الهه توانا- نمایش نامه تا مدتها هویتی مستقل و قائم به ذات نداشت و حتی بهنظر بعضی صاحبنظران در دایره انواع ادبی هم قرار نمیگرفت؛ صرفا نوشته میشد تا در سالن تئاتر اجرا شود. مخاطب ادبیات، شعر و رمان و داستان را خوب میشناخت اما سراغ نمایش نامه نمیرفت؛ هم نمایش نامه چندان در دسترسش نبود، هم نمیدانست به مدد تخیل میتواند تماشاچی نمایشی روی کاغذ باشد، در عین حال که خود کارگردان و بازیگر و طراح صحنه هم هست. اما حالا ما نمایش نامهها را بیشتر و بهتر میشناسیم؛ میدانیم چقدر در درگیر کردن همه حواس انسانی با خود قدرتمندند، بی آنکه برای انتقال مفاهیم بلند و عمیق و سرگرمکننده و لذتبخششان به حضور راوی پرگوی ناصحی نیازمند باشند. نمایش نامه صرفا یکسری دیالوگ بین دو یا چند شخصیت خیالی نیست، کمکی به خواننده است تا بتواند با خودش و جهان پیرامونش دیالوگ برقرار کند. با این همه، هنوز نمایش نامه چنانکه باید حتی در بین مخاطبان جدی ادبیات هم جای خودش را باز نکردهاست. آنچه در ادامه میآید، معرفی چند نمایش نامه خوب است برای آنهایی که میخواهند وارد این دنیای شگفتانگیز شوند.
1-کالیگولا
نویسنده: آلبر کامو / مترجم: پری صابری
کالیگولا: زمامداری من تاکنون در بسی خوشبختی گذشته. نه طاعونی عالمگیر، نه مذهبی بیگذشت و نه اثری از بلوا، توطئه و کودتا. خلاصه هیچ نشانهای از سرنوشت تاریخی شما که آیندگان از آن یاد کنند؛ به همین دلیل تلاش میکنم جبران احتیاطکاری سرنوشت رو بکنم. یعنی ... نمیدونم منظورمو فهمیدید یا نه؟
«کالیگولا»، امپراتور جوان روم، بعد از مرگ خواهرش ناپدید میشود. مباشران و ندیمان و بزرگزادگان، سخت نگران امپراتوری بزرگ روم هستند. کالیگولا، بالاخره سه روز پس از غیبت ناگهانیاش به قصر برمیگردد اما نیمهدیوانه، غیرقابل پیشبینی و تحملناپذیر. معلوم میشود امپراتور در جستوجوی چیزی دستنیافتنی بودهاست؛ او به دنبال ماه میگشته یا خوشبختی یا ابدیت. «کامو» در پرده اول نمایش نامه، ابتدا «کالیگولا»ی ماتمزده و حیران از مرگ عزیزش را به ما نشان میدهد اما کمکم از جنون مهارناپذیر و منطق بیرحمش پرده برمیدارد. کالیگولا در پرده دوم، میکُشد، تحقیر میکند و ترس در دلها راه میاندازد. اما از آنجا که کامو، هیچیک از آثارش را بی رد و نشان از فلسفه و خردورزی رها نمیکند، در این نمایش نامه هم ما را با رفتارهای جنونآمیز بیهدف و معنای قهرمانش تنها نمیگذارد؛ کالیگولا درواقع دیوانه-عاقلی است که دنبال آزادی و برابری است و از نبود شرافت و صداقت و انسانیت در اطرافیانش، عذاب میکشد. «کالیگولا»، نمایشنامهای هولناک، تأملبرانگیز و فلسفی است که با همه گزندگیاش، بسیار خواندنی است؛ آنقدر که به محض شروع به مطالعه متوجه خواهید شد، چارهای ندارید جز آنکه تا انتها یکنفس بخوانیدش. کامو، این اثر را که بیشک یکی از بهترین نمایش نامههای همه دورانهاست، در سال 1943 منتشر و بعد از آن تا اواخر دهه پنجاه بارها بازنویسی و ویرایش کرد.
2-مــادر
نویسنده: فلوریان زلر / مترجم: تینوش نظمجو
مادر: منم همینجا بودم دیگه... جای دوری نرفتم. کار خاصی نکردم. یهکم نظافت... آهان، چرا، بیرون رفتم... رفتم یهکم خرید بکنم. یه پیرهن خریدم. میخوای بهت نشون بدم؟ ولی بعید میدونم خوشت بیاد. خیلی سلیقه تو نیست. سرخه. جرئت میخواد پوشیدنش. یا باید به یه مناسبت خیلی مهمی باشه. واسه تشییع جنازه تو میپوشمش.
«فلوریان زلر»، نویسنده جوانی است که از امیدهای امروز ادبیات فرانسه بهشمار میرود؛ او بهعنوان نمایش نامهنویسی فرانسوی که نمایش نامههایش از همه بیشتر در دنیا اجرا میشوند، معروف شدهاست؛ با اینهمه هنوز در ایران خیلی شناخته شده نیست. شاید به دلیل آنکه رمانهای او –که اغلب جوایز ادبی معتبری را هم بردهاند- ترجمه نشدهاند. اما از نمایش نامههای زلر خوشبختانه ترجمههای خوبی در بازار ایران پیدا میشود. «مادر» نمایش نامه غریبی است با چهار پرده و چهار شخصیت که ساختارش مبتنی بر تکرار صحنه است؛ تکراری که البته عین به عین نیست، بلکه هربار تغییراتی در دیالوگها و جزئیات صحنه رخ میدهد و خواننده را بین واقعیت و خیال نگه میدارد. ما در سراسر نمایش نامه متوجه نمیشویم کدام صحنه واقعی است و کدام نه؛ نمیدانیم چقدر از آنچه در جریان نمایش اتفاق میافتد، واقعیت دارد و چقدرش خیالات مادری ناامید، تنها و درمانده است؛ مادری که از غیبت همیشگی همسر و دو فرزندش به تنگ آمده، سالهای جوانیاش را از دسترفته میداند و خلاصه اندوهش را با این جمله بیان میکند: «دیگه هیچکی به من نیازی نداره». خود زلر درباره نمایش نامهاش میگوید: «طنز تلخیاست، مضحکه زندگی، دردی عمیق که از سرشت و نهاد شخصیت اصلی که همزمان اصلیترین شخصیت زندگی هر بشر است، مادر، بیرون میریزد و چون دردی ناگفتنی مضحکه را آرام آرام تبدیل به تراژدی میکند».
