گفت وگو با دکتر منوچهر محمدی، نویسنده و استاد دانشگاه تهران
تعداد بازدید : 77
چرا انقلاب فرانسه از بین رفت و انقلاب اسلامی ماندگار شد؟
گروه اندیشه-یکی از راههای فهم بهتر راز ماندگاری انقلاب اسلامی، مقایسه آن با سایر انقلابهای مهمی است که در جهان بهوقوع پیوسته است. بهعنوان مثال، یکی از آن انقلابها، انقلاب فرانسه است که رهبر انقلاب درباره آن چنین میفرمایند: «انقلاب معروف فرانسه -که معروف به انقلاب کبیر فرانسه است- خب واقعاً انقلاب بود، یک انقلاب کامل و همه جانبه و با حضور مردم؛ با آن حوادث تلخ که اتّفاق افتاد، انقلاب بالاخره به پیروزی رسید امّا بقای این انقلاب به پانزده سال هم نرسید. انقلاب ضدّ سلطنت بود؛ کمتر از پانزده سال بعد از شروع انقلاب، سلطنت ناپلئون شروع شد؛ یک سلطنت مطلقه کامل؛ بعد هم به کلّی انقلاب فراموش شد.» در اینباره، پایگاه دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب با دکتر منوچهر محمدی، استاد دانشگاه تهران و نویسنده کتاب «انقلاب اسلامی در مقایسه با انقلابهای فرانسه و روسیه» گفتوگو کرده است که بخش هایی ازآن در پی می آید.
لطفاً در ابتدا تاریخچهای کوتاه از انقلاب فرانسه و گروههای مرجع حاضر در این انقلاب را بیان کنید.
در جریان انقلاب فرانسه، نه شورشی قبل از انقلاب وجود داشت و نه مردم (مانند آنچه در انقلاب ایران شاهد آن بودیم) جایگاهی داشتند، بلکه شرایط سیاسی، اجتماعی و حتی نظامی فرانسه و ضعفهایی که لویی شانزدهم داشت، کار را بهجایی رساند که نظام پادشاهی فرانسه بهخودیخود فروپاشید. اوضاع فرانسه بهلحاظ اقتصادی چنان نابسامان شد که با درآمدهای دولت حتی امکان پرداخت بهره بدهیهای دولت هم وجود نداشت. از لحاظ نظامی نیز فرانسه در چهار جنگ هفتساله شرکت کرد که در هر چهار جنگ نیز شکست خورد. بیلیاقتی لویی شانزدهم نیز مشکل دیگری بود. تمام اختیارات خود را به دست همسرش ماری آنتوانت داد و او بود که کشور را اداره میکرد. از سوی دیگر، سرکوب گسترده دولت نیز در این دوران دیده میشود که عملاً نشان میداد دولت برای مردم هیچ نقشی قائل نیست. طبقات اجتماعی در آن زمان به سه گروه عمده تقسیم میشدند: ۱. اشراف و نجبا (که کمتر از یک درصد جامعه را تشکیل میدادند)، ۲. راهبان و بزرگان کلیسا (که آنها نیز یک درصد مردم بودند) و ۳. تودههای مردم و رعایا. اداره کشور عملاً دست آن دو درصد بود و همین موضوع، چپاولهای فراوانی را به وجود آورد. بنابراین انقلاب فرانسه پس از فروپاشی دولت به وجود آمد. در جریان انقلاب فرانسه، اوضاع بهجایی رسید که شخص لویی شانزدهم، زمام امور را به دست مجلس نمایندگان سپرد که ترکیب آن مجلس نیز گویای غیرمردمی بودن این حرکت است. یکسوم این مجلس در اختیار اشراف، یکسوم در اختیار روحانیون و یکسوم نیز در اختیار رعایا قرار داشت و بنابراین ۹۸ درصد مردم، تنها یکسوم اداره کشور را برعهده داشتند. جالب آنکه سال ۱۷۸۹ را بهعنوان سال انقلاب فرانسه (سال واگذاری امور از سوی لویی شانزدهم به مجلس نمایندگان) معرفی میکنند، اما لویی شانزدهم عملاً تا سه سال بعد از این تاریخ نیز قدرت را در دست داشت. حتی مجلس نمایندگان نیز او را از سلطنت خلع نکرد. بنا بر همین اتفاقات است که بسیاری از نظریهپردازان انقلاب در غرب بر این باور هستند که انقلابها میآیند و ساخته نمیشوند. اگر بخواهیم دو انقلاب را (بهلحاظ دارا بودن پایگاه مردمی) با یکدیگر مقایسه کنیم، انقلاب فرانسه پس از انقلاب و انقلاب ایران پیش از انقلاب محقق شد. برای نمونه، تغییرات مهم در فرانسه سه سال پس از شورشهای زندان باستیل آغاز شد. پس از سه سال نیز دعوا بر سر آن بود که سلطنت به سلطنت مشروطه تبدیل شود یا خیر. حتی طی آن سه سال نیز برادرزاده لویی شانزدهم کشور را اداره میکرد. بهطور خلاصه، در انقلاب فرانسه ضعف ساختاری رژیم حاکم (بدون قیام مردمی) موجب فروپاشی آن شد و تا سه سال هم سعی شد سلطنت حفظ شود. در این دوره سهساله نیز اشراف وارد صحنه شدند.
