خاطرات وزیر خارجه دولت مصدق از کودتای نافرجام 25 مرداد
تعداد بازدید : 98
دکتر فاطمی:یک پاسبان خُمارهم برای دستگیری ام کافی بود!
گروه اندیشه
info@khorasannews.com
ساعت ۷ صبح ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ رادیو تهران اعلامیه دولت دکتر مصدق را خواند که از کودتایی نظامی خبر میداد که در ساعت ۵ صبح خنثی شده بود. در این اعلامیه آمده بود: «در جریان این کودتا، نفرات نظامی مسلح، دکتر فاطمی وزیر خارجه، مهندس حقشناس، وزیر راه و مهندس زیرکزاده را در شمیران توقیف کردند و سپس، به سراغ سرتیپ ریاحی رئیس ستاد ارتش رفتند؛ ولی موفق به دستگیری او نشدند.» به گزارش سایت تاریخ ایرانی، بازداشت دکتر حسین فاطمی، ساعاتی بیشتر به درازا نکشید و او در سرمقاله ۲۵ مرداد روزنامه «باختر امروز»، با عنوان «این دربار شاهنشاهی روی دربار سیاه ملک فاروق را سفید کرد»، به تندی به شاه و دربار حمله کرد. فاطمی در دوران شش ماهه اختفای خود، پس از کودتای ۲۸ مرداد، در یادداشتهایش گوشهای از خاطرات خود را درباره رویدادهای نهضت ملی، جنبش ملی کردن صنعت نفت و تجربیاتش در دولت مصدق، به رشته تحریر درآورد که در روز دستگیری به وسیله ماموران فرمانداری نظامی تهران، ضبط شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، از میان اوراق و نوشتههای ضبط شده، فقط این قسمت از یادداشتهای وی و لایحه دفاعیهاش در دادگاه نظامی به دست آمد و در اختیار خانواده فاطمی قرار گرفت. آنچه در پی میآید، فرازهایی از این یادداشتهاست.
آخرین یادگاریها
«ناتمام گذاشتن معالجات و مخصوصاً اهمیت ندادن به توصیه پزشکان معالج که گفته بودند حداکثر دو ساعت در شبانهروز بیشتر نباید کار کنم و فشاری که مجددا به اعصاب خراب و مزاج ناسالمم وارد میآمد و رنج سفر و نداشتن کمترین استراحت، طوری مرا ناراحت کرده بود که جزئیترین صدمه کافی بود تا مرا از پای درآورد. در یک چنین وضعیت شغلی و در یک همچون گرفتاریهایی و در سختترین و بدترین وضع مزاجی، در ساعت یازده و نیم بعدازظهر ۲۴ مرداد، پس از چند دقیقه که اتومبیل من از منزل خارج شد، من هنوز در روشویی مشغول دست و رو شستن بودم که صداهای غیرعادی به گوشم رسید. درِ روشویی را باز کردم که ببینم صدا از کجاست، نور چراغهای دستی «آمریکایی» و برق سرنیزه و مسلسلهای دستی و صدای یک نفر که میگفت: «از سر جایت حرکت نکن و الا دستور آتش خواهیم داد» مرا متوجه کرد. آنچه دو سال بود احتمال وقوعش میرفت، واقع شده است و اینها همه مامور دستگیری من هستند. در یک خانه کوچک، بیشتر از شصت، هفتاد نفر مسلح پیش از ساعت معهود حکومت نظامی ریختهاند. فرمانده آنها فریاد میزد: هرگونه تلاش بیهوده است، سیم تلفن را قبلا قطع کردهایم، اطراف خانه، همه جا محاصره است، تمام رفقایتان هم دستگیر شدهاند.» این سه جمله بعد از چهارده ماه، هنوز در گوش من صدا میکند و گمان نمیکنم هرگز این صدا از گوش من بیرون رود. پرسیدم اجازه میدهید کفشم را پا کنم؟ جواب منفی بود. افسر و سربازها بازوی مرا گرفتند. مطالبه اسلحه میکردند. به آنها اطمینان دادم که من اسلحه ندارم و هرگز هم در عمرم تیراندازی نکردهام. فریاد و شیون همسرم و گریه کودک یازده ماههام که سربازها به اتاق او ریخته بودند، آخرین یادگاری است که از آن خانه در خاطر من مانده است و از آن شب به بعد نیز دیگر هرگز پا به آن خانه که تا سعدآباد شصت، هفتاد قدم بیشتر فاصله ندارد، نگذاشتهام. حتی در آن سه روز هم، دیگر نمیخواستم یک بار دیگر به آن خانه پا بگذارم. از خانه مرا بیرون کشیدند. بعدها معلوم شد که از چند شب قبل مرا تحت نظر داشتهاند و آن شب هم عملیات خود را برای محاصره و قطع سیم تلفن، خیلی زودتر شروع کرده بودند و منتظر آمدن من به منزل بودهاند؛ زیرا قبلا پاسبان کلانتری را که معمولاً در حوالی منزل من قدم میزده توقیف و خلع سلاحش کرده بودند.
