سکانسهایی خاطرهانگیز از سینمای حاتمیکیا
نویسنده : احمد صبریان sabrian@khorasannews.com
بیراه نیست اگر بگوییم ژانر سینمای دفاع مقدس، یگانه ژانر ایرانی سینمای ایران است و شاید تنها فیلمهای دفاع مقدس را میتوان «سینمای ملّی» قلمداد کرد زیرا تمام شاخصههای سینمای ملی و بومی را دارد. ابراهیم حاتمی کیا در طول سالهای جنگ و حتی پس از آن آثار درخور توجهی را خلق و در کارنامه سینمایی اش فیلمهای متفاوتی را درباره دفاع مقدس با پرداختن به روحیات و درونیات رزمندگان و باورها و اعتقاداتشان ثبت کرده است.
بیتردید هر کدام از آثار سینمایی حاتمی کیا ارزشهای خاص و ویژه خود را دارد . وی اگر چه فیلم هایی همچون« دعوت» یا «به رنگ ارغوان» را ساخته ولی باز هم در پس زمینه داستانها و روایاتش در این فیلمها به واقعیتهای پیدا و پنهان جنگ نیز اشاره کرده است. بیتردید سینمای حاتمی کیا سینمایی دلی است که مخاطبان پر و پا قرصش را دارد و با رقم زدن سکانسهایی خاطره انگیز تصویرهایی ماندگار را در ذهن تماشاگرانش حک کرده است. وب سایت سینمایی هفت فاز در نوشتاری به مرور برخی از این سکانسهای خاطره انگیز پرداخته است که مرور آنها تداعی گر لحظات خوشی است که حاتمی کیا برایمان رقم زده است.
مهاجر 1368
کاوه اسماعیلی: حاتمی کیا درباره «مهاجر» میگوید: "برای فیلم «مهاجر» واکنشم این بود که نیروهایی که در جزیرهها میجنگیدند را عدهای رها کرده و به کارهای دیگر پرداختهاند. فیلم« مهاجر» در سال 68 و فضایی که بر اثر رحلت امام (ره)ایجاد شده بود، به وجود آمد. این فیلم واکنش من به وضع موجود است که باید به گذشته و داشتههایمان برگردیم.» اگرچه «مهاجر» ساختاری حساب شده و حرفهایتر از «دیدهبان» دارد و درونمایه و تم رفاقت، بین دو شخصیت اصلی، جذاب و سرپاست. دوتایی مردانهای که شبیه آن را دردیگرفیلمهای حاتمیکیا تنها در «آژانس شیشهای» دیدهایم. دو رزمندهای که فاصله بین آنها را پهپادی به نام «مهاجر» پر میکند که مسئولیت کنترل آن را بر عهده دارند. سکانسی که اسد(ابراهیم اصغرزاده) به امید یافتن رفیقش که در منطقه دشمن ناپدید شده ،مهاجر را به پرواز درمیآورد و محمود (علیرضا خاتمی) و گروهش آن را به اختیار خود درمیآورند از سکانسهای جذاب فیلم «مهاجر»است. گویی تمام جبهه و ماموریت شناسایی و سرکوب دشمن در سایه رابطه بین آنها قرار میگیرد. رفقا از هم دورند و فرصتی برای دلدادگی شعاری، مرسوم فیلمهای جنگی آن دوران نیست. تا پایان فیلم همدیگر را نخواهند دید. تنها مهاجر است که در آسمان پرواز میکند و احساسی که بین آنها در تپش است.
