گپوگفتی درباره یک موضوع عجیب
تعداد بازدید : 34
اگر یک روز به آخر زندگیات مانده باشد، چه کار میکنی؟
دور همی
نویسنده : مهین ساعدی| روزنامه نگار
هر روز که از خواب بلند میشویم با کلی فکر و ایده برای آینده شروع میکنیم به زندگی کردن. همه ما کارهای زیادی داریم، کارهایی که همیشه در روزهایی که فکر میکردیم زندگی تا ابد ادامه دارد به آینده موکولشان میکردیم. حالا فکر کنید به شما بگویند فقط یک روز دیگر از زندگیتان مانده است. چه رویاها و فانتزیها و کارهای نکرده و حرفهای نگفتهای دارید؟ دورهمی این هفته، میزبان یک گروه فامیلی بودیم؛ «رویا خزائیپور» 14ساله، «بهاره خزائیپور» و «زهرا خزائیپور» 13ساله دوستانی بودند که درباره این موضوع با هم گپ زدیم.
پاراگلایدرسواری و قرارملاقات با دوستان
«رویا» که انگار زیاد به این سوال فکر کردهاست، میگوید: «من تجربه این اتفاق را در نزدیکی خودم داشتهام. دکترها چندوقت پیش به پسر عمه 14سالهام که مدتی با سرطان دستوپنجه نرم میکرد، چنین چیزی را گفته بودند و حالا او هنوز جلوی چشمم است. اما الان در این لحظه اگر به من بگویند فقط 24ساعت وقت برای زندگی دارم قطعا میزنم زیر گریه تا اشکهایم خشک شود! چون خیلی افراد و چیزها وجود دارد که دلم میخواهد بیشتر ببینمشان. قطعا زمان زیادی برای خانوادهام اختصاص می دهم ولی به آنها نمیگویم که قرار است بمیرم، دلم نمیخواهد ذرهای ناراحت شوند؛ برای همین هرچه سریعتر احساساتم را کنترل میکنم، بعد وصیتنامه مینویسم و در آن تأکید میکنم بخشی از پس انداز بانکیام را به نیازمندان هدیه بدهند و قلک عزیزم را به خواهر کوچکترم. بعد هم فکر میکنم در حق چه کسانی بدی کردهام، به سراغشان میروم و هرطور شده از آنها میخواهم مرا ببخشند. چون واقعا دلم نمیخواهد با یک دل پر از بدی به دیدن خدا و فرشته ها بروم. کلی آرزو داشتم آنها را از نزدیک ببینم و حالا که وقتش رسیده، میخواهم درست و حسابی باشد. بعد برای عزیزترین آدمهای زندگیام هدیه و یادگاریهای کوچولو تهیه میکنم که با دیدنشان یاد من بیفتند. در فرصت باقیمانده به دیدن دوستان محبوبم میروم، «پاراگلایدر» را تجربه میکنم و حتما سعی میکنم زمانی را به تنهایی فقط با خاله «نازنین» و دوستم «یگانه» صرف کنم چون واقعا دوستشان دارم».
رانندگی و آشتی با هرکی قهره!
«بهاره» پر از شور زندگی است و دلش اصلا نمیخواهد چنین خبری را بشنود، او میگوید: «من دلم میخواهد زندگی کنم. کلی آرزو و هدف دارم برای همین حتما بغض میکنم و از ناراحتی دمغ میشوم، بعد هم به دیدن دوستجانهایم میروم و به آنها میگویم که قرار است چه اتفاقی بیفتد تا آنها هم با من ابراز همدردی کنند. بعد سراغ کارهایی که دوست دارم میروم و سعی میکنم از باقیمانده عمرم نهایت لذت را ببرم، پس به جاهایی که تا حالا فرصت نکردهام یا اجازه نداشتم بروم، سر میزنم تا ندیده از دنیا نروم! یا تجربههای عجیبوغریبی را که از ترس آسیب دیدن سراغشان نمی رفتم انجام میدهم، مثلا حتما رانندگی میکنم. از همه آدمهایی که به هر نحوی ناراحت شان کردهام عذرخواهی میکنم و با آنهایی که قهر کردهبودم هم آشتی میکنم. حتما به پدربزرگ و مادر بزرگم سر میزنم و یک دل سیر میبینمشان. از پدرم میخواهم در نبود من، وسایلم را به نیازمندان، هدیه بدهد و بعد از من هزینههای یک کودک دیگر را تقبل کنند؛ هر هزینهای که قرار بود برای من بکنند برای آن کودک انجام دهند و او را مثل من دوست داشتهباشند. همچنین به او میگویم شبی که برایم اسکیت خرید، بهترین شب زندگی ام بود. یک جعبه پر از خنزر پنزر دوستداشتنی هم دارم که از کودکی جمع کردهام. آن را به مادرم میدهم که در نبود من دلش تنگ نشود. آخرین ساعتهای عمرم را با خواهرهایم میگذرانم».
پوشیدن لباس چینی و رفتن به سینمای هفتبعدی
به نظر «زهرا» بالاخره آدمها میمیرند و گریه و زاری دردی دوا نمیکند، او میگوید: «من واقعا ترجیح میدهم به جای وقت تلف کردن و گریه و زاری هرچه زودتر به خودم مسلط شوم و یک وصیتنامه کامل بنویسم. اول از هر چیز از مادرم میخواهم که بیتابی نکند چون حتما پیش خدا حالم خوب است. از برادرم هم عذرخواهی میکنم بابت اذیتهایم و امیدوارم خوشحال باشد که از این به بعد بدون مزاحمت من فوتبال نگاه میکند. از همه معلمهایی که به هر نحوی اذیتشان کردم هم حلالیت میطلبم. بعد هم از بقیه وقتم حسابی لذت میبرم. با اینکه نمیتوانم به کشور مورد علاقهام چین سفر کنم اما حداقل برای چند ساعت لباس چینی تنم میکنم و غذاهای عجیبوغریبشان را امتحان میکنم. بعد هم دلم میخواهد یک دل سیر دوچرخه سواری کنم. اگر میشد تجربه چند ساعت زندگی در یک پنتهاوس باحال را هم داشته باشم، خیلی خوب میشد. اگر فرصت باقی بماند، حتما به سینمای هفت بعدی میروم. ساعتهای آخر عمرم را هم ترجیح میدهم با دوستم «ریحانه» بگذرانم. وای حالا که فکر میکنم دلم نمیخواهد به این زودی بروم! دلم میخواهد بروم حرم امام رضا«ع» و از ایشان خواهش کنم شاید دل خدا سوخت و عمر بیشتری بهم داد».