روضه روز دوم: حکایت ورود کاروان سید الشهدا(ع) به دشت نینوا
تعداد بازدید : 35
بار بگشایید، اینجا کربلاست ...
نویسنده : جواد نوائیان رودسری calture@khorasannews.com
اشاره
پدران ما، هر روز از دهه نخست ماه محرم را به نام شهیدی یا واقعهای نام گذاری کردهاند تا در عزاداری بر سالار شهیدان(ع) و یاران وفادار او، نظم و یکپارچگی حفظ شود. اما در پس این اقدام ظریف و باریکبینانه، انتخابی عمیق و کارساز نهفته است که عزادار و عاشق حسین(ع) را، وادی به وادی تا صحرای کربلا میبرد، تربیتش میکند و در عاشورا به مقامی میرساند که فریاد سر دهد: «یا لَیْتَنی کُنْتُ مَعَکُمْ». حکایتِ روایتهای شب و روز دهه نخست ماه محرم، حکایت همان آماده کردن دل است که در مجالس عزاداری ما، سخنرانان و مدّاحان متعهّد، برای رسیدن به آن مقام، میکوشند و جز رضای خدا طلب نمیکنند. ما نیز، به تبعیت از این سنت حسنه، گام در همان مسیر میگذاریم و در دهه اول، همنوا با همه عزاداران حسینی و با کمک گرفتن از اسناد قابل اعتماد تاریخی، روضه مکتوب هر روز را به شما سروران ارجمند و همراهان گرامی تقدیم میکنیم.
امام حسین(ع) تصمیم گرفت شبانه مدینه را به مقصد مکه ترک کند. یزید به حاکم خود در مدینه دستور داده بود، هرطور شده از امام(ع) بیعت بگیرد و در صورت امتناع، ایشان را به شهادت برساند. ولید بن عتبه، پسرعموی یزید و والی مدینه، مروان بن حکم را احضار کرد و از او درباره اجرای دستور یزید مشورت خواست. «علامه سیدمحسن امین»، در کتاب «لواعج الاشجان فی مقتل الحسین(ع)» می نویسد:«مروان به او[ولید] گفت: حسین بیعت نخواهد کرد. وقتی نزد تو آمد، گردنش را بزن.» ولید از انجام این کار بیم داشت. در دیداری که شب هنگام، در دارالحکومه مدینه، میان ولید و امام حسین(ع) رخ داد، امام(ع) صحبت درباره این امر را به فردا موکول کرد و فرمود: «گمان نمی کنم این کار را بتوان در خفا انجام داد. لازم است مردم نظر مرا بدانند. به همین دلیل تا صبح صبر کن، آن گاه رأی مرا در این باره خواهی دانست.» مروان که شاهد این گفت وگو بود، به ولید اصرار کرد که به امام(ع) اجازه خروج از دارالحکومه را ندهد و ایشان را به شهادت برساند. امام حسین(ع) به این جسارت مروان پاسخی در خور داد و آن گاه خطاب به والی مدینه فرمود:«ای امیر! ما اهل بیت پیامبر، معدن رسالت و محل فرود آمدن فرشتگان هستیم ... و یزید مردی فاسق و شراب خوار است که انسان های بی گناه را می کشد و آشکارا فسق و فجور می کند و چون منی، با چون اویی، بیعت نخواهد کرد.» «سید بن طاووس» در کتاب شریف «لهوف» آورده است که امام حسین(ع) روز بعد، با مروان روبه رو شد و او دوباره بر بیعت کردن با یزید پافشاری و امام(ع) را تهدید کرد. حضرت اباعبدا...(ع) در پاسخ به مروان فرمود:«وَ عَلَی الإسلام السَّلامُ إذْ قَد بُلِیتِ الأُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ یزیدَ؛ باید فاتحه اسلام را خواند، آن گاه که امت گرفتار حاکمی چون یزید شود.»
