![](/Resource/images/titrbullet.png)
روضه روز چهارم: حکایت یک انتخاب سرنوشتساز
تعداد بازدید : 46
«آزاده» باش؛ مثل «حر»
نویسنده : جواد نوائیان رودسری calture@khorasannews.com
اشاره
پدران ما، هر روز از دهه نخست ماه محرم را به نام شهیدی یا واقعهای نام گذاری کردهاند تا در عزاداری بر سالار شهیدان(ع) و یاران وفادار او، نظم و یکپارچگی حفظ شود. اما در پس این اقدام ظریف و باریکبینانه، انتخابی عمیق و کارساز نهفته است که عزادار و عاشق حسین(ع) را، وادی به وادی تا صحرای کربلا میبرد، تربیتش میکند و در عاشورا به مقامی میرساند که فریاد سر دهد: «یا لَیْتَنی کُنْتُ مَعَکُمْ». حکایتِ روایتهای شب و روز دهه نخست ماه محرم، حکایت همان آماده کردن دل است که در مجالس عزاداری ما، سخنرانان و مدّاحان متعهّد، برای رسیدن به آن مقام، میکوشند و جز رضای خدا طلب نمیکنند. ما نیز، به تبعیت از این سنت حسنه، گام در همان مسیر میگذاریم و در دهه اول، همنوا با همه عزاداران حسینی و با کمک گرفتن از اسناد قابل اعتماد تاریخی، روضه مکتوب هر روز را به شما سروران ارجمند و همراهان گرامی تقدیم میکنیم.
کاروان سالار شهیدان(ع) از منزل «شَراف» حرکت کرد؛ هنوز چیزی از مسیر را طی نکردهبودند که خبری به امام(ع) رسید: «طلایهداران دشمن، پیشِرو هستند.» ابومخنف در «مقتل» خود از تدبیر سیدالشهدا(ع) برای تقابل با دشمنان سخن میگوید: «امام(ع) به اطرافیان خود فرمود: آیا در این منطقه پناهگاهی هست که به آنجا پناه ببریم و آن را پشت سرِ خویش نهیم و با این قوم، از یک سمت، مقابله کنیم؟ گفتند: آری! سمت چپ ما، منزلی است به نام ذو حُسم». به این ترتیب، کاروان به سوی «ذوحسم» راه کج کرد. سرعت عمل نیروهای امام حسین(ع) شگفتآور بود؛ ابومخنف گزارش کردهاست که یاران اباعبدا...(ع) چگونه پیش از رسیدن دشمن، در «ذوحسم» مستقر شدند، خیمهها را برافراشتند و در مواضع نظامی خود استقرار یافتند. سپاه دشمن، مرکب از هزار سوار، به فرماندهی حرّ بن یزید تمیمی یربوعی به «ذوحسم» رسید. کوفیان برای نخستین بار، در برابر امام حسین(ع) صف کشیدند. ظاهراً رویکرد آن ها خصمانه بود اما تشنگی مجالی برای عرضاندام به دشمن نمیداد. طبری در «تاریخ الامم و الملوک» گزارش کردهاست که امام(ع) جوانان سپاه را خطاب قرار داد و به آن ها فرمود که سپاه کوفه را سیراب کنند و آنان چنین کردند و حتی اسبهای کوفیان نیز، از نعمت آبِ موجود در مشکهای کاروان سیدالشهدا(ع) بهرهمند شدند. این نخستین مواجهه حرّ، فرمانده شجاع سپاه کوفه با لشکریان سیدالشهدا(ع)، تکاندهنده و بیدارکننده بود، آنقدر که پیشنهاد اقتدا به امام(ع) را برای نماز، فوراً پذیرفت.