آمده بودند «گارگانتو» را بگیرند!
«بیرون در خانه یک اتومبیل ارتشی روباز با عدهای نظامی حاضر بودند. نگاه کردم همه جای دیوارها را سربازهای شصتتیر به دست تصرف کردهاند و واقعا مثل این بود که بیایند «گارگانتو»[یکی از گانگسترهای مطرح در فیلمها یها لیوودی آن زمان] را بگیرند وگرنه برای دستگیری من، یکی از پاسبانهای پیر و خمار هم کفایت میکرد و ابدا محتاج به آن همه سرباز نبود! مرا در قسمت جلوی اتومبیل، پهلوی شوفر و در دست راستم یک نفر یا دو نفر افسر – درست یادم نیست – نشاندند و مثل اینکه ماشین را قبلا برگردانیده بودند یا همانجا برگردانیدند و سربالایی سعدآباد را در پیش گرفتند. در آن تاریکی صدای نوکر و باغبان منزل را هم من شنیدم که با سربازها عازم میعادگاه هستند؛ زیرا بعد از دستگیری من، جز بچه و زنم، بقیه، هر که در آن خانه بود را، گرفتند و به جای آنها، یک گروهان نظامی، چراغ همه اتاقها، حتی کتابخانه مرا، روشن، با فراغت خاطر و بدون کمترین بیم و هراسی [در خانهام] بیتوته کرده بودند. مرا در آخرین اتاق پاسدارخانه، به طرف کاخ، محبوس کردند. به قدر کافی سربازان مسلح در داخل و خارج گذاشتند و افسران به دنبال کار خود رفتند.
من نه سر پیاز بودم و نه ته آن!
«در دقایق اول زندان، یکی از عذابهایی که به انسان روآور میشود، هجوم افکار مختلف و گوناگون است که هر لحظه فکر و اندیشه را سخت تحت تسلط خود در میآورند. تصورش را بکنید من اینک روی یک صندلی مخمل در پاسدارخانه تنها نشستهام. آن اتاق تلفن داشت؛ ولی سیمش را قطع کرده بودند. مرتبا صدای آمد و رفت و مکالمه تلفنی در اتاق افسر نگهبان بلند است: دستگیر شد؛ آن یکی در خانه نبود؛ دنبال سومی رفتهاند، ولی هنوز خبری نیست؛ فعلا در همینجا زندانی است و ... جملاتی از این قبیل به گوش من میخورد، ولی فقط گوش به صورت یک عضو کاملا مستقل و بیارتباط با حواس این صحبتها را میشنید؛ اما افکارم متوجه مسائل سیاسی و حوادث گذشته و مبارزات چند ساله و جریان سیر نهضت ملی بود. مثل پرده سینما، قضایایی که به سرعت در چند سال اخیر روی داده بود، همه در حافظهام میآمدند و میرفتند. قرارداد گس – گلشاییان را مجلس پانزدهم رد کرد و عمر آن دوره نیز به پایان رسید. حوادثی قبل از تسلیم آن قرارداد در کشور روی داده بود. در پانزدهم بهمن، در دانشگاه به شاه سوءقصد شده بود. به دنبال آن واقعه، آنهایی که فرصت را برای سوءاستفاده و سلب آزادی ملت مغتنم میشمردند، حکومت نظامی و بگیروببند را با شدت هرچه تمامتر (البته به پای بعد از ۲۸ مرداد نمیرسید)، برقرار، قانون خشن و در عین حال قرون وسطایی برای خفه کردن جراید و مطبوعات تصویب کردند. مجلس هم که روزهای آخر را میگذرانید با خاطراتی زشت و زیبا، ولی در حال تسلیم و اطاعت محض، بدون اینکه فرصتی برای اظهار عقیده درباره مقاولهنامه نفت پیدا کند، جان داد و مخالفین مقاولهنامه را که پشت تریبون نظریاتشان را گفته یا پامنبری خوانده بودند، بعد از تعطیل پارلمان، به بهانههای مختلف به زندان انداختند. من در این ماجراها نه سر پیاز بودم و نه ته پیاز، چند ماه بعد از چهار سال دوری از وطن، از اروپا برگشته بودم و مثل یک تماشاچی علاقهمند به تماشای وضعیت سرگرم. حوادثی که روی میداد، بیشوکم روحم را میفسرد و متأثرم میکرد.»
