علیرضا کافی - پر درآمد اما کاذب.درآمدشان در تهران از خیلی از کارمندها و کارگرها بالاتر است،بی آنکه مالیاتی بدهند و کسی بابت ساعت کاری بازخواستشان کند. هر جا بخواهند بساط می کنند و کسب و کارشان را به راه می اندازند.دستفروش های تهران چه آنها که در سطح شهر بساط کرده اند چه آنها که قطارهای مترو را برای کسب و کار انتخاب کرده اند همه چیز در بساط دارند؛از شیر مرغ گرفته تا جان آدمیزاد.همه چیز می توان در بساطشان پیدا کرد.از خوراکی های مختلف و تنقلات گرفته تا لوازم آرایشی ،بهداشتی و پوشاک .قیمت هایشان هم به مراتب از مغازه ها ارزانتر است.از روزگاران قدیم تا امروز دستفروشی یکی از راه های کسب درآمد برای اقشار کم درآمد جامعه بوده و هست؛آنهایی که توان خرید یا اجاره مغازه را ندارند و مجبورند نان خود را کنار خیابان یا ایستگاهها و قطار های مترو در بیاورند.شاید این درآمد خوب دستفروشی در تهران و دیگر کلانشهرها بودکه باعث شد خیلی ها از شهرهای کوچک و روستاها برای کسب درآمد به تهران بیایند و در گوشه ای از شهر بساط کنند.شاید اولین معترضان به حرفه دستفروشی مغازه دارانی باشند که هر ماه مجبور به پرداخت اجاره سنگین مغازه هستند و دستفروشانی که بدون پرداخت اجاره،عوارض،بیمه و مالیات کسب درآمد می کنند را رقیبی برای خود می دانند.با این اوصاف آیا دستفروشی در شهرهای بزرگ چون تهران حرفه ای پردرآمد و بی زحمت است؟راستی دستفروش ها چه کسانی هستند؟ آنها برای داشتن یک درآمد حداقلی چه مشکلاتی را تحمل می کنند؟برای رسیدن به تمام این جواب ها باید به میانشان رفت.به میان مردمانی که به هر دلیلی دستفروشی را به عنوان کسب و کار انتخاب کرده اند.
واگن های مترو،بازاری بزرگ برای دستفروشان
مهم نیست بار اولی است که سوار مترو می شوی یا سفر با قطار شهری کار هر روزه ات است.حتی اگر یکبار هم پا به ایستگاههای متروی تهران و واگن های پر ازدحام آن گذاشته باشی بی شک از همه قشر و همه سن وسالی دستفروش در آن دیده ای.دستفروش های مترو ساعت کاری مشخصی ندارند. از اولین قطاری که ایستگاه را ترک می کند تا آخرین قطاری که مسافرهای خسته از کار روزانه را به خانه هایشان می رساند فرصت و مکانی است برای تبلیغ و فروش جنس های ارزان قیمت دستفروش هایی که با قیمتی به مراتب کمتر از مغازه های سطح شهر کالاهایشان را به مردم می فروشند و از قضا بازار خوبی هم دارند.
آن طور که خانم ها می گویند بازار دستفروشی در واگن های زنانه حسابی داغ است و به هیچ وجه با واگن های مردانه قابل قیاس نیست.شاید به این خاطرکه مردها زیاد اهل خرید نیستند و اختیار خرید را به همسرانشان تفویض کرده اند!
از ایستگاه دروازه دولت تا ایستگاه مصلی ،شش ایستگاه فاصله است و این یعنی یک فرصت استثنایی برای خرید مایحتاج مورد نیاز از دستفروش های مترو.البته بازار در واگن های مردانه چندان گرم نیست و هر ایستگاه یک یا دو دستفروش وارد واگن می شوند و صدای خسته شان در بی توجهی مسافرها گم می شود.یکی از دستفروش ها پسری حدودا 15ساله است که این ساعت از روز باید در مدرسه باشد نه واگن های مترو.تمام دارایی اش یک جعبه آدامس خارجی است که با قیمتی ارزانتر از مغازه می فروشد.در فاصله بین دو ایستگاه ،یک بسته آدامس می فروشد و برای عوض کردن واگن به سمت در خیز بر می دارد.همراهش پیاده می شوم و با قول خرید دو بسته آدامس راضی اش می کنم به چند دقیقه گفت وگو.نامش حمید است وهمراه پدرش در مترو دستفروشی می کند. وی می گوید: هر کالای پر سودی که گیرم بیاید و سرمایه زیادی هم نخواهد می فروشم .از آدامس و جوراب گرفته تا مسواک و چیزهای دیگر.از درآمدش که می پرسم، می گوید :روزی 20هزار تومان سود می کنم البته پدرم هم هست و اوهم روزی 20تا 30هزار تومان درآمد دارد .خدا را شکر زندگی مان می گذرد اما خانم هایی که در واگن زنانه جنس می فروشند درآمدشان خیلی بهتر از ماست.
