این روزها که می گذرد
هر روز
احساس می کنم که کسی در باد
فریاد می زند
احساس می کنم که مرا
از عمق جاده های مه آلود
یک آشنای دور صدا می زند.....
قیصر امین پور
***
دریا توفانی بشه غریبا آشنا میشن
تموم نا خداها یک شبه با خدا می شن
رفیقاى نیمه راه، زیادى هارت و پورت دارن
چند قدم باهات میان بعدش ازت جدا مى شن
جورابش یه جفت باشه آدم، خیالش راحته
بیشتر از یه جفت باشه همیشه تا به تا مى شن
ناصر فیض
***
تو نیستی
اما من برایت چای میریزم...
چه فرق میکند؟
باشی یا نباشی
من با تو زندگی میکنم!
رسول یونان
***
پشت چشمان تو شهری است، تماشا دارد
چشم تو پنجره ای باز به دریا دارد
صبح از مشرق چشمان تو سر زد، یعنی
آسمان هر شب از این جاست که فردا دارد
تو همان لحظه شیرین خیالم هستی
که به کابوس شبم لذت رویا دارد
چشم تو ساده ترین فلسفه دوستی است
مثل آیینه، صمیمیت گیرا دارد
من به چشمان تو، چشمان تو، می اندیشم
و به آن شهر که یک ساحل زیبا دارد
محمود صادقی
***
دل خوشم با غزلی تازه، همینم کافی است
تو مرا باز رساندی به یقینم، کافی است
قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم، کافی است
گله ای نیست، من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم، کافی است
من همین قدر که با حال و هوایت-گهگاه-
برگی از باغچه شعر بچینم، کافی است
فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز
که همین شوق مرا، خوب ترینم ! کافی است
محمد علی بهمنی