شاطرعباس صبوحی
غمت شود به دل من فزون، دقیقه دقیقه
دلم ز هجر شود پر ز خون، دقیقه دقیقه
هر آن چه خون به دلم شد ز اشتیاق جمالت
شد از دو دیده زارم برون، دقیقه دقیقه
هر آن دلی که به دام کمند زلف تو افتد
ز غم، فتد به سر او جنون دقیقه دقیقه
هلاک میشدم از تیر ناز او، به نگاهی
اگر لب تو نمیشد مصون، دقیقه دقیقه
چه فتنهای است به چشم سیاهکار تو، ای مه؟!
به یک نظر کند عالم فسون، دقیقه دقیقه
که را شهید نمودی به رهگذار که ریزد
ز تیغ ناز تو پیوسته خون، دقیقه دقیقه؟
ز ضرب تیشه فرهاد و تیر غمزه شیرین
هنوز ناله کشد بیستون، دقیقه دقیقه
پس از حکایت مجنون ز عشق و از غم لیلی
کسی ندیده چو من تاکنون دقیقه دقیقه
ز کِلکِ نغز صبوحی شکر ز خامه بریزد
ز وصف آن لب یاقوتگون، دقیقه دقیقه...
***
شفیعی کدکنی
بزرگا گیتی آرا نقش بند روزگارا
ای بهار ژرف
به دیگر روز و دیگر سال
تو میآیی و باران در رکابت
مژده دیدار و بیداری
تو میآیی و همراهت
شمیم و شرم شبگیران
و لبخند جوانهها
که میرویند از تنواره پیران
تو میآیی و در باران رگباران
صدای گام نرمانرم تو بر خاک
سپیداران عریان را
به اسفندارمذ تبریک خواهد گفت
تو میخندی ودر شرم شمیمت شب
بخور مجمری خواهد شدن در مقدم خورشید
نثاران رهت از باغ بیداران
شقایقها و عاشق ها
چه غم کاین ارغوان تشنه را
در رهگذار خود نخواهی دید