قیصر امین پور
شب عبور شما را شهاب لازم نیست
که با حضور شما آفتاب لازم نیست
در این چمن که ز گلهای برگزیده پر است
برای چیدن گل، انتخاب لازم نیست
خیال دار تو را خصم از چه می بافد؟
گلوی شوق که باشد طناب لازم نیست
ز بس که گریه نکردم غرور بغض شکست
برای غسل دل مرده، آب لازم نیست
کجاست جای تو ؟ از آفتاب می پرسم
سوال روشن ما را جواب لازم نیست
ز پشت پنجره برخیز تا به کوچه رویم
برای دیدن تصویر، قاب لازم نیست
محمد علی بهمنی
تا تو هستی و غزل هست، دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست
بعد تو قول و غزلهاست جهان را، امّا
غزل توست که در قولی از آن ما نیست
تو چه رازی که به هر شیوه تو را میجویم
تازه مییابم و بازت اثری پیدا نیست
شب که آرام تر از پلک، تو را میبندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
اینکه پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست
من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم
این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست
محمد سلمانی
ببین در سطر سطر صفحه ی فالی که می بینم
تــو هـــم پایان تلخـــی داری ای آغــــاز شیرینـم
ببین در فال "حافظ" خواجه با اندوه می گوید:
کـــه مـن هـم انتهـــای راه را تاریک می بینم
تو حالا هرچه می خواهی بگو حتی خرافاتی
برای من کـــه تآثیری ندارد ، هر چــه ام اینـم
چنان دشوار می دانم شب کوچ نگاهت را
کـــه از آغـــاز ، پایان ِ تــو را در حال تمرینم
نه! تـو آئینه ای در دست مردان توانگر باش
که من درویشی از دنیای کشکول و تبرزینم
در آن سو سودِ سرشار و در این سو حافظ و سعدی
تــــو و سودای شیرینت ، من و یاران دیرینــــم
بــرو بگـذار شاعــــر را بــــه حــال خویشتن مـاند
چه فرقی می کند بعد از تو شادم یا که غمگینم
پس از تو حرفهایت را بگوش سنگ خواهم گفت
تو خواهی بعد از این دیوانه خوانی یا خبر چینم