مهدی فرجی
می توانی بروی قصه و رویا بشوی
راهی دورترین نقطه دنیا بشوی
ساده نگذشتم از این عشق ، خودت می دانی
من زمین گیر شدم تا تو ، مبادا بشوی
آی ! مثل خوره این فکر عذابم می داد ؛
چوب ما را بخوری ، ورد زبان ها بشوی
من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم
من که مرداب شدم ، کاش تو دریا بشوی
دانه برفی و آن قدر ظریفی که فقط
باید از این طرف شیشه تماشا بشوی
گره عشق تو را هیچ کسی باز نکرد
تو خودت خواسته بودی که معما بشوی
در جهانی که پر از وامق و مجنون شده است
می توانی عذرا باشی، لیلا بشوی
می توانی فقط از زاویه یک لبخند
در دل سنگ ترین آدم ها جا بشوی
بعد از این، مرگ نفس های مرا می شمرد
فقط از این نگرانم که تو تنها بشوی
***
مرتضی امیری اسفندقه
نه مثل تگرگ، ناگهان، رگباری
نه چون باران، ریز و درشت و جاری
قربان تو ای برف! که در خلوت شب
با آن همه حرف، بی صدا میباری
***
بیژن ارژن
قطره قطره شد آب آدم برفی
شد آب در آفتاب آدم برفی
آب از سر او گذشت اما هرگز
بیدار نشد ز خواب آدم برفی
***
گروس عبدالملکیان
به شانهام زدی
که تنهاییام را تکانده باشی
به چه دل خوش کرده ای!؟
تکاندن برف
از شانههای آدم برفی؟