نامآوری از بنیتمیم
حر از نامآوران و شجاعان کوفه بود؛ هشام بن محمد کلبی در «جمهرة النسب»، حرّ را از بنوریاح بن یربوع بن حنظله میداند که طایفهای از اعراب بنیتمیم هستند و به داشتن جمعیت و حضور در بخشهای مختلف شبهجزیره عربستان و سپس، در سرزمینهای اسلامی، از جمله ایران، مشهور بودند. با این حال، درباره حر و سابقه شجاعت او، گزارشهای تاریخی، چندان گسترده و متعدد نیست. عموم مورخان و نسبشناسان، حر را با واقعه کربلا و رشادت او در پیوستن به سپاه سیدالشهدا(ع) میشناسند؛ مثلاً ابنکلبی در «جمهرةالنسب» مینویسد: «کسی که همراه حسین علیهالسلام کشته شد و او در سپاهی بود که ابنزیاد – لعنةا... علیه – [به سوی سیدالشهدا(ع)] فرستاد، [حضور داشت]؛ پس هنگامی که آنچه مشهور است بر حسین علیهالسلام وارد شد، حر آن را نپذیرفت و از دستور پسر مرجانه اطاعت نکرد، به سوی اباعبدا...(ع) رفت و جنگید تا به شهادت رسید» یا احمد بن یحیی «بلاذری» در «انسابالاشراف» درباره حُر مینویسد: «کسی که با حسین همراه شد، در حالی که پیش از آن، از دشمنان وی شمرده میشد. حسین درباره او گفتهاست: تو در دنیا و آخرت آزادهای.» دیگر مورخان نیز، کم و بیش، حر را از همین زاویه به مخاطبانشان معرفی کردهاند. با اینحال، اگر گزارش سیدمحسن امین را در جلد چهارم «اعیان الشیعه» درست فرض کنیم که مینویسد: «حُر ابتدا در قادسیه نزد حصین بن تمیم (و شاید نُمَیر) بود و ابنزیاد، وی را با حصین به قادسیه فرستاد ... [مدتی بعد پسرمرجانه حصین را به کوفه فراخواند] و ریاست شرطه کوفه را به وی سپرد و به او دستور داد [که با حفظ سمت] در قادسیه مستقر شود و حر را با هزار سوار به مقابل حسین علیهالسلام بفرستد»، باید بگوییم که حر، بدون تردید، یکی از فرماندهان لایق کوفه بود که توانایی وی باعث شد عبیدا... به او اعتماد و حر را به عنوان فرمانده سپاه پیشقراولی که به جنگ سیدالشهدا(ع) میرود، انتخاب کند.
دیدار تکان دهنده
امام حسین(ع) از همان نخستین دیدار با حُر و سپاه وی، چنان که شیوه مردان خداست، از در نصیحت و بیان حقایق درآمد. طبری در «تاریخ الامم و الملوک» آوردهاست که آنحضرت بعد از امامت نمازی که حر نیز در آن حضور داشت، برخاست و خطاب به حاضران فرمود: «ما اهلبیت، از اینهایی که ادعای چیزی دارند که از آنِ ایشان نیست و در میان شما به ظلم و ستم رفتار میکنند، به امر حکومت سزاوارتریم. ولی اگر ما را نمیپذیرید و نسبت به حق ما جاهلاید و نظرتان غیر از آن چیزی است که در نامههایتان نوشته بود ید و فرستادگان بر اساس آن نزد من آمدند، از نزد شما بر میگردم.» واکنش حُر به این سخنان، کاملاً انفعالی است و نشان میدهد که وی، در برابر منطق امام(ع)، چیزی برای عرضه نداشتهاست و از ترس تأثیرپذیری سربازان، خود را بیخبر از نوشتن آن نامهها معرفی میکند و هنگامی که «عُقبة بن سِمعان» به فرمان امام حسین(ع)، دو خرجین پُر از نامه را پیش روی حر و نیروهایش میگذارد، وی باز هم منکر نامهنگاری میشود و خود را زیرِ بارِ مسئولیتِ آن نامهها نمیداند. اینجا بود که طبق گزارش برخی مورخان که محتوای آن در جلد «تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهدا(ع)» آمدهاست، امام حسین(ع) عزم برگشت کرد، اما با مقاومت حر و نیروهای وی روبهرو شد که قصد داشتند امام(ع) را به کوفه و نزد عبیدا... بن زیاد ببرند. سیدالشهدا(ع) به شماتت حر پرداخت و او، جملاتی را بر زبان راند که حاکی از اعتقادات قلبی و درونی اوست؛ وی در آن گفتوگو، از مادر امام حسین(ع)، یعنی حضرت فاطمه(س) به نیکوترین وجه و با احترامی فراوان یاد کرد و نشان داد که در قلبش، محبتی به خاندان رسالت دارد که شاید، به دلایل گوناگون، تا آن زمان مکتوم ماندهاست. حر در آن گفتوگو، ماهیت مأموریت خود را افشا کرد؛ ابنزیاد وی را فقط برای بستن راه امام حسین(ع) فرستادهبود و حر، به عنوان فرماندهی قاطع، اجازه بازگشت به مدینه را به امام(ع) نداد و برای آنکه از بحران پیش آمده نجات یابد، به سیدالشهدا(ع) عرض کرد: «حال که نمیپذیرید [به کوفه بیایید،] راهی را انتخاب کنید که نه شما را به کوفه برساند و نه به مدینه! تا اینکه من به ابنزیاد نامه بنویسم ... شاید به امید خدا دستوری بیاید و مرا از مبتلا شدن به کار شما رها کند.» به این ترتیب، امام حسین(ع) از «ذوحسم» حرکت کرد و به سوی منزل «عُذیب» رفت، در حالی که سپاه کوفه به دنبال آن حضرت بود.