پیدا کردن خانم های دستفروش کار سختی نیست.کافی است چند دقیقه ای درایستگاه منتظر بنشینی تا یکی از همین آدم ها از واگن اول قطار پیاده شوند.اولین قطار که از راه می رسد دختر جوانی حدودا بیست و چند ساله از قطار پیاده می شود ،با کیفی بزرگ پر از لوازم آرایش.سر و وضعش اصلا به دستفروش ها نمی خورد ولی حمید می گوید :دستفروش است و خوب هم کاسبی می کند.به سراغش که می روم به خیال اینکه مشتری هستم استقبال گرمی می کند. اما وقتی می فهمد تنها قصد مصاحبه دارم کمی پا پس می کشد ولی وقتی می گویم خبرنگارم و می خواهم از مشکلاتتان بنویسم، می گوید:نمی دانم یک لقمه نان درآوردن چهار تا دستفروش مترو چرا اینقدر برای مردم و مسئولان معضل شده و همه درباره اش حرف می زنند.می گوید :کار ما هم مشکلات خودش را دارد از صبح تا بعد از ظهر برای 80-70هزار تومان پول باید این کیف سنگین را همراه خودم ببرم و بیارم .نگاه های بد مسافرها را تحمل کنم و از همه بدتر از دست مامورهای مترو آسایش نداشته باشم.حالا هر کس می شنود که ما ماهی دو و نیم میلیون تومان درآمد داریم فکر می کند پول مفت به دست می آوریم ولی خدا شاهد است این کار سختی های خودش را دارد.من لیسانس ادبیات دارم اما باید دستفروشی کنم، شما و آدم هایی که دائم می گویند دستفروش های مترو را جمع کنید اصلا از خودشان پرسیده اند چرا یک دختر جوان با لیسانس ادبیات باید در مترو دستفروشی کند؟
قطار بعدی هم به ایستگاه هفت تیر می رسد و خانم دستفروش یکی از همکارانش را می بیند.هانیه صدایش می کند. وقتی به هم می رسند کلی خوش و بش می کنند.هانیه هم دختر جوانی است با کلی شال های رنگارنگ.با خنده به هانیه می گوید :این آقا می خواهد مشکلات ما را حل کند.اگر مشکلی داری بگو.لبخندی می زند و می گوید: مشکل ؟مشکل نداریم همه چیز خوب است.از تحصیلاتش که می پرسم ،می گوید: دیپلمه است و سه سالی می شود که در مترو دستفروشی می کند.می پرسم راستی شما جنس هایتان را از کجا تهیه می کنید که قیمت هایتان مناسب است؟لبخندی تحویلم می دهند و می گویند :خب اگر قرار باشد بگوییم که دیگر کسی از ما خرید نمی کند.از بازار می خریم ولی عمده.
از هانیه می پرسم چرا دستفروشی؟با حاضر جوابی می گوید :
چون کار دیگری گیر نمی آید.بعد هم مگر دیوانه ام برای ماهی یک میلیون تومان از صبح تا بعد ازظهر خودم را اسیر اداره و رئیس کنم.هروقت دلم خواست سر کار می آیم و وقت و زندگی ام دست خودم است،ماهی دو تا سه میلیون هم برایم می ماند.البته بعضی روزها هم کار کساد است و چیزی در نمی آید.وقتی می گویم دستفروش های مرد هم مثل شما درآمد دارند یا نه می گوید:خب زن ها علاقه بیشتری به خرید دارند.وقتی چیزی برای خریدن باشد دست و پایشان شل می شود.ولی مرد ها اهل خرید نیستند و اگر هم چیزی بخرند از سر ترحم است نه نیاز.
از ایستگاه متروی هفت تیر که بیرون می آیم خودم را میان دود و آلودگی می بینم.ساعت دو بعد از ظهر است و در این ساعت از روز تا این حد انتظار همهمه و شلوغی را ندارم .
