قدمعلی سرّامی
بـا خویشتن، در آینـه دیـدار اگـر کنیم
زان پس به جای آینه در خود نظر کنیم!
برخیز تا من و تو، چو خورشید نیمروز
با کیمیای نور، مس خـویش زر کنیم!
چون بوی گل رهیم ز زندان تنگ رنگ
زان پس نسیموار بـه هر سو گذر کنیم
آبی که شستوشوگر جان است، آتش است
جان را در این زلال بیا غوطهور کنیم!
از شـاخ خـشک مـا، گـل بیخـار میدمـد
گر خویش را چو شعله همه بال و پرکنیم!
از خـویشتن بـریدن، عین سترونی است
خود را جدا ز خویش، کجا بارور کنیم؟
از بنـد هفتگـانـگی رنـگ بگذریم،
بـا کـاروان مهـر کـه لختـی سفر کنیم!
وقتی
واژهها از دهانت بیرون میزنند
پرنده میشوند
موسی عصمتی
وقتی
حرف میزنی
چترها به خیابانها میآیند
وقتی
شعر میخوانی
گرگها هم عاشق میشوند
تو اگر کمی بخندی
چریکها
از کوه پایین میآیند
و سلاح بر زمین میگذارند ...
کمی حرف بزن
کمی شعر بخوان
که جهان زیر خط شعر است
زیر خط صلح ...
سیدعلی میرافضلی
خداوندا
برای شانههای خسته، قدری عشق
برای گامهای مانده در تردید، قدری عزم
برای زخمها، مرهم
برای اخمها، لبخند
برای پرسش چشمان ما، پاسخ
برای خواهش دستان ما، باران
برای واژهها، گرما
برای خوابها، رویا
برای این همه سرگشتگی، ایمان
برای این همه بیگانگی، الفت
برای بستگی، آغاز
برای خستگی، آغوش
برای ظلمت جان، روشنیهای پی در پی
برای حیرت دل، آشناییهای پرمعنا
خداوندا
برای عشقهای خسته، قدری روح
برای عزمهای مانده، قدری راه