![](/Resource/images/titrbullet.png)
معرفی کتاب
تعداد بازدید : 34
روشی به نام «به تو فکر کردن»
نگاهی به کتاب «سرفههای قانونی» سروده زنده یاد مرتضی حنیفی
![](http://neo.khorasannews.com/content/upload/9db51641-17a0-4783-8864-c545d61e4f7c.jpg)
حیدر کاسبی
![](http://neo.khorasannews.com/content/upload/79d432c9-e258-4e7c-a20c-36fcb1ec59f3.jpg)
«پدرم وقتی مرد / پاسبانها همه شاعر بودند ». احتمالاً همه آدم ها، وقتی کسی را از دست میدهند در بزنگاهی از زندگی شاعر میشوند اما تعداد کمی از این افراد به سرودن شعر روی میآورند. مرتضی حنیفی یکی از همان شاعرانی است که اندوه از دست دادن پدرش، چنان جان او را تسخیر کرده بود که حتی اگر خودش هم نمیخواست شعر به او شبیخون میزد:
«تنها چند درخت بلوط/ و صدای نازک پرندهها / شاهدان قتل تو بودند / سینهات شکافت / و زخم / تو را از باقی آبها جدا کرد ...»
همه شعرهای مرتضی حنیفی در کتاب «سرفههای قانونی» برای پدرش است و این در نوع خودش بی نظیر است. در دنیای ادبیات با کمتر اثری رو به رو میشویم که شاعر، تمام شعرهای یک مجموعه را برای پدرش سروده باشد:
«چطور میشود میان این صداها/ یکی صدای تو نباشد / میان میلیونها صورت / چطور میشود یکی چهره تو نباشد / مردی / چهار شانه / رسوا / و بدون جنازه...»
با خواندن این مجموعه شعر این سؤالها در ذهن مخاطب شکل میگیرد که این همه عشق از کجا میآید؟ این همه هجران از کجا؟ چطور میشود کسی برای پدرش این همه شعر گفته باشد؟ پدر مرتضی حنیفی در جنگ، شهید شد. به راستی جنگ با آدمها چه میکند که همیشه یک جای خالی در زندگی آنها باقی میگذارد، یک جای خالی از آن دست خلأها که شاعر میگوید: «یک جای خالی در زندگی من هست / که هر چه خاک میریزم پر نمیشود...»صدای پای سربازها در ذهن شاعر رژه میرود، گلولهها شلیک میشوند و بوی باروت تمام زندگیاش را میگیرد اما جنگ همچنان جنگ ادامه دارد:«برای کسی که پدرش را میکشند / جنگ هرگز تمام نمیشود»
و جنگ همچنان در ذهن شاعر ادامه دارد:
«کاش میشد از جنازهات برخیزم / و چهل ساله شوم / کاش زانویت درد میگرفت / و مجبور بودی پدرم بمانی / من بیدارم / مثل جنگل / بیدارم / و صدای سفید شدن موهای مادرم را میشنوم ...»
رنگ زرد کار پاییز را آسان میکند
مرتضی حنیفی با کلماتی که در شعرش به کار میبرد روان مخاطبش را به بازی میگیرد، شعر او شعری نیست که روی کاناپه، درازکش بخوانی و در بخار یک استکان چای به خلسه فرو روی. شعر او مخاطبش را با خود درگیر میکند، اورا به چالش میکشد، بعد بیقراری را به جان مخاطب میاندازد. این شعرها میخواهند یادآوری کنند که: «عاشقی کار سری نیست که بر بالین است». مرتضی حنیفی در جایی از این کتاب مینویسد:
«آدم را به تخت میبندند / و با سرنگ و زنجیر مواظباند / تا به تو فکر نکند .../ ملاقات را ممنوع کردند/ و دیدن مادرم را / تا داروها زودتر اثر کنند / به مادرم گفتم / _ این پیری نیست / این منم / که در پیشانی تو ترک برداشتهام ...»
اندوهگین مثل پاییز و تلخ مثل حقیقت، شعر برای حنیفی تفنن نیست، خود خود زندگی است:
«آی عزیز من برگرد / حتی با چهره مردی دیگر برگرد / حتی با نام کسی دیگر / برگرد / من گندمها را گوشه حیاط ریختهام / تا اگر برگشتی و پرنده بودی / غذا داشته باشی»
دنیای بدون شاعر واقعاً به چه دردی میخورد؟ اگر شاعر نبود آیا پاییز، باز هم پادشاه فصلها بود؟:
«من در طبقه دوم یک آپارتمان مملکت دارم / عزیزم / تو شانس آوردی که پدر من هستی/ و گرنه / چه کسی این همه شعر را برای تو میگفت ...»
کشف و شهود وسیع
کشف و بهویژه شهود در شعر حنیفی آنقدر بالاست که حتی به نثر او هم سرایت کرده است، آنجا که در مقدمه کتاب مینویسد: «وقتی ناامیدی قلبم را ساکت کرد جنازهام را به اشنویه، به همانجا که سر پدرم را بریدند ببرید کنار سکوت سی و سه ساله پدرم ...»این میزان از شهود دیگر باورکردنی نیست، مرتضی حنیفی دقیقاً در سی و سه سالگی در تهران قلبش خاموش میشود و داغی بزرگ به دل دوستانش میگذارد:
«ببری که در تله افتاده / کاری نمیکند / و کمک میکند کارش زودتر تمام شود»
پی نوشت:
1-«پدرم وقتی مرد / پاسبانها همه شاعر بودند »: سهراب سپهری
2-«یک جای خالی در زندگی من هست / که هر چه خاک میریزم پر نمیشود...» علیرضا جهانشاهی