میدان هفت تیر بورس فروش مانتو و لباس زنانه است و این یعنی فرصتی مناسب برای بساط کردن و دست فروشی.دستفروش ها با فاصله از هم بساط کرده اند و هر کدام چیزی می فروشند .از تی شرت های ده هزار تومانی تا شال و روسری و کیف.یکی از دست فروش ها که اول خیابان مفتح بساط کرده ،به گفته خودش چوب حراج به تی شرت هایش زده و از هشت هزار تومان تا ده هزار تومان تی شرت های رنگارنگ اش را می فروشد.خودش تنها نیست و دونفری بساطشان را اداره می کنند.سرشان آنقدر شلوغ هست که به این راحتی ها نمی توان وقتشان را گرفت و چند کلامی با آنها گپ زد.چند دقیقه ای معطل می شوم تا بالاخره حسین آقا رخصت گفت وگو می دهد. یه کاسب تمام عیاراست .از سن و سالش که می پرسم با طعنه می گوید :حسین 35ساله از تهران.شغل تی شرت فروش.همان لحظه می پرسم تحصیلات؟به سرعت در جوابم می گوید :دیپلمه و دارای کارت پایان خدمت.آدم شوخ طبعی است و راحت می شود باب گفت وگو را با او باز کرد.از کار و بار که می پرسم خدا را شکر می کند و می گوید: اگر مامورهای شهرداری استرس ندهند و جنس هایشان را جمع نکنند لقمه نانی درمی آید.می گویم مثلا ماهی چقدر؟لبخندی می زند و درجوابم می گوید :می خواهی کنارما بساط کنی؟هر چقدر خدا بدهد ما می گوییم شکر.پسر عمه ام تولیدی دارد او به ما جنس می دهد ما هم می فروشیم سودش هم خوب است خدارا شکر.هنوز حرف هایمان تمام نشده که زمزمه "شهرداری آمد" بلند می شود.در ثانیه ای سر و ته برزنت را روی هم می اندازند و با طنابی که به آن بسته اند بساط را به سرعت داخل کوچه می کشانند.
لباس های مارک دار و بساطی های شمال شهر
میدان ونک،خیابان ونک.ساعت از 5بعد ازظهر گذشته و هوا تاریک شده.خیابان ونک را از میدان که به سمت بالا حرکت کنی چندین دستفروش توجه ات را جلب می کنند.نوع کارو کاسبی شان با بقیه دست فروش های گریزان از دست مامورهای شهرداری متفاوت است.بالای بساطشان چراغی روشن کرده اند و برای خودشان سرقفلی دارند.جنس هایشان هم بنجل و به درد نخور نیست.یک سمند سفید با کاپوت بالا زده روی پل ماشین رو درست کنار پیاده راه ایستاده و کنار سمند بساط بزرگی از شلوار جین و کتان برپا شده است. چراغ کم مصرفی هم که برقش را از باتری سمند می گیرد نور مناسبی برای فروش شلوارها فراهم کرده است.به سراغش می روم و بی آنکه کلامی بینمان رد و بدل شود نگاهی به شلوارها می کنم.جنس شان خوب است و قیمت هایشان از جنس شلوارها بهتر.می پرسم این شلوارها ایرانی اند؟نگاهی می اندازد و می گوید: نه داداشم همه شلوارها ترک اند.خودمان مستقیم از ترکیه می آوریم به همین خاطر هم قیمت شان مناسب است.هر چیزی ارزان بودکه ایرانی نمی شود.می گویم :آخه همین شلوار رو تو پاساژ ونک سه برابر قیمت شما می فروشند.می گوید :آنها اجاره مغازه و هزار جور هزینه دارند .
لبو فروش های خاطره انگیز در سطح شهر
لبو فروش هارا که می بینم ناخودآگاه به یاد نصیحت های مادرم می افتم و اینکه همیشه خرید مواد غذایی از دستفروش ها خط قرمز خانواده ما بوده و هست.اما امان از این شغل خبرنگاری!