از کرخه تا راین 1371
احسان سالم: از کنار کرخه و خاک و خون و آتش گذشته و رسیده این جا، کنار راین که بیناییاش را برگرداند اما چشمش روشن شده به سرطانی که ممکن است هر دم از پا بیندازدش. سعید(علی دهکردی) این جا در آلمان حسابی دلتنگ است و پس از فهمیدن خبر بیماری از خانه خواهرش لیلا(هما روستا) زده بیرون تا شاید جایی، پناهی برای دردش پیدا کند. نه فقط به نسبت آن روزهای سینمای ایران، که حتی همین حالا هم نشان دادن رزمندههایی که از ارزشهای جنگ بریده باشند تابو محسوب میشود و حاتمیکیا به خاطر اختیاراتی که داشته و دارد توانست در این مسیر قدم گذارد. در این سکانس، سعید شخصیت اصلی و پایبند فیلم را میبینیم که لب رود راین آمده و فریاد عصیان سر میدهد که خدایا چرا من؟ چرا این جا؟ همان موقع مرد مستی هم در کنارش قرار میگیرد که او هم در عوالم خود سیر میکند. انگار تمام آن دلخوریهایی که سعید از رفیق همرزمِ از راه برگشتهاش داشته و همهغم دوریاش از خانه این جا سرریز کرده. «از کرخه تا راین» و به ویژه این سکانس نشانی است از جایگاه آن رزمندهها با دیگران و روزگار پس از جنگِ ابراهیم حاتمیکیا و حکایتِ «شکایتِ نی از جداییها» و این که این جماعت ور دیگری هم دارند و قرار به رستگاری همه هم نیست.
بوی پیراهن یوسف 1374
احسان میرحسینی: وقتی صحبت از انتخاب صحنهای منتخب از« بوی پیراهن یوسف» باشد، نخستین چیزی که به ذهن میآید دستان لرزان دایی غفور (علی نصیریان) است و حرکت تلوتلوخورانِ اسلوموشن به سمت یوسف گمگشته در سکانس پایانی بازگشت اسرا. جایی که در آن احساسات گراییِ مختص حاتمی کیا به اوج خود میرسد و به سیاق صحنههای پایانیِ ملودرام پساجنگ پیشین کارگردان( از کرخه تا راین)، بیبروبرگرد احساسات تماشاگرش را به غلیان در میآورد. اما از این سکانس معروف که بگذریم، به دیگر صحنه تاثیرگذار فیلم میرسیم. جایی در همان نیم ساعت نخست فیلم و صحنهای که دو زن فیلم، شیرین (نیکی کریمی) و نسرین (شیرین بینا) به تماشای فیلمهای ویدئوییِ باقی مانده از یوسف مینشینند. موسیقیِ جانسوز همیشه حاضرِ مجید انتظامی روی تصویر قرار میگیرد و تصاویر ویدئویی از رزمندگان غواص در حین آماده سازی برای عملیات، با چند نما از شیرین و نزدیک شدن تدریجی به او که محو تماشای تصاویر شده میان کات میشود. تصاویری به ظاهر ساده، اما حامل احساسی ژرف و به شدت تاثیرگذار در انتقال حس غربت رزمندگان پیش از عملیاتی در دل دشمن. با یک شاه پلان؛ پلانی که رزمندگان غواص دست در دست هم و رو به عقب به دل دریا میزنند. دیدن تصاویری از عزیز غایب و انتقال حس فقدان آن که درونمایه اصلی فیلم را شکل میدهد و مواد لازم را برای ملودرام فیلم ساز مهیا میکند. خود جنگ و مواجهه بازماندگان با آن برای حاتمی کیای احساسی، بیش از آنکه تراژیک باشد ملودراماتیک است.