آهنگ خروج
امام حسین(ع) آهنگ خروج از مدینه کرد، اما پیش از آن که شهر را ترک کند، در وصیتی به برادرش محمد بن حنفیه، دلایل قیام علیه یزید را بیان فرمود. «موفق بن احمد خوارزمی» در «مقتل الحسین(ع)»، این وصیت نامه مهم را که نمایانگر راهبرد امام (ع) در قیام عظیم عاشوراست، آورده است:« من نه از روی خودخواهی و خوش گذرانی و نه برای فساد و ستمگری از شهر خود بیرون آمدم؛ بلکه هدف من از این سفر، امر به معروف و نهی از منکر است.
خواسته ام، اصلاح مفاسد امت و احیای سنت و قانون جدّم، رسول خدا (ص) و راه و رسم پدرم، علی بن ابی طالب (ع) است. پس هر کس این حقیقت را از من بپذیرد، راه خدا را پذیرفته است و هر کس رد کند، من با صبر و استقامت، راه خود را در پیش خواهم گرفت تا خداوند میان من و بنی امیه حکم کند که او بهترین حاکم است.»
مکه؛ میزبان خونِ خدا
امام حسین(ع) وارد مکه شد. با این حال، ماندن ایشان در این شهر نمی توانست طولانی باشد. خبرهایی در دست بود که نشان می داد مأموران یزید در پی به شهادت رساندن امام(ع) هستند و ممکن است این اتفاق در زمان انجام مناسک حج و در حرم امن الهی روی دهد. از سوی دیگر، کوفیان نامه های فراوانی برای امام حسین(ع) فرستاده و از ایشان دعوت کرده بودند برای سازمان دهی قیام، علیه حکومت ستمگر اموی، به کوفه برود. امام حسین(ع)، پسر عموی خود، مسلم بن عقیل را برای بررسی اوضاع و شرایط، به کوفه فرستاد. مسلم پس از مشاهده اشتیاق کوفیان به آمدن امام(ع) به کوفه، نامه ای برای ایشان نوشت که «احمد بن داوود دینوری» در «اخبارالطوال»، آن را این گونه نقل کرده است:«پیشرو کاروان به اهل خود دروغ نمىگوید. همانا، هجده هزار تن از مردم کوفه با من بیعت کردهاند. بیا که همه مردم همراه تو هستند و اعتقاد و علاقهاى به خاندان ابوسفیان ندارند.» با رسیدن پیام مسلم، امام حسین(ع) آماده عزیمت به کوفه شد. تعدادی از اصحاب پیامبراسلام(ص) و بزرگان قوم که در مکه حاضر بودند، از امام(ع) خواستند تا از هجرت به کوفه منصرف شود، اما ایشان نپذیرفت و به سوی کوفه حرکت کرد.
دریغ از هانی و مسلم
امام حسین(ع) از منزل «زرود» گذشت. بر اساس نوشته «دینوری»، در همین منزل «زهیر بن قین» به امام(ع) پیوست. وقتی کاروان امام حسین(ع) در منزل «ثعلبیه» فرود آمد، هنگام غروب آفتاب، پیکی از کوفه رسید و خبر شهادت هانی و مسلم را به امام(ع) رساند. تعدادی از مورخان مانند «یعقوبی» در کتاب تاریخ خود، محل رسیدن خبر شهادت مسلم و هانی به امام حسین(ع) را مکانی به نام «قطقطانه» می دانند و برخی دیگر منزل «زباله». «طبری» در تاریخ خود، به نقل از «ابی مخنف»، می نویسد:«امام(ع) با شنیدن این خبر، فرمود: انا لله و انا الیه راجعون، خداوند آن دو را رحمت کند و این را چند بار تکرار کرد ... آن گاه فرمود: پس از این دو، خیری در دنیا نیست.» امام حسین(ع) شب را در منزل «ثعلبیه» بیتوته کرد و سحرگاه به یارانش فرمود تا تمام مشک ها را از آب پر کنند و آماده حرکت شوند.
