کابوس «گور دستهجمعی» در «داکوتای جنوبی»
ارتش آمریکا در دسامبر سال 1890، صدها نفر از سرخپوستهای قبیله «سو» را که عمدتاً کودک بودند در شمال غربی ایالات متحده قتل عام کرد. این قتلعام در تاریخ آمریکا با عنوان «کشتار ووندِد نی» و نماد فرهنگی آمریکایی شناخته میشود. در این نوشتار، به جزئیات و چگونگی وقوع این رویداد هولناک پرداختهایم
نویسنده : جواد نوائیان رودسری
برای صدها و شاید هزاران سال، اعضای قبیله «سو» و اجدادشان، جایی در شمال ایالات متحده امروزی سکونت داشتند؛ منطقه وسیعی که امروزه در محدوده ایالتهای داکوتای شمالی و داکوتای جنوبی، مونتانا، مینهسوتا و نبراسکا قرار میگیرد. سوها مردمانی صلحجو بودند. به ندرت اتفاق میافتاد که در میان آن ها نبردی آغاز شود. سوها، در طوایف مختلف، برای صدها سال با آداب و رسوم ویژه خود، ساکن غرب آمریکای شمالی بودند، غذای خود را از طریق شکار به دست میآوردند و آزاد زندگی میکردند. حوالی سال 1650م، نخستین برخوردهای آن ها با اروپاییها رقم خورد؛ فرانسویهایی که به دنبال «پوست خز»، کرانههای رودخانه میسیسیپی را میپیمودند. نخستین دیدارها، البته رویکرد خصمانهای نداشت. فرانسویها و بعد، انگلیسیها سعی کردند با طوایف قبیله «سو» قراردادهای تجاری برای مبادله پوست خز ببندند. با این حال، قراردادها به تدریج حالت یک طرفه پیدا کرد. اروپاییها خیلی زود در نفرات بیشتر و با اسلحههای قدرتمندتر، وارد سرزمین اجدادی سوها در داکوتای جنوبی و دیگر مناطق شدند. جنگ، سریعتر از آنچه فکر میکردند به سراغشان آمد. سرخپوستها حالا باید برای نجات جانشان به سمت غرب عقبنشینی میکردند،اما بالاخره غرب هم یکجا تمام میشد! سال 1862م، قحطی هولناکی سراسر غرب را در بر گرفت. سفیدپوستهای آمریکایی آسیبی از این قحطی ندیدند؛ جریان تولید کالا در ایالتهای شرقی برقرار بود. سران قبیله سو چیزی برای معامله با آمریکاییها نداشتند؛ زمین سرخپوستها قبلاً به یغما رفته و اشغال شده بود. سران قبیله از آمریکاییها خواستند که به آن ها به صورت اقساطی جنس بدهند، اما سفیدپوستان نپذیرفتند. آن ها ترجیح میدادند که قحطی از شمار افراد قبیله سو کم کند و زمینهای بیشتری به دست آمریکاییها بیفتد. جنگ برای نجات از گرسنگی اجتنابناپذیر بود. سرخپوستها دست به حملات پراکنده برای دسترسی پیدا کردن به انبار غلات زدند. آمریکاییها که منتظر فرصت بودند، به جان سرخ پوستها افتادند. بیشتر افراد کشته شده را زنان و کودکان تشکیل میدادند. آن ها نقشی در حملات نداشتند، اما برای آمریکاییهای سفیدپوست، تفاوتی نداشت که سرخپوست مقابل لوله تفنگ، چه سن و سالی دارد یا جنسیت او چیست؟ 303 سرخپوست به اسارت آمریکاییها درآمدند. دادگاهی فرمایشی برای محاکمه آن ها برگزار شد و همه این افراد، به مرگ با چوبه دار محکوم شدند. هدف این بود که از این کشتار سراسری، وحشتی فراگیر در میان سرخپوستها به وجود آید؛ آنگونه که بشود مسیر حرکت به سوی سرزمینهای غربی را برای سفیدپوستان اروپایی هموار کرد. با وجود صدور حکم اعدام، آبراهام لینکلن، رئیسجمهور وقت آمریکا و صادر کننده فرمان آزادی بردگان، حکم بسیاری از آن ها را نقض کرد. 38 نفر به دار آویختهشدند و بقیه را به زندانی در ایالت «آیووا» انتقال دادند؛ انتقالی که به قیمت جان بیش از 250 نفر انجامید!
