ضیافت 500 ساله استعمار با غارت غرب آسیا
غربیها تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و تغییر موازنه قدرت در غرب آسیا، هیچ مانعی بر سر راه هجمههای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خود در این منطقه نداشتند

جواد نوائیان رودسری – اگر تاریخ آغاز تکاپوهای استعماری غرب در غرب آسیا را سال 1507م بدانیم، یعنی زمانی که برای نخستین بار پای پرتغالیها به خلیج فارس باز شد و واسکودوگاما، جزیره هرمز را اشغال کرد؛ این منطقه از جهان 514 سال است که گرفتار توسعهطلبی کشورهای غربی و غارتگریهای مداوم آن ها شده است. طی این بیش از پنج قرن، آن ها مغولوار به این منطقه تاختهاند، غارت کرده، سوزانده و بردهاند. در همین خلیجفارس تا پیش از شکل گرفتن نظام جمهوری اسلامی ایران و پیشرفتهای نظامی آن، کشورهای غربی و به ویژه در دهههای اخیر آمریکاییها، هیچ مانع و رادعی بر سر راه غارتگری و زیادهخواهی خود نمیدیدند. اما به ظاهر این دوران به پایان خود نزدیک میشود؛ همین چند روز قبل بود که خبر اقدام ظفرمندانه و غرورآفرین نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در صدر اخبار شبکههای خبری جهان قرار گرفت؛ فرزندان ایران توانستند با اقدامی شجاعانه، از یک دزدی دریایی آشکار جلوگیری کنند و بار دیگر به غربیها نشان دهند که اینجا، در این منطقه از جهان، دوران جدیدی آغاز شده است؛ دورانی که در آن، خبری از غارتگریهای طی پنج قرن گذشته نخواهد بود، دوران رستاخیز علمی و تمدن دوباره مسلمانان و اقتداری که در پرتو پیروی از تعالیم الهی و باور به خویشتن آغاز شدهاست و تداوم خواهد یافت. درک این پیروزی مهم و ارزش والای آن، زمانی دقیقتر و کاملتر خواهد شد که مردم ما و به ویژه نسل جوان، از سرگذشت حضور و تعرضات استعمار در غرب آسیا، طی پنج قرن گذشته، آگاه شوند و در مقام مقایسه اقتدار کنونی با آنچه تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در منطقه میگذشت، برآیند و دریابند که چگونه این منطقه زرخیز جهان، برای صدها سال به سفرهای الوان برای غربیها تبدیل شده بود و چگونه آن ها با سوءاستفاده از ضعف حکومتها و بهرهمندی از سلاحهای پیشرفتهتر، ثروتهای مادی و معنوی ساکنان این منطقه را به غارت بردند و برای آن ها جز رنج و سختی و حرمان، چیزی به ارمغان نیاوردند؟
هجمههای اقتصادی
نخستین هجمههای استعماری به منطقه غرب آسیا، مانند دیگر مناطق جهان، هجمه اقتصادی بود. پیش از آنکه انگلیسیها از طریق خاک روسیه خودشان را به ایران برسانند، اسپانیاییها و پرتغالیها به سواحل جنوبی خلیج فارس رسیده بودند. بندر گمبرون (بندرعباس) و نیز مناطقی مانند قشم، هرمز، بحرین و ... تحت سیطره آن ها قرار داشت و تجارت دریایی به دلیل دزدیهای آشکار غربیها و حملاتشان به ناوگان تجاری مسلمانان، برای ساکنان غرب آسیا ممکن نبود. موضوع استیلای تجاری، انحصار خرید و فروش ابریشم و مروارید، فقط بخشی از سیاست اقتصادی غرب در این منطقه محسوب میشد؛ آن ها به دنبال خارج کردن تمام ثروت مالی و منقول موجود در این منطقه بودند. این کار البته در دوره کریم خان زند با مقاومتهایی روبهرو شد، اما به یک پیروزی پایدار نینجامید. افزون بر اینها، غربیها و به ویژه سرمایهداران انگلیسی، با خریدهای انبوهی که در غرب آسیا انجام میدادند، زیرساختهای کشاورزی و محصولات تولیدی در این منطقه را هم دستخوش تغییر کردند؛ اوج گرفتن تجارت تریاک در این منطقه و شکل گرفتن مزارع گسترده خشخاش در ایران و عثمانی، در میانه دوره قاجار به جای مزارع گندم و دیگر محصولات اساسی کشاورزی، زمینه را برای شیوع کمبود مواد غذایی در این منطقه و رونق واردات این محصولات توسط تاجران غربی فراهم کرد. این وضعیت تا پیش از کشف نفت در آسیای غربی، عملاً نقش مهمی در قحطیهای بنیانکن داشت. فقط در ایران، بین سالهای 1270 تا 1320 خورشیدی، جمعیت هیچ رشدی نکرد و ثابت ماند. این مسئله به شیوع پیاپی قحطیهایی مربوط بود که به صورت سالیانه میلیونها نفر را به کام مرگ میکشید و به ویژه از سال 1294 تا 1296ش و در بحبوحه جنگ جهانی اول، توسط انگلیسیها و به صورت هدفمند برای از بین بردن حدود هشت میلیون ایرانی به کار گرفته شد تا سرزمین ما را به سرزمینی سوخته تبدیل و مسیر عبور نیروهای متخاصم بریتانیا را سد کند. کشف نفت در این منطقه، مصیبت این هجمه اقتصادی را بیشتر کرد، مصیبتی که تا امروز دوام آورده است.
