ریشه های ضارب مونیخ، در محله آرام شرق تهران
تعداد بازدید : 267
جست و جویی برای یافتن خویشان «علی.س»
روز جمعه دوم مردادماه امسال، اتفاق عجیبی در شهر مونیخ کشور آلمان رخ داد. پسری 18 ساله در مرکز خرید «المپیا» ناگهان شروع به تیراندازی به سوی مردم کرد. حادثه ای تلخ که در آن 9 نفر کشته و بیشتر از 35 نفر زخمی شدند. ماجرا به اندازه کافی تلخ بود، اما چند ساعت بعد، خبر دیگری منتشر شد که ابعاد آن را برای ایرانی ها تلخ تر کرد. پلیس آلمان اعلام کرد هویت فرد تیرانداز، آلمانی- ایرانی بوده که خودش نیز در این تیراندازی ها کشته شده است. پلیس آلمان، البته توضیح بیشتری نداد؛ اما رسانه های آلمانی مانور زیادی روی این اتفاق دادند. حتی یکی از رسانه های آلمانی، «علی.س» را این گونه معرفی کرده بود: «آخرین اطلاعات به دست آمده از عامل حمله مونیخ به ما می گوید که او یک نژادپرست تمام عیار بوده است. علی متولد 20 آوریل، روز تولد هیتلر بوده و به آن افتخار می کرده است. او، همچنین، طرفدار حزب دست راستی AFD بود.» برخی رسانه های محلی حتی پا را فراتر گذاشته و نوشتند: «عامل آلمانی-ایرانی این حمله آشکار، نژادپرست و از تُرک ها و عرب ها بیزار بود و به انطباق تاریخ تولدش با هیتلر افتخار می کرد. همچنین، در بازرسی پلیس مونیخ از محل سکونت این فرد، بریده های روزنامه های مختلف، از جمله مقاله ای با عنوان چرا دانش آموزان آدم می کشند؟ پیدا شده است.» روز یکشنبه، 10 مرداد، مراسم یادبود قربانیان این فاجعه با حضور «آنگلا مرکل»، صدراعظم آلمان، برگزار شد و بار دیگر، بازار شایعه ها و گمانه زنی ها داغ شد. از یک سو، برخی رسانه ها اعلام کردند که این پسر جوان قبلاً در مدرسه مورد تجاوز قرار گرفته بود و از سوی دیگر، گفت و گویی با پدر ومادر این جوان ایرانی در رسانه های آلمانی منتشر شد که گفته بودند بسیار تحت فشار هستند. حتی برخی رسانه های داخلی، گزارشی را منتشر کردند که این پسر جوان، هویت ایرانی نداشته و اصالتاً عرب تبار است. اطلاعات رسیده به هفت صبح اما حاوی نکات دیگری بود... مادربزرگ و دایی این پسر جوان در محله ای در شرق تهران زندگی می کنند و از زمان بروز این اتفاق حال و روز خوشی ندارند. برای همین تصمیم گرفتیم به خانه مادربزرگ این پسر جوان برویم و اطلاعات بیشتری از جزئیات ماجرا به دست آوریم.
گزارش و گفت وگوی اختصاصی با خانواده و همسایه های «علی. س» که در ایران زندگی می کنند
آدرس محل سکونت مادربزرگ «علی.س» را با سختی و جست وجوی فراوان پیدا می کنیم. محله ای در شرق تهران و در کوچه ای آرام؛ محله ای که پدر علی نیز، در آن به دنیا آمده و پس از گذر از دوران جوانی، تصمیم به مهاجرت گرفته است. خانه نسبتا نوساز است و همسایه ها می گویند که در این خانه، قبل از ساخت مجدد نیز، مادربزرگ علی به همراه یکی دیگر از همسایه ها زندگی می کردند. حالا مادربزرگ به همراه همان زن مسن همسایه، جزو مالکان این خانه نسبتا نوساز هستند و بقیه ساکنان مستأجرند. با ترس و لرز، زنگ واحد مادربزرگ را می زنیم. بدون هیچ گونه خبر و اطلاعی رفته ایم و نمی دانیم واکنش او چگونه خواهد بود. اصلاً نمی دانیم او از ماجرای نوه خود خبر دارد یا نه؟ با زنگ اول و دوم کسی جوابگوی ما نیست. کم کم ناامید می شویم که صدای باز شدن پنجره ای را می شنویم. به نظر می آید کسی ما را نگاه می کند و بعد از چند ثانیه صدای زن سن بالایی از پشت آیفون تصویری به گوش می رسد؛ صدایی ضعیف و خسته که از ما می پرسید چه کار داریم و در پاسخ می گویم آیا او خانم (...) است؟ او باز هم با شک و تردید سوال خود را تکرار می کند و وقتی می گویم خبرنگار هستیم ناگهان می گوید: «خانم(...) در بیمارستان هستند و حال و روز خوبی ندارند. دچار بیماری قلبی هستند و باید تحت مراقبت باشند.» از او نسبتش را با خانم (...) می پرسم که می گوید از دوستانش است. به صورت واضحی قصد پاسخ دادن به سوال های ما را ندارد و درخواست می کند که چیزی نپرسیم. اما سوال هایمان زیاد است و قصد داریم پاسخ آن ها را بیابیم. از او می پرسیم که مادربزرگ به دلیل اتفاقات رخ داده برای پسر و نوه اش به بیماری قلبی مبتلا شده، که پاسخش مثبت است. صدایش به شدت لرزان است و ناراحت. احساسمان می گوید او خودش مادربزرگ «علی. س» است و نمی خواهد آن را بیان کند. برای آن که متوجه شویم درست حدس زده ایم یا نه، از او می پرسیم آیا فرزند دیگری هم دارید؟ پس از چند ثانیه مکث می گوید: «من همان فرزند را داشتم... او تمام زندگی من بود که سال ها پیش از ایران رفت. حالا هر روز شایعه های جدیدی را می شنوم... به خدا خسته شده ام.»
