محمدرضا حسین زاده بازرگانی
از غم ِ خود چه بگویم که نمانده است توانی
آمدم پیش ِ تو تا خستگیام را بتکانی
این چهل روز فقط خاطره تلخ نوشتم
آه... تعریف کنم خاطره را با چه زبانی؟
بعد از واقعه بند آمده انگار زبان ِ
منطق و فلسفه و حکمت و عرفان و معانی
هشتمین وادی ِ عاشق شدن آنجاست که روزی
بشود بر بدن ِ بیکفنت اسب دوانی
به خدا کار ِ تو امروز، خودش سخت عجیب است
روی نیزه چه تو از "کهف" بخوانی، چه نخوانی
خیزران لطمهی بیهوده به لبهای تو میزد
که همیشه تو همان "خسرو شیرین دهنانی"
دیگر از شام نپرسید، همین قدر بگویم
سنگ بود و متلک، قهقهه و چشم چرانی
دخترت آینه نور ِ شما بود ولی حیف
کور بودند و ندیدند از آن نور، نشانی
دل این آینه را زخم ِ زبان سخت شکسته
دیگر اکنون چه نیازیست به این سنگ پرانی؟
آخرین بیت خدایا چه بگویم من ِ شاعر؟
منم و این قلم و این غزل و مرثیه خوانی
گیتی شخصی خازنی
گر مُحرم آتشی زد بر جگر
داغ احمد در تو دیدم ای صفر
سوگ پیغمبر ز یک سو دل خراش
شد حسن از کف، شنیدم ای صفر
تا رضا در توس غربت شد شهید
ضجه از این غم کشیدم ای صفر
شد محرم جامه ی مردم سیاه
این مکرر در تو دیدم ای صفر
در محرم دیده ها پرشد زخون
در توهم جز غم ندیدم ای صفر
چشم گیتی چشمه خونبار شد
زین شهادت ها دمادم ای صفر