1
ابر باید که سرانجام ببارد، آقا
و سرش را به ضریحت بگذارد، آقا
ابر با عینک دودی و عصایی لرزان
قصد پرواز از این پنجره دارد، آقا
ابر، چشمان خودش را به پرستو بخشید
که برایش خبر از دشت بیارد، آقا
ابر آمد لب حوضی که پر آینههاست
اشک را دانه به دانه بشمارد، آقا
اگر از درد ننالد اگر از غربت خویش
چه کند، سر به بیابان بگذارد، آقا
قفل فولادترین پنجره هم باز نشد
ابر از عالم و آدم گله دارد آقا
دوست دارد برود مثل پرستو تا اوج
ساک را بسته که اندوه بکارد، آقا
ابر رفتهست کسی نیست که او را آخر
به خداگونهترین غم بسپارد، آقا
2
سیاه شهر شمایم، سیاه دلگیرم
که قار قار خودم را، بهانه می گیرم
همیشه همدم تکرار سیم ها بودم
شریک قافله گنگ بیم ها بودم
سیاه شهر شمایم، سپید، ها... هرگز
ابوسعید که نه!بایزید،ها...هرگز
شبیه کودکی از نسل کارتن خوابم
که در ولایت شب مثل... آه! می تابم
اسیر غربت تاریخ سرنوشتم باز
دوباره قصه دیرین سنگ و خشتم باز
سیاه شهر شمایم که باز می خوانم
«ولو قبول نباشد نماز می خوانم»
همیشه منتظرم یک زمان طلب بشوم
بدون دغدغه تا آسمان طلب بشوم
چقدر عاشقی ام را به بادها گفتم
جنون مشرقی ام را به بادها گفتم
سیاه شهر شمایم که سخت دلتنگم
و از سیاهی موهوم بخت دلتنگم
مرا به سمت همین پایتخت روحانی
بخوان که درد دلم را تو خوب می دانی
بخوان که تشنه فریاد بی صدا هستم
به هر چه از تو بیاید رضا! رضا هستم
بخوان که بشنوم این بار لایقت شده است
همان کلاغ سیاهی که عاشقت شده است
همان کلاغ سیاهی که لال می خواند
شبیه آینه کاری زلال می خواند
و کاش! در افق آسمان دودآلود
کلاغ شهر شما هم کبوتری می بود
3
وقتی تنهایم
می آید
و اتاق
پر می شود از عطر پونه های وحشی
وقتی کنار خیابان تنهایم
می آید
دستم را می گیرد
و از لابه لای ماشین ها عبورم می دهد
وقتی تنهایم
می آید
برای خودش چای می ریزد
استکانم را دستم می دهد
و بعد
باد در و پنجره را به هم می کوبد
وقتی تنهایم
می آید
حرفی نمی زند
فقط وقتی که می رود
مرا با عطر پونه های وحشی
تنها می گذارد
4
بدون شلیک حتی یک گلوله
کلاشینکف را خاموش کرد
مرگ، اورا با خود برد
کلاشینکف حالا دیگر نیست
اما کلاشینکف ها ،دارند
حرف آخر را می زنند
وقتی بر شمار مزارها
در مزار شریف افزوده می شود
وقتی ،بچه آهویی
در دامنه های پر چین هیمالیا
بی مادر می شود
وقتی ،
کودکی برای همیشه
کوچه های حلب را فراموش می کند
وقتی ،فوجی مغرور
از ارتفاعات زاگرس
به دره ای فرو می غلتد
با گرده ای خونین
تفنگ ها حرف آخر را می زنند
ما آن ها را آفریده ایم
تا خواب کلاغ های جهان را بیاشوبیم
تا برای همیشه
داغ دار کبک های کوهستان باشیم
تفنگ هارا ما آفریده ایم