آژانس شیشهای 1376
پویان عسگری:خسرو دهقان، منتقد قدیمی، روزگاری گفته بود به نظرش مسعود کیمیایی و ابراهیم حاتمیکیا «ایرانی»ترین فیلمسازانی هستند که میشناسد. منظور رسیدن به پسند و خلق و خو و روحیهای است که به چنین تاثیر فراگیری در میان مخاطبان منجر شده و به فرهنگ عمومی مردم راه یافته است. بازسازی حس و حال و بروز بیپرده عواطف شرقی/ ایرانی. فیلمهای حاتمیکیا را به خاطر آورید. بهترین لحظات و سکانسهایی که در گنجینه خاطرات سینماییمان ثبت شدهاند؛ لحظات برون ریزی احساسی آدمها. لحظاتی که خالق فیلمها، ژست خودآگاه اخموی خویشتندارش را کنار میگذارد و به ناخودآگاه احساساتی و زودرنجش مجال بروز میدهد. سعید (علی دهکردی) در «از کرخه تا راین» که تازه فهمیده مرگ در دو قدمیاش است کنار رود راین وبر سر خدا فریاد میزند که «چرا این جا؟». یا در «بوی پیراهن یوسف» دایی غفور (علی نصیریان) بالای سر قبر یوسفاش نشسته و درد دل میکند و فغان برمیآورد که «وقتش شده یه دونه قایم بخوابونم زیر گوشت». یا نطق تکان دهنده مرد بدبخت جنوبی وقتی که برای نخستین بار کنترل هواپیمای دزدیده شده را به دست میگیرد در «ارتفاع پست»؛ «این قصه یه مرد بدبخته که میخواد با زن و بچهاش کوچ کنه. اونم یه کوچ اجباری.» و بهترینش لحظه وداع اولیه و ناقص حاج کاظم (پرویز پرستویی) و عباس (حبیب رضایی) در «آژانس شیشهای». نقطه اوجی دست نیافتنی در روحیه «ملودرام ایرانی». احساساتی و اشکدرآور. جایی که دو مرد روبهروی هم ایستادهاند و عباس در لحظه تردید مرادش تصمیم گرفته برای راحت کردن کار حاج کاظم، آژانس را ترک کند. موسیقی مجید انتظامی اوج میگیرد و عباس شروع میکند: «حاجی فک نکنی مورومانگلیسها، نه. یا فک میکنی موروم سر زمینمان؟» حاج کاظم میگوید «نه» .عباس ادامه میدهد: «پیش نرگس هم نمرم. فقط به خاطر شما موروم...مو که سفری شدم...ایشالا ایندفعه از قافله جا نمونم» و بعد دو مرد هم را در آغوش میکشند و حاجی بالاپوش عباس را بر تنش مینشاند و سرش را میبوسد. مردم که از تماشای چنین منظرهای گل از گلشان شکفته و آزادی را در یک قدمی حس میکنند خوشحال کف میزنند و عباس که گویی به شعور و شرف و حرمت رفاقتش با حاجی توهین شده، برمیگردد و بر سرشان فریاد میزند «تمومش کنین» و بعد چون نمیتواند حاجی را تنها بگذارد در آژانس میماند و در جواب اصرارهای احمد کوهی (قاسم زارع) که ازاو میخواهد آنجا را ترک کند، میگوید: «این دم آخری ذلیلم نکن». این یک رفاقت مردانه ماندگار در تاریخ سینمای ایران است همارز سید و قدرت در «گوزنها» و احمد و رضای «دندان مار» .
موج مرده 1379
کاوه اسماعیلی: سردار مرتضی راشد (پرویز پرستویی) فرمانده پایگاه ساحلی، فیلم «دن کیشوت »پسرش را تماشا میکند که به او تقدیم شده است. همزمان نیز همچون مراسمی آیینی لباس فرماندهی اش را بر تن میکند. فیلم او را در حال تمرین رزم با دشمن و چرخیدن دور خود نشان میدهد. نمایش رفتار دنکیشوتی در مقابل دشمنی فرضی. دشمنی که ساعاتی پیش همسرش و معشوقه پسرش را نجات داده و به آنها برگردانده است در زمانه صلح. زمانهای که هیچ منطقی، آشوب او را توجیه نمیکند و برنمیتابد. زمانهای که فرماندهان یقه سفید او را به اجرای شو متهم میکنند و پسرش فاصلهای نجومی با اوگرفته و همسرش او را مقصر این گسست میداند. این جا حتی دوگانه همیشگی حاتمیکیا (همان انقلابیگری و سازشکاری یا آرمانگرایی و مصلحت گرایی) درمقابل چشمان تماشاگر کمرنگ میشود و سردار راشد حتی از همراهی آنها نیز محروم است. در تدوینی موازی همراهان راشد در پایگاه به سردستگی تنها یاورش (با بازی شهید محمد ناظری ) آماده حمله به ناو« وینسنس» میشوند. عملیات سری لو میرود و سردار راشد به قایق میزند و در پهنه عظیم دریا تکافتادهتر از همیشه به سمت غول آهنی «وینسنس »میرود. ناوی که از چشم پسرش مثل یک آسیابان برای دنکیشوت خسته است و برای اسطوره، خاطره کابوسی است که آرامش را از او ربوده. آخرین تصویر فیلم از زاویه دوربین ساکنان وینسنس است. قایق تندرویی که موجی به خلیج داده. موجی که خواهد مرد.
