به کوچه تنهایی ام نمی آمد
ندیم پنجره رو به روی خود بودم
4
گدازه ایم و چنان قلب کوه سرد شدیم
در این یخاب نفس گیر اهل درد شدیم
به دست های زمخت زمانه همچون موم
به شکل هر چه که گیتی اراده کرد شدیم
چه زخم ها که ز نامردمان به سینه ماست
به جرم این که در این روزگار مرد شدیم
دوباره مثل کبوتر به خانه برگشتیم
هزار مرتبه از بام اگر چه طرد شدیم
چه فصل ها که نشستیم روی شانه باغ
به یک تلنگر پاییز ، زرد زرد شدیم
شکست شیوه ما نیست گرچه مثل درخت
همیشه با تبر و تیغ هم نبرد شدیم
5
گهواره طلایی خورشید می شوم
وقتی که زیر پای تو ای ماه می روم
چون آفتاب بی رمق خسته غروب
تا قتلگاه خویش به دلخواه می روم
6
نذرامام زمان(عج)
فقط کلام تو چون آیه قاب خواهد شد
دعا اگر تو کنی مستجاب خواهد شد
کویر اگر تو بخندی شکوفه خواهد داد
و بی نگاه تو دریا سراب خواهد شد
حدیث این که به یک گل بهار می روید
خزان اگر تو بخندی مجاب خواهد شد
کسی که بی خبر از آستانه دریاست
از آستانه چشمت جواب خواهد شد
بنای پایه هر خانه ای مقوایی ست
که با تلنگر آهی خراب خواهد شد
بگو به عقربه دل گرفته خورشید
که چند روز دگر آفتاب خواهد شد؟
بیا ترانه موعود کز شکنجه باد
چو شمع، هستی ما بی تو آب خواهد شد
7
به تماشای قدت آینه ها کوتاهند
ماه ها پشت نگاه تو شبیه ماهند
هر چه نی روی تن دشت عطش می خواند
همه محزون دم گرم تو یعنی آهند
بس که در کوچه سرودیم خداحافظ را
سنگ ها از سفر ما دو نفر آگاهند
هر چه پیچید به اندام تو آخر نگرفت
باد ها بیشتر از دیده من گمراهند
ابر را مات کن از صفحه شطرنجی روز
ذره های دل خورشید تو را می خواهند
روی اندام تو موسیقی باران لغزید
ابرها تشنه یک ضربه به این درگاهند
مثل ققنوس در آتشکده قاف بسوز
که همه آینه پوشند ولی روباهند