جدا شدن دنیاطلبان
امام(ع) از منزل «ثعلبیه» خارج شده بود که پیکی دیگر خبر شهادت «عبدا...بنیقطر»، سفیری را که امام حسین(ع) به کوفه فرستاده بود، به ایشان رساند. امام(ع) فرمان داد کاروانیان در منزل بعدی، یعنی منزل «زَباله» فرود آیند. آن گاه، پس از اقامه نماز، رو به همراهان خود کرد و فرمود:«خبر بس ناگواری به ما رسیده است. مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و عبدا... بنیقطر را کشته اند؛ شیعیان مان ما را تنها گذاشته اند. هر کس می خواهد برگردد، برگردد؛ حقی از ناحیه ما بر گردن او نیست.» «طبری» می نویسد:«عده زیادی از مردم از او جدا شدند و راه راست و چپ را در پیش گرفتند. تنها در میان اصحاب امام(ع) کسانی ماندند که از مدینه با او همراه شده بودند. علت این جدایی آن بود که اعرابی که در پی آن حضرت آمده بودند، گمان می کردند او به شهری می رود که اطاعت و فرمان برداری اهالی آن از ایشان قطعی است.» در منزل «زَباله» بود که دنیاطلبان راه خود را پیش گرفتند و امام حسین(ع) را تنها گذاشتند.
آیا به ما اقتدا میکنی؟
در کوفه، عبیدا...بن زیاد توانسته بود با نیرنگ و تهدید، مخالفان را سرکوب کند و افرادی را که قصد پیوستن به امام حسین(ع) داشتند، زندانی کند یا به شهادت برساند. ابن زیاد تصمیم گرفت پیش از آن که امام حسین(ع) به سَواد کوفه برسد، راه را بر ایشان ببندد. به همین دلیل، سپاهی را به فرماندهی حر بن یزید ریاحی به سوی کاروان امام(ع) فرستاد. از سوی دیگر، حضرت اباعبدا...(ع) و یارانش، پس از عبور از چند منزل، به منطقه «شِراف» رسیدند. «ابوعلى مسکویه الرازى»، در «تجارب الامم» می نویسد:«حربن یزید، فرماندهی سپاه [ابن زیاد] را پذیرفت. حسین(ع) نیز به حرکت خود ادامه داد و رو به جانب شِراف نهاد. در آن جا به یارانش دستور داد مشک ها را دوباره پر کنند. آن گاه تا نیمروز به حرکت خود ادامه داد. ناگهان مردی از یاران حسین(ع) فریاد زد: ا...اکبر! حسین(ع) به او گفت: چرا تکبیر گفتی؟ مرد پاسخ داد: از دور نخلستان می بینم. دو مرد اسدی که در کاروان بودند، گفتند: در این منطقه نخلی وجود ندارد! حسین(ع) پرسید: پس آن چه می بیند، چیست؟ پاسخ دادند: به خدا قسم نیزه ها و سلاح های یک سپاه است.» امام حسین(ع) در پی مکانی برای ایجاد مواضع و دفاع برآمد. با راهنمایی آن دو مرد اسدی، کاروان امام(ع) در کنار تپه ای در همان نزدیکی، مستقر شد و کاروانیان خیمه ها را برافراشتند. «عزالدین على بن اثیر»، در کتاب «الکامل فی التاریخ» می نویسد:«آن قوم رسیدند که عده آن ها هزار سوار بود و تحت فرماندهی حر بن یزید تمیمى یربوعى قرار داشتند. آن ها روبه روى حسین(ع) صف کشیدند. در آن وقت، ظهر شده بود. حسین(ع) به اتباع خود گفت: به آن ها آب دهید و اسب هایشان را سیراب کنید. آن ها هم، چنین کردند. حر با سواران خود از قادسیه آمده بود که حُصین بن نُمیر تمیمى با عده هزار سوار، او را به طرف حسین(ع) فرستاده بود.» «ابن اعثم کوفی» در کتاب «الفتوح»، می نویسد:«آن حضرت، او [حر] را نزدیک طلبید و فرمود: اى حر، به [مدد] ما آمدهاى یا اراده جنگ با ما دارى؟ حر گفت: عبیدا...بن زیاد مرا به جنگ شما فرستاده است. آن حضرت چون این سخن از حر بشنید، فرمود: لا حول و لا قوّة إلّا بالله العلىّ العظیم. چون وقت نماز پیشین رسید، حضرت، حجّاج مسروق را فرمود: بانگ نماز بگوى و قامت کن تا نماز گزاریم. چون حجّاج بانگ نماز گفت، حسین (ع) آواز داد: اى حر، تو آن جا با اصحاب خود نماز مىگزارى و من این جا با اصحاب خویش، یا به ما اقتدا مىکنى؟ حرگفت: اقتدا به شما مىکنم. حجّاج قامت گفت و حسین (ع) هر دو لشکر را امامت کرد و نماز گزاردند.» امام حسین(ع) پس از اقامه نماز، رو به حر و سپاهیانش کرد و طی بیاناتی، دلیل سفر خود به عراق را دعوت مردم کوفه و نامه های بزرگان این شهر دانست و از آن ها خواست در صورتی که مایل نیستند به کوفه بیاید، اجازه دهند بازگردد. «دینوری» در «اخبارالطوال»، پس از ذکر سخنان امام(ع) با سپاه حر، می نویسد:«حر بن یزید گفت: به خدا سوگند ما نمىدانیم نامههایى که مىگویى چیست. امام حسین(ع) فرمود خورجینى را که نامههاى ایشان در آن بود، بیاورند و آوردند و نامهها را برابر حر و یارانش فروریختند. حُر گفت: ما از کسانى نیستیم که چیزى از این نامهها را براى تو نوشته باشیم و مأموریم هنگامى که به تو رسیدیم، از تو جدا نشویم تا تو را به کوفه پیش عبیدا...بن زیاد ببریم. امام(ع) فرمود: مرگ از این کار آسان تر است و دستور فرمود بارها را بستند و یارانش سوار شدند و آهنگ بازگشت سوى حجاز فرمود، ولى سواران حر مانع از حرکت ایشان شدند.»
اینجا نینواست ...
سپاه حر همراه با کاروان امام حسین(ع) حرکت کرد. یاران امام (ع) نگران شرایط به وجود آمده بودند. «ابوحنیفه دینوری» در «اخبارالطوال» می نویسد:«امام حسین(ع) از قصر بنى مقاتل همراه حر بن یزید حرکت فرمود و هرگاه آهنگ صحرا مىکرد، حر او را از آن کار باز مىداشت تا آن که به جایى به نام کربلا رسیدند. از آن جا اندکى به سوى راست حرکت کردند و به نینوا رسیدند. در این هنگام، مردى که بر مرکبى راهوار سوار بود، از مقابل شتابان آمد و همگان منتظر او ایستادند. چون آن مرد رسید به حر سلام داد و به امام حسین(ع) سلام نداد و نامهاى از ابن زیاد براى حر آورد که در آن چنین نوشته بود: اما بعد، همان جا که این نامهام به دست تو می رسد، بر حسین (ع) و یاران او سخت بگیر و او را در بیابانى بدون آب و سبزه فرودآور و حامل این نامه را مأمور کردهام تا مرا از آن چه انجام مىدهى آگاه کند، والسلام. حُر، نامه را خواند و سپس به امام حسین(ع) داد و گفت: مرا چاره اى از اجراى فرمان امیر نیست. همین جا فرود آى و براى امیر بهانهاى بر من قرار مده. امام حسین(ع) فرمود: کمى ما را پیشتر ببر تا به این دهکده غاضریه که با ما یک تیررس فاصله دارد برسیم یا به آن دهکده دیگر که نامش سقبه است و در یکى از این دو دهکده فرود آییم. حُر گفت: امیر براى من نوشته است تو را در سرزمین خشک و بىآب فرود آورم و چارهاى جز اجراى فرمان او نیست.» به این ترتیب، حضرت اباعبدا...(ع) و یارانش، در محرم سال 61 هجری قمری وارد صحرای نینوا شدند.