بعد از آن سه سال چطور؟ بازهم اشراف گرداننده اصلی امور بودند یا مردم وارد صحنه شدند؟
پس از آن سه سال، طبقه دیگری از دل انقلاب به وجود آمد که آنها را «بورژوا» نامیدند. آنها کسانی بودند که ثروت خاصی داشتند و رقیب اشراف بهشمار میآمدند. این گروه حدود 20 درصد از همان ۹۸ درصد را تشکیل میدادند. پس از سه سال این گروه توانستند با جنگ و خونریزی قدرت را از دست اشراف خارج کنند. در این دوره، حکومت به دست دو گروه «ژیروندنها» و «ژاکوبنها» افتاد. بورژواها در گروه ژاکوبنها حضور داشتند. روبسپیر از جمله فرهیختگان ژاکوبنها بود. پس از پایان سال ۱۷۹۲ دورهای در فرانسه آغاز میشود که دوره خونریزیهای فراوان است. بهدلیل عملکرد بسیار بد اشراف و لویی شانزدهم، او، ماری آنتوانت و سایر رهبران سلطنتطلب زیر تیغ گیوتین میروند. در درون ژاکوبنها نیز گروههایی بودند که می خواستند قدرت را در دست بگیرند و با یکدیگر رقابت داشتند. چنین وضعیتی تا ده سال ادامه داشت. ابتدا سلطنتطلبان زمام امور را به دست میگیرند، پس از آن نوبت به میانهروها میرسد و در نهایت نیز رادیکالها به قدرت میرسند. اگر بخواهیم از اوضاع فرانسه به فاصله چهل سال پس از آن ارزیابی داشته باشیم، میتوانیم این دوره زمانی را به دو قسمت تقسیم کنیم. دوره اول، دوره جنگ داخلی در فرانسه و دوره دوم، جنگ بینالمللی فرانسه است.
حد فاصل انقلاب فرانسه تا به ثبات رسیدن این کشور، چند سال به طول انجامید؟
تا سال ۱۸۳۵ همچنان شاهد درگیری در این کشور هستیم. تا زمان بناپارت سوم نابسامانی وجود داشت. در این سال بود که در نهایت یک قانون اساسی (شاید برای بیستمینبار) نوشته و قرار شد جمهوری باقی بماند، اما سازوکار آن همان سازوکار موجود در سایر کشورهای اروپایی باشد. در نتیجه، تنها شکل حکومت تغییر کرد. منتها اساس کشور همان سکولاریسم و تفکیک قوا و رجوع به احزاب (بهعنوان صاحبان قدرت) بود. بنابراین هیچگاه حقی به مردم داده نشد. اعلامیهای که به نام حقوق بشر در انقلاب فرانسه مطرح است (که در مقدمه قانون اساسی آن نیز وجود دارد) توسط خودشان نوشته نشده است، بلکه گروهی به نام اصحاب «دایرةالمعارف» در نوشتن آن نقش داشتهاند که مورد قبول سایرین نیز قرار گرفته است. لیبرالیسم با همان معنای فردگرایی، بهعنوان تعریف غالب، مطرح و رفتهرفته حقوق اقشار دیگر در نظر گرفته شد. برای مثال، حق رأی زنان بیست سال پس از انقلاب فرانسه به تصویب رسید. تا مدتها پس از انقلاب، حق رأی براساس میزان ثروت بود و افراد میبایست مالیات معینی پرداخت میکردند تا حق رأی پیدا کنند. طبیعی بود که تنها ثروتمندان قادر به پرداخت مالیات بودند و به این ترتیب بازهم گروه زیادی از افراد از رأی دادن محروم میشدند. پس از مدتی نیز دریافتند که میتوانند توزیع قدرت را از طریق احزاب دنبال کنند و امروزه هم اگرچه همه افراد صاحب رأی هستند، اما بازهم ناچار به رأی دادن به گروه خاصیاند که از آنها با نام صاحبان قدرت و ثروت یاد میشود.