چ 1392
مدیسا محرابپور: آتش نیروهای مخالف چند دقیقهای است خاموشی گرفته. عقب نشینی کردهاند و پاوه سقوط نکرده. در میان همه خندهها و آغوشهای پیروزی، چمران اما تنهاست. انگار که از خاک پاوه کنده شده باشد، فکرش کیلومترها آن طرف تر سیر میکند: کنار همسر و جگرگوشههایش و در پس آخرین نگاهها و خندههای پیش از وداع. این یکی از احساسیترین سکانسهای کارنامه حاتمیکیاست. چمران همسو با مردان سرسخت و وظیفهشناس آثار حاتمیکیا بر سر دوراهی عشق و وظیفه ایستاده و با خودش کلنجار میرود. او تصمیمش را گرفته و قرار است تا آخرین نفس برای عقیدهاش مبارزه کند و خوب میداند مردان اسلحه و عقیده، تنها هستند و احتمالا روزی در خاکریزی تنها و در آغوش خاک که حق و وظیفه شان است، آرام خواهند گرفت. فرمانده، درمیان رنگ و لعابهای گیرای تصویر، عزیزترینهایش را در آغوش میگیرد. تصمیمش را گرفته، هواپیمایشان که از زمین بلند شود او میماند و اسلحه و سرنوشتی ناشناخته و خوب میداند که باید شبیه همه مردان سرسخت وظیفه شناس، خاطرهها و عزیزترینها را در گذشته جا بگذارد. فرمانده نگاتیوها را پاره پاره میکند. اما نمیداند سی و اندی سال هم که بگذرد و جاده خاکی و جنگزدهای که آن روزها تنها میپیمودش به سمت میدان نبرد پاوه هم سرسبز و آزاد شود، باز این خاطرهها هستند که میمانند و آخرین نگاهها و خندههای پیش از وداع.
بادیگارد 1394
صحنه پایانی "بادیگارد" نه تنها یکی از بهترین سکانسهای فیلمهای حاتمیکیا که از تاثیرگذارترین پایانبندیها و تراژیکترین مرگ قهرمانان جهان فیلمساز است. حاتمی کیا با تاکیدهای به جا مانند استفاده از اسلوموشن و حاشیههای صوتی بار ملودراماتیک این سکانس را تقویت میکند. مرگ حاج حیدر ذبیحی (پرویز پرستویی)عاشقانهترین و غمناکترین شهادتی است که حاتمیکیا تا به امروز برای قهرمانش تصویر کرده است. در جبهه حق و برای جوانی که آنقدرها هم شبیه به او فکر نمیکند جلوی گلوله میایستد، همه تردیدهایش را میکشد و رستگار میشود. حالا میتواند راحت بخوابد. اما سکانس برتر از آن راضیه است. استفاده خلاقانه حاتمیکیا از چادری که راضیه بر جنازه حاج حیدرش میکشد، هم ردیف صحنه تعمیرگاه در «گروهبان» کیمیایی، یکی از بهترین دو نفرههای زناشویی تاریخ سینمای ایران را میسازد.