3-پزشک نازنین
نویسنده: نیل سایمون / مترجم: آهو خردمند
دکتر: دهان باز کردن که درد نداره، الان فقط میخوام نگاه کنم. باید ببینم کجاست؟ کدوم دندونه؟ چه کار باید بکنم. حالا باز کنین. (خادم دهانش را باز میکند). خوبه حالا بذارین ببینم. (دکتر با دقت نگاه میکند و خادم از درد ناله میکند). آها... بله، اینجاست. این کوچولو اینجاست. این کوچولو اینجاست... پیدات کردم... آهان...
خادم: باهاش حرف نزن، نمیخواد باهاش دوست بشی. بکشش بیرون.
«آنتون چخوف» از آشناترین و معتبرترین نامها در دنیای ادبیات است؛ اهل فن، او را مهمترین داستان کوتاهنویس میدانند. «نیل سایمون» هم از موفقترین و محبوبترین نویسندگان در حوزه ادبیات نمایشی طنز آمریکاست؛ صاحبنظران به او لقب «پادشاه کمدی» دادهاند و در نیویورک، پس از «شکسپیر» نمایش نامههای او از همه بیشتر روی صحنه میروند. کنار هم قرار گرفتن این دو نام در یک کتاب، قطعا از درخشانبودن آن خبر میدهد؛ «پزشک نازنینِ» سایمون نمایش نامه طنزی است بر اساس داستان های کوتاه چخوف؛ برخورد تئاتری داستان های کوتاه آن نمایش نامهنویس بزرگ با این نویسنده محبوب قرن بیستم، نمایش نامه بسیار جذابی پدید آوردهاست. سایمون درباره این اثر میگوید: «پزشک نازنین، در اصل یک نمایش کامل نیست. طرحهای کلی و صحنههایی است که با همکاری غیرحضوری من و چخوف نوشته شدهاست». این نمایش نامه روایت نویسندهای است که سوژههایی برای داستان کوتاه به ذهنش میرسد و آنها را برای تماشاگران تعریف میکند؛ کارمندی که روی سر رئیسش عطسه میکند، معلم سر خانهای که نمیتواند حقش را بگیرد، خادم کلیسایی که سروکارش به دندانپزشکی کارنابلد میافتد و چند ماجرای دیگر که خواندنشان بدون خندیدن با صدای بلند ممکن نیست. سایمون، پزشک نازنینی است که دردها و رنجها و موقعیتهای بشری را با تیغ طنزش میشکافد و توأمان مخاطب را به خنده می اندازد و به فکر وامیدارد.
خــانه
هامون: اینجا خونه ماست یا بهتره بگم خونه ما بود قبل از اینکه اینقدری بشه. ما اینجا زندگی میکردیم؛ زیر سقف کوتاهش، لابه لای دیوارای طبله کردهش، پشت پنجرههای دودگرفتهش... حالا اونا واستادن بالای سر خونه و دارن من رو صدا میزنن. هیچکدومشون نمیخوان ببینن که خونه کوچیک شده. میبینن اما نمیخوان بهش فکر کنن.
هامون، پسر بزرگ یک خانواده پنج نفره، قصه عجیب خانهشان را برای ما تعریف میکند؛ خانهای که در حال کوچک شدن است و صدای ترک خوردن دیوارها و خرد شدن ستونها و فروریختن تیرآهنهایش به گوش میرسد. نمایش نامه «خانه» در چهار صحنه اتفاق میافتد؛ هر یک از صحنهها را یکی از اعضای خانواده در دیالوگ با یک نفر دوم، روایت میکند؛ صحنه اول، قصه پدر خانواده است که از یکروز به بعد احساس میکند دیگر نامرئی شده است و کسی به او احتیاج ندارد. صحنه دوم در آشپزخانه اتفاق میافتد؛ جایی که مادر خانواده همان احساس نامرئی شدن را بهصورت دیگری تجربه میکند؛ هویت او در وظایف مادری و خانهداریاش حل شده و نگران است همانطور که ساندویچدرستکن برقی و چایساز برقی به خانهشان آمده، یکروز سروکله یک مامان برقی هم پیدا شود. دو صحنه بعدی، روایت دختر و پسر خانواده است از فاصله و شکاف عمیق بین آنها و نسل والدینشان. خانه در این نمایش نامه، استعارهای است از روابط بین اعضای خانواده؛ خانهای که هر لحظه کوچکتر میشود، خانوادهای است که اعضایش هر روز از هم دورتر میشوند. نویسنده، دغدغه عمیق و قابل ستایشش درباره خانه و خانواده را بی آنکه لحظهای به شعار نزدیک شود، بهخوبی در این نمایش نامه پرورانده است. «نغمه ثمینی»، غیر از نمایش نامههای قوی و قابل تأملش، فیلمنامه هم مینویسد، اسم او را در فیلمهای «سه زن»، «خونبازی» و سریال «شهرزاد» دیدهایم.