اگر بخواهیم اوضاع امروز فرانسه را با شعارهای اصلی انقلاب این کشور (آزادی، برابری و اخوت) و اعلامیه حقوق بشر آنها (مندرج در آخرین قانون اساسی مصوب فرانسه) مقایسه کنیم، به چه نتیجهای میرسیم؟
معتقدم همه تغییرات محدود به یکسری امور ظاهری است و در واقع همان دیکتاتوری صاحبان قدرت و ثروت در این کشورها وجود دارد. صاحبان ثروت و قدرت، اقلیت محدودی هستند. اگر روزی اشراف بهدلیل روابط خانوادگی با پادشاهان، بر کشور حکومت میکردند، امروز صاحبان قدرت (آنهم در یک طبقه محدود) در فرانسه و سایر کشورهای اروپایی حکمرانی میکنند. مردم همچنان رعایایی هستند که هدایت آنها به دست یک گروه خاص است. از طرفی دیگر، پیوندی که در غرب وجود دارد، صاحبان قدرت و ثروت را به صهیونیسم پیوند زده و سیطره صهیونیسم (بهدلیل برتریهای مالی، علمی و رسانهای) بر همه آنها محسوس است. امروز، شکاف اقتصادی در میان جوامع اروپایی وحشتناک است. گروهی در اوج فقر به سر میبرند، درحالیکه برای یک گروه محدود، همه امکانات موجود است.
چه مثالهای بارزی در این زمینه وجود دارد؟
نفس استعمارگری، خلاف حقوق بشر است؛ چراکه فجایع بهوجودآمده توسط اروپاییها در آسیا، آمریکای لاتین و سایر مناطق جهان، وحشتناک و خلاف همه موازین حقوق بشر است. پس از اتمام استعمار نیز قوانینی وضع کردند که آنها نیز در تعارض با حقوق بشر است. برای نمونه، در فرانسه هرگونه تحقیق درباره هولوکاست، بهلحاظ قانونی ممنوع است و برای همین موضوع، تعداد زیادی از دانشمندان و پژوهشگران در زندان به سر میبرند. مورد دیگر نقض حقوق بشر در فرانسه، به اوضاع مسلمانان مربوط میشود. در فرانسه از مسلمانان حق رعایت حجاب سلب شده است. به آنها گفته میشود در صورتی حق ورود به مدارس را دارند که کشف حجاب کنند؛ چراکه رعایت حجاب، مخالفت با سکولاریسم است و سکولاریسم اجازه رعایت حجاب را نمیدهد. علاوه بر این، در فرانسه دین اسلام بهعنوان دومین دین این کشور شناخته میشود؛ بهطوریکه از جمعیت چهلمیلیونی فرانسه، حدود پنج میلیون نفر، مسلمانان هستند. این در حالی است که یک نماینده از مسلمانان در مجلس فرانسه حضور ندارد. در مقابل، جمعیت یهودیان به پانصد هزار نفر هم نمیرسد، ولی بسیاری از نمایندگان، یهودی یا مورد تأیید یهودیان هستند. در یک نگاه کلی باید بگویم که مقایسه این انقلابها با انقلاب اسلامی در ایران یک قیاس معالفارق است؛ چراکه در انقلاب ایران، مردم بهمعنای واقعی کلمه در متن وقایع انقلاب حضور داشتند و یک رهبری منسجم نیز در اداره امور به چشم میخورد. در طول این سالها، هیچ فعلوانفعال مهمی در اصلیترین اهداف انقلاب و رهبران آن صورت نگرفته است. کشور ما با وجود همه حملات و تحمل بیش از هجده توطئه براندازی، توانسته است همچنان به راه خود ادامه دهد، همه مشکلات را پشت سر بگذارد و قدرتمندتر به کار خود ادامه دهد. ما امروز کشوری استثنایی در منطقه غرب آسیا هستیم و بهخوبی به حرکت خود ادامه میدهیم. علاوه بر این، در سایر انقلابهای بزرگ دنیا، با وقوع انقلاب، یک نظام، جایگزین نظام قبلی میشود، اما در ایران انقلاب ادامه پیدا کرده است؛ یعنی عواملی که منجر به سقوط رژیم قبلی شدند (مردم، رهبری و مکتب)، همچنان در صحنهاند و درعینحال یک نظام به نام جمهوری اسلامی ایران نیز مستقر است. در سایر انقلابها، بسیاری از رهبران انقلاب در همان اوایل نابود میشوند و تفکر انقلابی نیز از بین میرود، اما امروز با وجود گذشت بیش از چهار نسل، همچنان روحیه انقلابی در مردم زنده است وهمچنان، جوانان حاضر در مراسم ۱۳ آبان، مانند سال ۵۷، شعار «مرگ بر آمریکا» سر میدهند. همه این موارد، نشانه عظمت انقلاب اسلامی است که توانسته است همه آفات واردشده را پشت سر بگذارد و آفتزدایی کند. بارها گفتهام که انقلاب ما مانند دیگ جوشانی است که دائماً تفالهها را بیرون میاندازد و زلال باقی میماند.