تصمیمی که عملی شد
«دکتر مصدق به گناه آن که در مجلس چهاردهم قانون معروف به تحریم امتیاز نفت شمال را گذرانیده بود و آقای کافتارادزه ناکام به مسکو برگشت، مورد بیمهری عناصر افراطی قرار گرفت و سیل تهمت و دشنام را در همان حدود که هنگام ملی شدن نفت موافقین کمپانی (سابقا سابق) به باد حملهاش گرفتند، به طرف او سرازیر کردند و در انتخابات دوره پانزدهم نیز، چون شکایت خرابی و فساد انتخابات را هم به دربار برده بودند، طبعا اراده طبیعی او را سوزانیدند و از انتخاب شدن محروم کردند. به همان مناسبت، نه تنها از آن تاریخ دامن را از امور سیاسی فراکشیده بود، بلکه غالباً اوقات خود را در احمدآباد میگذرانید و فقط موقع طرح مقاولهنامه نفت جنوب بود که نامهای به مجلس پانزدهم نوشت و زنگ خطر را به صدا درآورد. به طور خلاصه در نتیجه مراجعاتی که به او شد از عدهای از دوستان و هواخواهان خود دعوت کرد که چه باید بکنیم. مذاکرات و مشاوره به اینجا رسید که برای شکایت از قانونشکنی باید به دربار رفت و اصلاح این وضعیت را خواستار شد. سایر پیشنهاداتی که برای تحصن در نقاط دیگر مثل حضرت عبدالعظیم یا صحن مطهر حضرت معصومه(س) شده بود، از نظر اینکه معاندان، آن را به صورت دعوت به آشوب تلقی نکنند، مسکوت ماند. تصمیم گرفته شد که عریضهای قبلا نوشته شود و با متظلمین به دربار برویم و آن را تقدیم کنیم. اقدامات زیاد برای جلوگیری از استفاده از این مشروعترین وسیله، از ناحیه مخالفان صورت گرفت؛ اما تصمیمی گرفته شده بود و ناگزیر باید اجرا میشد. به طور خلاصه عرض کنم، دکتر مصدق و همراهانش به دربار رفتند، عریضه را دادند و سه، چهار روز با منتخبان شکایتکنندگان متحصن شدند. بعد که نتیجه عاید نشد، سر خورده بیرون آمدیم و همان عده که گویا آن وقت بیست نفر بودند، در اول آبان ۱۳۲۸، تشکیل جبهه ملی را دادند و مبارزه انتخاباتی را به صورت یک مبارزه وطنی و ملی درآوردند. در این جا داستان انتخابات اول و دوم تهران و قهرمانی مردم پایتخت را نمیخواهم عرض کنم؛ زیرا مطلب ممکن است طولانی شود. همینقدر تذکر میدهم که بر اثر رقابت بین دو تیمسار، یکی مقتول [رزمآرا] و دیگری نخستوزیر امروز [زاهدی]، جبهه ملی توانست در دومین انتخابات تهران، تا حدی بعضی صندوقها را از دستبرد صندوقسازان در امان نگاه دارد و هفت نفر از رفقای ما، به این ترتیب، به نمایندگی از پایتخت در یک مجلس یک دست و یک رنگ راه پیدا کردند. در نیمه اول آن دوره، اینها اقلیت دوره شانزدهم را تشکیل دادند. البته بعدها چند تن از ایشان به تعهدی که در مقابل مردم داشتند، وفادار نماندند و ضربات موثری به ایدهآل موکلین خود و همچنین، به نهضت ملی زدند.»
ماجرای پیروزی در شورای امنیت
«زمانی که دولت سرگرم مبارزه بود، اقلیتی در مجلس ۱۶ نمایان شد که مبدأ و منشأ آن نیز مورد بحث نیست؛ ولی به طور مسلم ظهور آن اقلیت، شکاف عمیقی در وحدت داخلی ایجاد کرد. وقتی دولت با تمام قوا، از قبول قرار تأمینی لاهه خودداری کرد و خلع ید صورت گرفت و مذاکرات دو هیئتی که از لندن به تهران آمده بودند، بینتیجه ماند، شکایت شورای امنیت جلو آمد و آقای دکتر مصدق تصمیم گرفت با هیئتی شخصا به آمریکا برود و جوابگویی کند. هیئت ما به نیویورک رفت و همین مرد «شیاد راهزن خائن و جانی» به قول ادعانامه دادستان، به نام سخنگوی هیئت نمایندگی ایران، در تمام مدت رسیدگی آن دعوا، هر روز در مقر سازمان ملل متحد، دویست تا سیصد نفر از خبرنگاران جراید مهم دنیا را میپذیرفت و از حقوق هموطنانش دفاع میکرد. سرستونها و قسمتی از صفحات اول معروفترین جراید جهان مثل «نیویورکتایمز»، «هرالد تریبیون» و «دیلینیوز» که روزنامه اخیر، تنها چهار تا پنج میلیون نسخه روزانه چاپ میکرد، اختصاص به این مصاحبهها داشت.»