علیرضا کافی - تهران ،پایتخت پردود و دم با آن خیابان های شلوغ و نفس گیرش این روزها برای خیلی ها به بهشتی برای کسب و کار تبدیل شده است.از مسافرکش های مهاجر تا دلال ها و واسطه ها.غول بیکاری این روزها خیلی را به خیابان های تهران کشانده تا به هر طریق وحتی در سخت ترین شرایط ،دور از خانواده هایشان کار کنند تا لقمه نانی برای معاش خانواده هایشان تدارک ببینند.
وقتی ساعت 8 صبح یک روز سرد پاییزی کنار خیابان پاسداران در شمال شهر بایستی و خودروهای مدل بالا و چند صد میلیونی بی توجه از مقابلت رژه بروند ،ناخودآگاه دستت راجلوی هر خودروی داخلی که از کنارت رد می شود بلند می کنی،حتی اگر تاکسی نباشد.
این دومین پرایدی است که از کنارم رد می شود وتا دست بلند می کنم بی توجه به اطراف و پشت سرش، پا را بی اختیار روی ترمز فشار می دهد و با دستش اشاره می کند؛بیا بالا.
چند دقیقه ای بیشتر زمان لازم نیست که سر صحبت را باز کند و ازحال و روزش بگوید.این که اهل بجنورد است و در شهر و دیارش گچ کاری حرفه ای بوده است.این که برای گچ کاری به تهران آمده و کسادی کار ساخت و ساز باعث شده تا با وام و قرض این پراید را بخرد و با مسافرکشی خرج و مخارج زندگی خودش در تهران و زن و سه فرزندش را تامین کند.
می گوید : مخصوصا الان که زمستان است کار گچ کاری خیلی سخت پیدا می شود و به پیشنهاد چند نفر از همشهری هایم که دراین کار خبره شده اند خودرو خریدم و کار می کنم.محسن حالا دوهفته ای می شود که در خط سید خندان پاسداران مسافر کشی می کند و به لطف همشهری هایش از بیکاری نجات یافته است.محسن می گوید : خط مسافرکش های پاسداران سید خندان دست بچه های بجنورد است و خیلی ها مثل من زن و بچه شان را بجنورد گذاشته اند و برای کار به تهران آمده اند.وقتی از جای خواب و محل سکونتش می پرسم می گوید :پنج نفری یک اتاق گرفته ایم و زندگی می کنیم.کرایه ای که برای من می افتد ماهی 150هزار تومان است که با خورد و خوراک و خرج های دیگرم ماهی 700هزار تومان خرجم می شود.بقیه را هم هرچه کار کنم برای خانمم می فرستم که هم خرج زندگی کند و هم پس انداز.از کار و بار رفقایش که می پرسم می گوید : خودت برو از نزدیک ببین و با خودشان صحبت کن. بیشترشان در شهر و دیار خود کار و کاسبی داشته اند اما از وقتی وضعیت کار در شهرستان ها خراب شده به تهران آمده اند والبته چاره ای جز مسافرکشی نداشته اند.
ساعت یک بعد از ظهر پل سید خندان
کمی آن طرف تر از قلمرو تاکسی های خطی،عده ای مسافرکش با پرایدهایی زهوار در رفته، تمام تلاششان را می کنند تا مسافرهای خطی را قبل از این که به تاکسی های خطی برسند به سمت خودشان بکشند و به اصطلاح خودشان تور بزنند.
یکی از مسافرکش ها با چهره ای حدود سی و چند ساله مستقیم مرا خطاب قرار می دهد و می گوید:پاسداران؟پاسداران میری داداش؟دل را به دریا می زنم و به سمتش می روم.
می گویم : رفیق محسن هستم و او مرا فرستاده تا برای کارم چند تا سوال از شما بپرسم.کمی سوال پیچم می کند و بالاخره حاضر می شود چند دقیقه ای،آن هم تا وقتی خودرواش برای رفتن به پاسداران پر شود با من هم صحبت شود.می گوید : اهل بجنورد است و تقریبا چهار سالی می شودکه در تهران مسافر کشی می کند.
