1
بهار رفته و دارد بهار می آید
جوانی ام تو که باشی دوبار می آید
به قول حضرت سعدی برای دیدن توست
وگرنه چشم برای چه کار می آید
تو میرسی و پر از رفت و آمدست سرم
قرار می رود و بی قرار می آید
غروب میرسد و لحظه های رفتن تو
دوباره غربت این روزگار می آید
به فکر گوشه آرام و امن ساحل نیست
کسی که با شب دریا کنار می آید
2
اگر به سرباز های مرده اضافه ام کردید
با دنیا نتوانستم
باغی که در باران میسوزد
تلفیق یأس و امید است
رویم را برگردان که زنده ام هنوز
با چشم های بسته
با زخمی که پهنای صورتم را گرفته
از ترس ایستاده ام
مرگ هر روز می آید و می گذرد
از من
درختی هستم
در حیاط خانه یک نجار
3
سلام زخم دهان وانکرده در غربت
نکشته است تورا مثل من اگر غربت
سلام وسعت تنهاییام در این زندان
رفیق گم شده در های هوی سنگستان
سلام رفته ازین خانه بیخیال دلم
سلام حال دلم را بپرس حال دلم
سلام ، پرشده ام از غروب بعد از تو
سلام تلخی دوران خوب بعد از تو
سلام بی تو جواب سلام ها سرد است
زمانه بعد تو دیگر رفیق ، نامرد است
میان مردم شهرم غریبه ام بی تو
عجیب پر شدم از ساکنان غم بی تو
شبیه دشت نگاهم به آسمان مانده
تو رفته ای و برایم دو استکان مانده
تمام زندگی ام از امید خالی شد
بدون اشک تو دوران خشکسالی شد
گذشتی از سر سرباز کشورت بانو
کجاست مرد سرافراز کشورت بانو؟
شراب چشم تو در بزم کیست این شب ها
که حال و روز دلم دیدنی است این شب ها
سلام از من دیوانه انتظاری نیست
قرار بود بیایی مرا قراری نیست
قرار بود بیایی بهار برگردد
به خانه اش دل بی اختیار برگردد
قرار بود قراری که با دلم داری
برای روز شکستن کنار بگذاری
چقدر بی سر و سامانیام فراوان است
سکوت میکنم این انتهای انسان است
نشسته ام که بیاید رفیق دیرینم
شبیه دشت که در انتظار باران است
کجای جنگل آتش گرفته ام هستی
که دور من شده دیوار و شعله زندان است
به فال حافظم افتاده چند وقتی هست
که روز آه من و خنده رقیبان است
نه رغبتی که بیایم به سوی آزادی
نه خانه ای که بگویم چقدر ویران است
دوای این همه دلتنگی ام فقط دست
رفیق روز مبادای مو پریشان است
سلام بی تو جواب سلام ها سرد است
زمانه بعد تو دیگر رفیق ، نامرد است
همیشه در چمدانت هوای رفتن بود
که قول آمدنت هم برای رفتن بود
چقدر بی سر و سامانی ام فراوان است
سکوت میکنم این انتهای انسان است