میان 2 انتخاب
حر در روزهای بعد، آنچه را که تصور میکرد، به دست نیاورد. عبیدا... طبق دستور یزید، قصد جان امام(ع) را کردهبود. حر در کشاکش انتخابی سخت قرار گرفت. روز عاشورا، در آن هیاهو و غوغا، یکی از سواران صف اول سپاه عمربن سعد، اسب خود را به آرامی پیش راند و به سوی پسر سعد آمد. آن سوار، حر بن یزید ریاحی بود. «ابومخنف» مینویسد:«حر به سمت عمربن سعد آمد و به او گفت: خداوند تو را به راه راست هدایت کند، آیا با نوه رسولخدا میجنگی؟! عمر پاسخ داد: آری، به خدا قسم که می جنگم، جنگی که در آن سری روی گردن و بازویی بر کتفی باقی نمیماند! حر گفت: آیا بر این امر راضی هستی؟ عمر پاسخ داد: این خواست امیر تو، عبیدا...بن زیاد است و من از او اطاعت میکنم. حر به جای خود بازگشت، اما غرق در اندیشه بود. به یکی از یارانش به نام قرة بن قیس گفت: قره! آیا امروز اسب خودت را آب دادهای؟ او فوراً پاسخ داد: خیر! ... حر گفت: به خدا سوگند که خود را میان بهشت و دوزخ می بینم، اما قسم به پروردگار یکتا که جز بهشت را برنخواهم گزید، اگرچه بدنم را قطعه قطعه کنند و آن را بسوزانند. حر این را گفت و بر اسب خود نهیبی زد و در حالی که از شرم چهره خود را پوشانده بود، نزد سیدالشهداء(ع) آمد و به ایشان عرض کرد: «ای پسر رسولخدا! جانم به فدایت! من همان کسی هستم که راه را بر تو بستم و به اجبار تو را به این بیابان بیآب و علف آوردم و بر تو سخت گرفتم. به خدا سوگند اگر گمان میکردم که کار این قوم با تو به چنین وضعی ختم میشود، از آنها روی بر میگرداندم و همراهشان نمیشدم. اکنون به سوی شما آمدهام تا جانم را فدای شما کنم. آیا خداوند توبهام را میپذیرد؟ امام حسین(ع) با مهربانی فرمود: آری؛ خداوند آمرزنده گناهان است؛ ای حر! تو در دنیا و آخرت آزادهای، همانگونه که مادرت نام تو را حُر(=آزادمرد) نهاد؛ اکنون از اسب فرود آی. حر گفت: برای شما سواره من از پیادهام بهتر است؛ اجازه دهید با دشمنان شما سواره بجنگم که پس از آن، فرودم از اسب، آخرین فرودم باشد. سیدالشهداء(ع) فرمود: هر چه خود دوست داری انجام بده.» حر بن یزید به میدان شتافت و پس از جنگی جانانه، به شهادت رسید. آن روز، تنها حُر نجات نیافت؛ تنی چند از سپاهیان کوفه، مانند یزید بن زیاد نیز، پس از شنیدن سخنان سیدالشهدا(ع)، به سپاه ایشان پیوستند.