می گوید :آن موقع که برای کار به تهران آمدم کار جوشکاری می کردم.اوضاع کار در شهرستان خراب شد و با دو نفر از بچه ها آمدیم تهران.حتی یک سالی هم در ساختمان های شرق تهران جوشکاری می کردم اما نمی دانم چرا یک دفعه همه چیز به هم ریخت.کارکم شدو بیکاری فشار آورد.وقتی در تهران وضعیت کار خراب باشد نبایدازشهرستان انتظار داشت.پس با قرض و وام این خودرو را خریدم وبه مسافرکشی تغییر شغل دادم.حالا هم خدا را شکر روزی مان می رسد.
می گوید : همه این ها بچه شهرستان هستند.اصلا غریبه بینمان وجودندارد.راستش را بخواهی زیر پل سرقفلی بچه های بجنورد است.پلاک ها راببین همه ایران ۲۶ است.می گویم درآمدت خوب است؟راضی هستی؟لبخندی می زند و می گوید : خدا را شکر اگر خوب کار کنیم روزی 100هزار تومان کاسب می شویم.
راننده های تاکسی داخل ایستگاه انتظار مسافر می کشند و مسافرکش های خطی پیش از رسیدن مسافر به ایستگاه تاکسی به هر ترفندی که شده سوارشان می کنند.علیرضا 35ساله است و یک دختر دارد.از 6صبح کارش را شروع و بعضی شب ها حتی تا 12شب کار می کند.با این که کارش طاقت فرسا و سخت است اما از درآمدش راضی است.می گوید:20روز فشرده کار می کنیم و یک هفته نزد خانواده هایمان می رویم.
این قانون مسافرکشی برای ما شهرستانی هاست.نباید سرقفلی را از دست بدهیم .به همین خاطر نوبتی مرخصی می رویم تا خط ضربه نخورد.یکی از راننده ها با خنده می گوید: کار ما مثل مهندس های عسلویه است؛20روز کار 10روز استراحت!
وقتی می گویم واقعا درآمد مسافرکشی درتهران آن قدرخوب است که به خاطرش از خانواده دور بمانید و این همه در شبانه روز کار کنید؟ داد همه بلند می شود.قاسم می گوید: نه بابا ،درآمدش بخور و نمیر است.فقط درهمین حد که بتوانیم خرج بچه ها را بدهیم و خودمان هم در حد زنده بودن در تهران زندگی کنیم.مجبوریم .اگر در شهرمان کار بود و حتی اگردر تهران کار ساختمانی و مناسب وجود داشت هیچ وقت حاضر نبودیم این کار را بکنیم.
تمام زندگی مسافرکش های شهرستانی به یک خودرو و محل پاتوقشان خلاصه می شود.حتی ناهار و شام را هم داخل خودرو می خورند.چرت بعد از ظهر هم داخل خودرو. خلاصه همه زندگی به جز خواب شبشان به داخل خودرو و زیر پل خلاصه می شود.
صفر ، یکی دیگر از مسافرکش های سید خندان است.پا پیش می گذارد وشروع می کند به درد دل.می گوید: 6 صبح از خانه بیرون آمده ام و تا الان فقط 30هزار تومان کار کرده ام.در شهر خودم گچ کار بودم ولی بیکاری آن قدر فشار آورد که مجبور شدم به تهران بیایم .نه فقط من بلکه اکثر بچه هایی که می بینید این جا مسافرکشی می کنند آن ها برای خودشان کسی بوده اند و هنری داشته اند.هر کدامشان استاد کار ماهری هستند.ولی چه می شود کرد،شرایط ما را به این جا رسانده است!
میدان ونک
تجریش بیا بالا تجریش. «ی» تجریش را کشدار ادا می کند و حتی لحظه ای از بلندی صدایش کم نمی شود.کنارش می ایستم و سعی می کنم سر صحبت را باز کنم.داداش بچه تهرانی؟به آرامی می گوید: نه و به تجریش گفتنش ادامه می دهد.کمی بعد می گوید: نه بچه گنبد هستم.تا می گویم آیا راه دارد من هم این جا تو این خط کار کنم؟ می گوید: چهار سال است این جا خاک خوردیم آن وقت تو می خواهی یک شبه بیایی کار کنی؟! خط اعتبار داره داداش.برو تو شهر بچرخ مسافر بزن.خط مسافر کش های تجریش ونک انحصار بچه های گنبد است.