ساعت های اولیه شب است و در این هوای سرد زمستانی دیدن چرخ یک لبو فروش با آن لبوهای سرخ رنگ و بخاری که از روی لبوها و باقالی ها فضای اطراف چرخ دستی را پر کرده ناخودآگاه آدم را به روزهای کودکی اش پرتاب می کند.سال های دهه شصت و خوردن لبوی داغ کنار خیابان.برای بازکردن باب صحبت یک ظرف کوچک باقالی با فلفل و گلپر سفارش می دهم و درهمین فرصت کم باب صحبت را با جوان لبو فروش که از قضا خراسانی هم هست باز می کنم.می گوید: بساط لبو فروشی برای برادرش است و او به برادرش کمک می کند. برادرش 15سال است اینجا بساط لبو فروشی دارد و...
می پرسم راستی این روزها بازار لبو و باقالی چطور است؟با این همه توصیه های بهداشتی کسی سراغ شما می آید یا نه؟لبخندی می زند و می گوید: لبو و باقالی ما کاملا بهداشتی است خیالت راحت .مردم هم می خرندکه ما هستیم.اما زمستان ها کاسبی خراب است.مجبوریم بیاییم لبو و باقالی بیاوریم تا سرقفلی جایمان را از دست ندهیم!چون اصل کاسبی برای تابستان است که گردوی تازه، زغال اخته و ...می فروشیم.می پرسم راستی مامورهای بهداشت و شهرداری کاری به شما ندارند؟با اکراه جوابم را می دهد و می گوید :مامور بهداشت که نه ولی مامورهای شهرداری اذیت می کنند.ما هم سعی می کنیم با آنها کنار بیاییم.
دستفروش ها و چهار راه هایی که سرقفلی دارند
باور کردنش سخت است اما بعضی چهارراههای پر تردد شهر سرقفلی دارند و هر کسی اجازه فروش و کاسبی در آن چهار راه ها را ندارد.نمونه این چهارراه ها را در خیابان های مطهری و شهید بهشتی به وفور می توان پیدا کرد.تقاطع بهشتی با قائم مقام یکی از همین سرقفلی دارهاست که در هر ساعتی از شبانه روز می توانی یک یا چند دستفروش در آن پیدا کنی.یکی گل می فروشد و دیگری دستمال کاغذی.اهل حرف زدن نیستند اما از رفتارو حرف هایشان پیداست اهل یک خانواده اند.از تنها چیزی هم که واهمه دارند گشت های شهرداری است چون اگر از راه برسند دستمال ها و گل هایشان را یکجا می برند و باید برای پس گرفتنشان هفت خان رستم را طی کنند.
سیگارفروش های شبانه روزی
بر اساس قانون اماکن نیروی انتظامی باز بودن مغازه ها بعد از دوازده شب در تهران ممنوع است.اما اگر سیگاری باشید و نیمه های شب دلتان هوای پک زدن به سیگار را بکند چاره دارید؛ سیگار فروش هایی که شبانه روز باز هستندو مشتری هایشان هم البته زیاد هستند.به سراغ یکی از همین سیگار فروش های شبانه می روم .
بساطش در خیابان شهید بهشتی است و سال هاست که اینجا بساط دارد.یک نخ سیگار می خرم و پولش را هم حساب می کنم.راستی چایی هم دارد.چاره ای نیست باید یک لیوان چای داغ هم بخرم تا شاید باب گفت وگو باز شود.
می گویم شما تا صبح هستید؟می گوید :تا وقتی مشتری باشد من هم هستم. راستی کسی مزاحم کار شما نمی شود؟مثلا نیروی انتظامی یا شهرداری؟ اصلا از سوالم خوشش نمی آید و می گوید :دنبال دردسر برای ما نباش .نه کسی کاری ندارد حواسشان به کارمان هست که خلاف نکنیم.آتیش بدهم؟تشکر می کنم و می گویم نه ...
ساعت از نیمه شب هم گذشته ،پیش خودم می گویم راستی کسی به کار دستفروش ها نظارت می کند؟آیا این اقتصاد زیر پوستی ناظری دارد و از همه مهمتر چرا تعداد دستفروش ها در شکل های مختلف هر روز بیشتر از دیروز می شود؟
مهم ترین نکات
هر کس می شنود که ما ماهی دو و نیم میلیون درآمد داریم فکر می کند پول مفت به دست می آوریم
مگر دیوانه ام برای ماهی یک میلیون تومان از صبح تا بعد ازظهر خودم را اسیر اداره و رئیس کنم
همه شلوارها ترک اند.خودمان مستقیم از ترکیه می آوریم به همین خاطر هم قیمت شان مناسب است
لبو و باقالی ما کاملا بهداشتی است خیالت راحت .مردم هم می خرندکه ما هستیم