![](/Resource/images/titrbullet.png)
پاسخی تاریخی به یک پرسش راهبردی
تعداد بازدید : 74
نسبت صهیونیستها با قراردادها و سازمان های بینالمللی چیست؟
نویسنده : جواد نوائیان رودسری
![](http://neo.khorasannews.com/content/upload/ee01bb58-cc04-4e71-a651-28daceb8837f.jpg)
دیوید بنگوریون، اولین نخستوزیر رژیم جعلی اسرائیل، معتقد بود که توافقنامهها و عهدنامههای بینالمللی، «کاغذپارهای بیش نیست»! این رویکرد در حوزه روابط بینالملل که تعهد امضاکنندگان قراردادها و عهدنامهها تنها ضمانت اجرا محسوب میشود، به معنای خط بطلان کشیدن بر روی مفهومی به نام دیپلماسی و تعهدات بینالمللی است و با این نگرش، عملاً چیزی برای توافق وجود نخواهد داشت. رژیم صهیونیستی از همان زمان اعلام موجودیت نشان داده است که به هیچ قانون و مقاولهنامه بینالمللی متعهد نیست و عملاً مُبَلّغ و طرفدار چنین نگرشی محسوب میشود. صهیونیستها طی 75 سال اخیر، تنها زمانی وانمود به اهمیت دادن و پذیرفتن قراردادهای بینالمللی کردهاند که یا پای تثبیت موقعیت سیاسی و جغرافیایی این رژیم جعلی در میان بوده مانند آنچه در کمپ دیوید اول شاهد آن بودیم یا از تداوم درگیریها نتیجه مد نظر آنها حاصل نشدهاست. در غیر این موارد، آنها کمترین اهمیتی به مقررات و مقاولهنامههای بینالمللی نمیدهند؛ درست مانند همین چند روز قبل که نماینده رژیم جعلی اسرائیل در سازمان ملل متحد، به دلیل رأی اکثریت مجمع عمومی برای تصویب قطعنامه توقف جنایات این رژیم در غزه، این سازمان را سازمانی فاقد مشروعیت و ارزش توصیف کرد! ادبیاتی که 75 سال قبل، عیناً توسط بنگوریون به کار گرفته شده بود. اینکه چرا رژیم جعلی صهیونیستی طی تاریخ فعالیت خود، عموماً بر خلاف مقررات و توافقنامههای بینالمللی اقدام کرده و به این قوانین وقعی ننهاده، از زوایای گوناگون قابل بررسی و مطالعه است؛ اما آنچه در این نوشتار مد نظر ماست، پرداختن به این موضوع از زاویه عوامل تاریخی است. به دیگر سخن، ما به دنبال ریشههای این رویکرد خصمانه درباره تصمیمهای جهانی با اتکا به شواهد تاریخی هستیم.
عامل نخست
فقدان اعتبار و مشروعیت تاریخی
رژیم جعلی اسرائیل در 14 می 1948 و در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم، با حمایت مستقیم غرب و به ویژه آمریکا پا گرفت. به گواهی تاریخ، قرار بود صهیونیستها در ابتدای قرن بیستم، به اصطلاح کشور مد نظرشان را در اوگاندا یا یکی از مستعمرات آفریقایی بریتانیا ایجاد کنند؛ اما زعمای این گروه نژادپرست، پایشان را در یک کفش کردند و مدعی شدند که ارض موعود مد نظر آنها، فلسطین است. در آن زمان، فلسطین بهعنوان یک سرزمین اسلامی با اکثریت ساکنان مسلمان، تحت قیمومیت انگلیس قرار داشت. صهیونیستها به طور منظم، یهودیان دیگر کشورها یا به تعبیر خودشان «دیاسپورا» را واداشتند تا با میل یا اکراه به فلسطین مهاجرت کنند. افسانه بیشرمانه «سرزمین بدون مردم برای مردم بدون