هجمههای سیاسی
آوار هجمههای اقتصادی با یافتن نفت در غرب آسیا، بسیار سنگینتر و گستردهتر شد. بختک استعمار انگلیس در ایران و جنوب عراق و خیمه زدن آمریکاییها بر شبه جزیره عربستان، مناسبات سیاسی را هم دستخوش تغییر کرد؛ تا آنجا که غربیها بدون تعارف و خجالت، حکومتهای مد نظر خود را در این منطقه از جهان روی کار میآوردند؛ چنانکه رضاخان میرپنج را ابتدا به سردار سپه و سپس به رضاشاه تبدیل کردند. در میانه دوره قاجار، افغانستان طبق عهدنامه پاریس، از ایران جدا شد و در اواخر این دوره بود که بخشهایی از بلوچستان ایران را هم با خطکش مکماهون انگلیسی از سرزمین مادری جدا کردند. با فروکش کردن نائره جنگ بینالملل اول، سایکس، نماینده انگلیس و پیکو، نماینده فرانسه، پشت یک میز نشستند تا مردهریگ عثمانی را بین خود تقسیم کنند؛ شام، به استثنای فلسطین، نصیب فرانسه شد و دولت این کشور نیز، منطقه نفوذ خود را به دو بخش سوریه و لبنان تقسیم کرد. انگلیس اما در تقسیمبندی اراضی ظرافت بیشتری به کار برد؛ فلسطین، عراق، اردن، عربستان سعودی و بعد از چند دهه، کویت، امارات، قطر، عمان و سرانجام در سال 1352ش، با تن دادن محمدرضا پهلوی به زیرپا گذاشتن تمامیت ارضی ایران، بحرین با طرح و نقشه انگلیسیها به وجود آمد. خطکشیهای مرزی توسط استعمارگران غربی به قدری رسوا بود که حتی به خود زحمت ایجاد انحنا و طبیعی جلوه دادن مرزها را نمیدادند. در سال 1917م، بریتانیا با ابلاغ اعلامیه بالفور به صهیونیستها، عملاً به اشغال فلسطین توسط آن ها چراغ سبز نشان داد. در این زمان، بیتالمقدس، هنوز تحت اشغال انگلیس بود. تمام این هجمهها و تغییرات عمیق سیاسی و جغرافیایی در راستای منافع غربیها شکل میگرفت و اجرا میشد؛ بدون آنکه مردم منطقه جرئت اعتراض داشته باشند یا حتی بدانند که پشت سر این همه آشفتگی، غربیها ایستادهاند.
هجمههای فرهنگی
طی پنج قرن تکاپوی استعماری غرب در غرب آسیا، فرهنگ بیش از هر چیز دیگری دستخوش هجمههای گوناگون بودهاست. غربیها به خوبی دریافته بودند که بیهویتی میتواند عاملی بسیار قوی برای تن دادن به تسلط بیگانگان باشد. از یک سو حضور غربزدگان در مناصب بالای حکومتی تقویت میشد و از سوی دیگر، هر اقدام استقلالطلبانه و ضد استعماری را با بدترین شکل ممکن سرکوب میکردند. همزمان با دوره قاجار در ایران و با فاصله چند دهه از هم، رشد جریانهای مشکوکی مانند قادیانیگری در غرب هند، بابیه و بهائیت در ایران و وهابیت در شبه جزیره عربستان آغاز شد؛ جریانهایی که درباره ارتباط آن ها با استعمارگران، دلایل گوناگون و متعددی وجود دارد. نتیجه تکاپوهای چنین فرقههایی، دامن زدن به جنگهای مذهبی و اعتقادی در غرب آسیا بود؛ جنگهایی که شعلهور شدن آتش آن، بسیاری از بسترهایی را که میتوانست زمینهساز پیشرفت و ترقی مردم این منطقه و به ویژه مسلمانان فراهم کند، از بین برد و شکافی عمیق در میان اقوام و پیروان مذاهب در این منطقه به وجود آمد؛ وهابیت و شکلگیری رژیم سعودی در عربستان، نمونه بارز ی است. انگلیسیها با حمایت همهجانبه از عبدالعزیز بن عبدالرحمن آلسعود که خود را رهبر وهابیت میدانست، باعث شدند که او ریاض را تصرف کند و دست به کشتارهای گستردهای برای نهادینه کردن قدرت خود بزند. جلب و تقویت اقلیتهای مذهبی با هدف استفاده از آن ها در طرح و نقشههای استعماری، تنها به تکاپوهای انگلیس محدود نبود؛ فرانسویها در لبنان روی اقلیت مسیحی سرمایهگذاری کردند و در قانون اساسی آن ها، ریاستجمهوری و فرماندهی ارتش را متعلق به آن ها دانستند و عملاً، بذر درگیریهای فرقهای دورههای بعد را در لبنان کاشتند.