اتحادی که پا نگرفت
نبرد میان قبایل سرخپوست، از جمله «سو»، با مهاجمان آمریکایی طی سالهای بعد نیز ادامه یافت. متاسفانه بومیان قاره آمریکا در یافتن روشی مناسب برای اتحاد مشکل داشتند. اتحاد میان قبایل فقط یک بار اتفاق افتاد و البته پیروزی شیرین «لیتل بیگ هورن» را رقم زد؛ ژنرال کاستر از فرماندهان معروف ارتش آمریکا در جنگ با سرخپوستها، در همین نبرد کشته شد و بومیان، انتقام خون هزاران جانباخته وحشیگریهای کاستر را از وی گرفتند؛ این اتفاق در 25 ژوئن سال 1876 روی داد و تقریباً تنها پیروزی قاطع سرخپوستها بر نیروهای آمریکایی بود. طی چند سال بعد، حملات آمریکاییها به بومیان شدت یافت و به قتلعامهای بزرگی انجامید تا اینکه بالاخره زمستان سال 1890م فرارسید.
جایی در 8 مایلی رودخانه «ووندِد نی»
طی 14 سال قبل از دسامبر سال 1890م، جمعیت قبیله سو به دلیل کشتار، بیماری و سوءتغذیه، رو به کاهش نهاد. دولت آمریکا طرحی برای مستحیل کردن جمعیت سرخپوستها و از بین بردن آداب و رسوم آن ها در دست اجرا داشت. بر اساس این طرح، بومیان به اردوگاههای مشخصی برده میشدند تا به تدریج متمدن شوند! جابهجایی سرخپوستها و سپس نگهداری آن ها در سرزمین غیرمادری، باعث از هم پاشیدگی ساختارهای اجتماعی در میان آن ها میشد و اسباب تنش و درگیری را فراهم میکرد. قبیله تقریباً همیشه گرسنه و طبعاً آماده قیام بود. آمریکاییها معمولاً خشنترین گردانهای ارتش را مسئول جابهجایی میکردند. در دسامبر سال 1890، گردان هفتم سوارهنظام ایالات متحده ماموریت یافت گروهی از افراد قبیله سو، متعلق به طایفه «مینچونجو» را به سوی یک اردوگاه در داکوتای جنوبی هدایت کند؛ جایی در 8 مایلی غرب رودخانه «ووندِد نی» (Wounded Knee). قرار بود طایفه «مینچونجو» قبل از اقامت در اردوگاه، سلاح خود را به ارتش آمریکا تحویل دهد. مردان طایفه، بدون مقاومت اسلحهها را روی زمین میریختند و نزد خانواده خود باز میگشتند.
آغاز کشتار
اما این وسط، آمریکاییها چندان تمایلی به بقای افراد طایفه نداشتند. یکی از بازرسان ارتش که در حال بررسی سلامت سلاحها بود، عمداً یا سهواً، گلولهای را شلیک کرد و دیگر افراد گردان آن را شلیکی از سمت افراد قبیله سو فرض کردند. به این ترتیب، باران گلوله به سمت سرخپوستها باریدن گرفت و طی مدت کوتاهی بیش از 500 مرد، زن و کودک به فجیعترین شکل ممکن کشته شدند. نیمی از مقتولان را کودکان تشکیل میدادند. سربازان آمریکایی چنان از تیراندازی و آدمکشی لذت میبردند که متوجه نشدند دست کم 20 نفر از نیروهای خودی را هم هدف قرار دادهاند! حدود نیم ساعت بعد، محل توقف قبیله سو، مملو از اجساد پراکنده بود. با دستور فرمانده گردان هفتم سوارهنظام، گودال بزرگی حفر شد و همه اجساد را داخل آن ریختند؛ یک گور دستهجمعی که نماد مفهوم اخلاق در فرهنگ آمریکایی محسوب میشود. کمتر از یک سال بعد، 20 نفر از سربازانی که نقش اصلی را در قتلعام سرخپوستان قبیله سو در «ووندِد نی» داشتند، مدال افتخار گرفتند! درست مانند فرمانده ناو «وینسنس» که به خاطر هدف قرار دادن هواپیمای مسافربری ایران بر فراز خلیج فارس و قتلعام دهها مرد، زن و کودک، مدال شجاعت دریافت کرد!