رضا وحید-اختلافی که میتوان گفت از زمان پیدایش انسان برسطح کره خاکی وجود داشته همان جدال پدر با فرزند بهویژه پسر است. حال در قرن 21 نیز انواعی از این درگیریها را در صنعت سینما، ادبیات و هنرهای دیگر مشاهده میکنیم. اختلاف و درگیری پدر و پسر به مثابه اختلاف انسان با خویش است، اگر کانون اختلاف پدر باشد از کاشتی که داشته ناراحت است زیرا در فصل برداشت به جای میوههای تازه و مفید، علفهای هرز برداشت کرده است و اگر کانون اختلاف پسر باشد از باغبان خود ناراضی است که چرا او را به دنیا دعوت کرده تا مجبور به نبرد و درگیری با اجتماع و طبیعت و خود شود و دیگر این که چرا این نقش حمایت و پوشش دفاعی را پدر مدام برای او بازی نمیکند. کتاب «جزء از کل» نیز رمانی است که به همین اختلافها میپردازد؛ اختلافی اساطیری.«استیو تولتز» روایت را از آن جا آغاز میکند که پسری به نام جسپر در جایی محبوس است و شروع به کالبدشکافی روحی و تشریح زندگی پدر خویش میکند. در ضمن در حاشیه زندگی عموی آنها یعنی تری را هم میخوانیم. جسپر هیچ احساس خوشایندی ندارد. مارتین؛ پدر جسپر در چهارسالگی به اغما میرود و در هشت سالگی به هوش میآید. در این مدت «تری »به دنیا آمده است، برادری که بسیار سریع در ورزش پلههای ترقی را بالا میرود و رشدی هولناک دارد. تری مجروح میشود و از ورزش باز میماند، به خاطر حمایت از برادرش وارد کارهای خلاف میشود و دیگر خانواده رنگ آرامش را نمیبینند.فصل اول کتاب بسیار پر فراز و فرود است. وقایع متوالی آن را جذاب و شیرین کرده است. این کشش در فصول بعدی کتاب رفتهرفته رنگ میبازد و جای خود را به فلسفهبافی میدهد. تا جایی که در صفحاتی شخصیت داستان شروع به تکگویی سیاه و چیدن دنیا از نگاه خودش میکند این تکگویی و پرگوییها در اواخر کتاب کار را به جایی میکشاند که خواننده کسل میشود و به این نتیجه میرسد که نویسنده به جای رمان، کتاب فلسفی نوشته است، فلسفه پوچگرایی و بدبینی به بشریت. فلسفهای که از زمین نیچه پایهاش گذاشته میشود و در تنه به هایدگر میرسد و در سر به ناکجا آباد سیاهی و پوچی می رسد.در جهان داستانی« جزء از کل »شخصیتها دو گروه هستند، گروه اول؛ جسپر و مارتین و تری که انسانهایی هوشمند، منتقد، فلسفهباف و دارای اندیشهاند و گروه دیگر توده و عموم مردم هستند، مردمی که بسیار ابله و کودکمآب تصویر شدهاند، حتی شخصیت «آنوک» با تمام زیرکی که از خود به نمایش میگذارد. نمونه کودک نابه هنجار را میتوان بهخوبی در شخصیت اصلی کتاب «ناتور دشت» اثر دی. جی. سلینجر دید. «هولدن کالفید »موجودی تکبین است که تحت شرایط زیستی و تفکرات خودش قرار دارد و از همان دریچه در مورد تمام انسانها و محیط پیرامونش قضاوت میکند اما تفاوت اساسی هولدن و خانواده دین در این است که او تنها موجود گمگشتهای بود در هزارتوی زندگی اما این خانواده خودشان را در این هزارتو گموگور میکنند تا بگویند ما فرقی با جهان اطراف خویش داریم و خاص هستیم. این تصنع هر چقدر در داستان پیش میرود ملالآور و کسلکننده تر میشود.