خنده ای کش دار می کند و با خودرویی پر از مسافر به سمت تجریش حرکت می کند.
کمی جلوتر جوانی که مشخص است بچه تهران است با صدای بلند داد می زند؛سواری دربست بیا،سواری دربست!
36ساله است و لیسانس کامپیوتر دارد.الان ونک است و یک ساعت دیگر ممکن است سر از تجریش در بیاورد.جای مشخصی ندارد.حمیدمی گوید :به جز همسرش کسی نمی داند مسافر کشی می کند.همه فکر می کنند او هنوز در شرکت مشغول به کار است.شرح زندگی اش حالش را خراب می کند. این که یک سال است بیکار است و مجبور است مسافر کشی کند.تازه شهرستانی ها اجازه نمی دهند کسی وارد خط و قلمروشان شود.به همین خاطر مجبورم گوشه ای از خیابان و بیشتر مقابل مراکز خرید و بیمارستان ها دنبال مسافر دربستی بگردم.
میدان آزادی جولانگاه مسافرکش های مهاجر
با وجود این همه مسافرکش معلوم نیست تاکسی ها چطور باید کار کنند.همایون اهل خرم آباد و برای شهریار دنبال مسافر است.ساعت ۲ بعد از ظهر بازار مسافرکش ها هم کساد است و به همین خاطر فرصتی می شود تا چند دقیقه ای با هم گپ بزنیم.
همایون از روزگارش راضی نیست.بیکاری آن قدر به او و خانواده اش فشار آورده که مجبور شده است با فروش طلاهای همسر و قرض گرفتن از خانواده یک پراید دست دوم بخرد و راهی تهران شود.با راهنمایی پسر عمویش این کار را انتخاب کرده و حالایک هفته ای می شود که در این خط کار می کند.وقتی از دخل و خرجش می پرسم می گوید: این یک هفته حتی شب ها را هم در خودرو خوابیدم.سرما و تنگی جای خواب خیلی اذیتم کرد ولی بهتر از خجالت زده بودن نزد زن و بچه است.خانمم فکر می کند این جا خانه گرفته ام ولی راستش را بخواهی شب ها را داخل خودرو می خوابم تا بتوانم دریک اتاق کارگری با چند نفر شریک شوم.از درآمدش که می پرسم خدا را شکر می کند و می گوید:بد نیست.قسط ها و خرج زن و بچه ام را می توانم بدهم.خودم هم زیاد مهم نیست همین که از آن ها خجالت نکشم جای شکرش باقی است.
شلوغی تهران،کمبود وسایل حمل ونقل عمومی و از همه مهمتر بیکاری در شهر وشهرستا ن های دیگر همه وهمه دست به دست هم داده اند تا تهران به بهشت مسافرکش های مهاجر تبدیل شود.کسانی که در وانفسای بیکاری و رکود ، بهترین کار برای تامین مخارج زندگی شان را کار کردن در تهران و مسافرکشی می دانند.آدم هایی که هریک با توانمندی هایی که دارند قادرند بخشی از چرخ اقتصاد شهرهایشان را بچرخانند.
مهم ترین نکات
برای گچ کاری به تهران آمده و کسادی کار ساخت و ساز باعث شده تا با وام و قرض پرایدی بخردومسافرکشی کند
پنج نفری یک اتاق گرفته ایم و زندگی می کنیم.کرایه ای که برای من می افتد ماهی 150هزار تومان است
شب ها را هم در خودرو خوابیدم.سرما و تنگی جا اذیتم کرد ولی بهتر از خجالت زده بودن نزد زن و بچه است
اگر در شهرمان کار بود و حتی اگردر تهران کار ساختمانی وجود داشت هیچ وقت حاضر نبودیم این کار را بکنیم
36ساله است و لیسانس کامپیوتر دارد.الان ونک است و یک ساعت دیگر ممکن است سر از تجریش در بیاورد.