سرزمین»، در حالی تبلیغ میشد که فلسطین، پیش از ورود صهیونیستها، یکی از آبادترین سرزمینهای آسیای غربی بود و در تولید مرکبات، مقام اول جهان را داشت. هجوم و اشغال یک سرزمین، تبعاً باعث مشروعیت دادن به حضور دایمی اشغالگر نمیشود؛ اما صهیونیستها مُصِر بودهاند و هستند که این مشروعیت را با حمایت بیقید و شرط غرب و بهویژه آمریکا که به رژیم جعلی اسرائیل بهمثابه یک بازوی کارآمد در کنترل رویدادهای آسیای غربی به نفع خودش می نگرد، به دست آورند. این حمایت البته تا امروز، بیدریغ به آنها ارزانی شده؛ کافی است به رویدادهای چند هفته گذشته و سفر سران دولتهای غربی، از بایدن و ریشی سوناک گرفته تا امانوئل مکرون به تلآویو توجه کنیم تا حجم این حمایت را برای خلق یک مشروعیت جعلی ببینیم. نمونه دیگر، استفاده مداوم ایالات متحده از حق وتو برای حمایت از منافع رژیم صهیونیستی است؛ کاخ سفید از 1946 تا امروز، یعنی طی حضور 77 ساله در شورای امنیت سازمان ملل متحد، در مجموع 83 بار از حق وتو در تصویب پیشنویس قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل استفاده کرده: 62 بار به صورت مستقل، 9 بار به صورت مشترک با انگلیس و 12 بار به صورت مشترک با انگلیس و فرانسه. در این 83 بار، 47 بار مربوط به وتوی پیشنویس قطعنامههایی است که شورای امنیت علیه تجاوزات رژیم صهیونیستی در داخل و خارج از خاک فلسطین اشغالی تنظیم میکرد. آمریکاییها تقریباً در تمام این 47 بار، مستقل عمل کردهاند و این یعنی تقریباً 76 درصد وتوهای مستقل آمریکا در راستای حفظ منافع رژیم صهیونیستی و واداشتن جامعه جهانی به سکوت در برابر اقداماتی است که عملاً مشروعیت و موجودیت یک رژیم اشغالگر را به چالش میکشد. معدود اقدامات سازمان ملل، مانند شناسایی صهیونیسم بهعنوان نمونهای از «نژادپرستی» حاصل تکاپوی برخی کشورها در مجمع عمومی این سازمان بودهاست که از نظر حقوقی، فاقد ضمانت اجراست و تنها میتوان از آن برای فعالیتهای تبلیغاتی استفاده کرد. این حجم از حمایت آمریکا و اختصاص 76 درصد موارد استفاده از حق وتو برای رژیم جعلی اسرائیل، همانقدر که عجیب به نظر میرسد، نشاندهنده چند نکته مهم نیز است؛ نخست اینکه با وجود همه تلاشهای جهانی از سوی حامیان صهیونیستها که عموماً صاحبان قدرت و ثروت در ساختار سرمایهداری غربی هستند، جامعه جهانی حاضر به پذیرش مشروعیت این رژیم در اشغال سرزمین فلسطین نیست. دوم اینکه این رژیم اشغالگر، طی 75 سال گذشته، همواره در مسیر ایجاد جنگ و تنشهای بینالمللی گام برداشته؛ تنشهایی که حتی برخی حامیان بینالمللی رژیم صهیونیستی را هرچند در ظاهر به واکنش واداشتهاست. سوم اینکه، رژیم جعلی اسرائیل برای تأمین مشروعیت با مشکلات عدیده و متنوع بینالمللی روبهروست؛ مشروعیتی که به هیچ عنوان از سوی فلسطینیان به رسمیت شناخته نشده و همین مسئله، صهیونیستها را به شکلی تقریباً دایمی در معرض اعتراضات بینالمللی جدی قرار دادهاست.