نوه ام را اذیت می کردند
پس از آن که مطمئن شدیم او مادربزرگ علی است، سوالات دیگرمان را می پرسیم اما اصلا حوصله ندارد و مدام در تلاش است تا صحبت هایمان را زودتر به پایان برساند. از او می پرسیم این موضوع درست است که نوه اش دارای بیماری روحی و روانی بوده است؟ در پاسخ می گوید: «نه! همه اش شایعه است. نوه ام مشکلات روحی نداشت. مشکل این بود که همکلاسی هایش او را مدام در مدرسه اذیت می کردند. اذیت ها هم به دلیل ملیت ایرانی اش بود. علی به دلیل همین اذیت ها حتی مجبور شد یک نام خارجی برای خودش انتخاب کند تا در مدرسه او را با این نام صدا کنند. پسرم یک راننده تاکسی بود و به سختی زندگی خود را اداره می کرد. او چند بار با مسئولان مدرسه نیز در این مورد صحبت کرده بود اما به نتیجه خاصی نرسیده بود.» از او میپرسیم که آیا گمانه زنی های مطرح شده در مورد تفکرات فکری و سیاسی او صحت دارد؟ مادربزرگ در پاسخ می گوید: «همه این ها دروغ است. او یک جوان 18ساله بود و کلا سعی می کرد نسبت به این مسائل واکنشی نداشته باشد. این شایعات را رسانه ها دامن زده اند. از شما هم خواهش می کنم پیگیر این مسائل نباشید.» مادربزرگ ترجیح می دهد صحبت با ما را ادامه ندهد ... .
همسایه ها چه می گویند؟
در محله راه می رویم و از همسایه ها درباره این خانواده سوال می کنیم. یکی از آن ها می گوید: « خانم (...) سال هاست در این جا زندگی می کند و جزو اهالی محترم و آرام این جا محسوب می شود. او تنها زندگی می کند و همیشه به ساکت بودن معروف بوده است. پس از آن که خبر تیراندازی نوه اش منتشر شد، حال او بسیار خراب و از نظر روحی به شدت ضعیف شد. با این وجود، هیچ کدام از اهالی محل به دلیل وضعیت نامناسب جسمی و روحی او، در مورد پسر و نوه اش سوالی نکرده اند و ترجیح داده اند سکوت کنند.» با چند نفر دیگر نیز صحبت می کنیم، اما یا می گویند او را نمی شناسند یا حاضر نیستند در این مورد با ما صحبت کنند. بالاخره یکی از همسایه ها اطلاعات دیگری در اختیار ما قرار می دهد و می گوید: « خانم (...) یک برادر نیز دارد و دایی آن پسر است. او نیز فرد بسیار محترم و آرامی است که در هفته چند بار به خواهرش سر می زند. در هفته های گذشته که این مسائل به وجود آمده، او بیشتر از گذشته به خواهرش سر می زند.» از این همسایه می پرسیم: آیا مجلس ترحیمی برای نوه اش برگزار شده است؟ او در پاسخ می گوید: «تا آن جایی که ما می دانیم خیر. یکی از دلایل آن است که دوست ندارند ماجرا ابعاد بزرگ تری بگیرد. از طرفی، آنها بستگان کمی دارند و به همین دلیل، مجلس ترحیم برگزار نشده است.»