عامل دوم
چالش ماهیت نژادپرستانه
نگاه رژیم صهیونیستی به سرزمین فلسطین، کاملاً نژادی است. ماهیت این رویکرد را حتی میتوان در «قرار بالفور»، مربوط به سال 1917م که درباره آن چند روز قبل به تفصیل سخن گفتیم، بهخوبی مشاهده کرد. صهیونیستها حتی پیش از اعلام موجودیت رژیم جعلی اسرائیل، فرایند یهودیسازی فلسطین را آغاز کرده بودند. برخلاف باور بسیاری از سادهلوحانی که گمان میکنند زمینهای فلسطینیان مسلمان و مسیحی، پیش از تأسیس رژیم جعلی خریداری شدهاست، بیش از 90 درصد اراضی فلسطین، پیش از اعلام موجودیت رژیم جعلی در مالکیت فلسطینیها قرار داشت. «ایگون کانز»، محقق مجارستانیالاصل ساکن استرالیا که سال 2021م درگذشت، بعد از تحقیقات گسترده در این زمینه، سال 1980م اذعان کرد که تا پیش 14 می 1947، «روز نکبت»، فلسطینیهای بومی بیش از 90 درصد اراضی سرزمین اجدادی خود را کاملاً در اختیار داشتند. با وجود این، بین سالهای 1948 تا 1967، 66 درصد از جمعیت 13 میلیون و 700 هزار نفری ساکنان واقعی فلسطین، از خانه و کاشانه خود آواره شدند؛ جمعیتی بالغ بر 9 میلیون نفر. این یهودیسازی، با قوت تمام در میان تمام لایههای سیاسی و اجتماعی جامعه جعلی اسرائیل مورد تأکید است؛ هر چند افراطیها، عدول از آن را در هیچ شرایطی بر نمیتابند و بابت آن، حتی صهیونیست دوآتشهای مانند اسحاق رابین را به دلیل مذاکره با ساف، هدف گلوله قرار میدهند و به قتل میرسانند. به همین دلیل، آنچه در قالب قراردادهایی مانند «اسلو» مورد تأکید قرار میگرفت، در میان سرکردگان رژیم صهیونیستی مفت هم نمیارزید. پارلمان رژیم صهیونیستی، بلافاصله بعد از امضای پیمان اسلو –1 (1993م)، قوانین تابعیت و شهروندی را به شکلی سختگیرانه تغییر داد و بعد از امضای پیمان اسلو – 2 (1995م)، روند یهودیسازی چنان شتابی به خود گرفت که تا سال 2018م و تصویب قانون جدید «قومیت اسرائیل» با پافشاری بنیامین نتانیاهو و حزب افراطی «لیکود»، به توهمات تئودور هرتزل در اراضی اشغالی رنگ به ظاهر حقوقی زد. بر اساس این قانون، فلسطین در معنای همه جغرافیای این سرزمین اسلامی، محدوده قومی یهودیان در معنای نژادی آن شناخته شد؛ محدودهای که باید بهتدریج از وجود دیگر نژادها پاک شود. در واقع هدف رژیم جعلی اسرائیل از تنظیم و تصویب چنین به اصطلاح قانونی، در بلندمدت، بیرون راندن همه فلسطینیان از اراضی اجدادیشان و در کوتاه مدت، بستن پرونده آوارگان فلسطینی و موقوف کردن تلاش آنها برای بازگشت به سرزمین مادریشان است. همانطور که گفتیم، این رویه مربوط به سیاستهای امروزی رژیم صهیونیستی نیست؛ طی 75 سال گذشته، آنها بهکرّات و در ظاهر با تصویب برخی قوانین در فلسطین اشغالی و در پی آن، با اعمال خشونت وحشیانه و گسترده، دست به اشغال وسیع املاک مسلمانان و مسیحیان فلسطینی زدهاند. بهعنوان نمونه، ضمن یکی از این به اصطلاح قوانین اعلام شد که در صورت حضور نداشتن یکماهه فلسطینیها در منزلشان، خانه بدون مالک فرض و تخریب میشود! آنگاه سربازان اسرائیلی، مسیرهای عبور فلسطینیها را بستند و از ورود آنها به خانههایشان جلوگیری کردند و با گذشت یک ماه، قانوناً! دست به تخریب زدند.
بدیهی است که رژیم جعلی اسرائیل، با چنین سابقه و باورهایی نمیتواند خود را در حصار تعهدات بینالمللی محدود کند؛ فقدان مشروعیت داخلی و خارجی و نیز باورهای نژادپرستانهای که اساس شکل گرفتن مجموعههایی مانند آژانس یهود و بعدها، رژیم اشغالگر قدس شد، باعث میشود که سرکردگان این رژیم، گاه و بیگاه این باور درونی خود را به اشکال گوناگون هویدا کنند که قراردادها و تعهدات بینالمللی «کاغذپارهای بیش نیست!»