بهار بیخزان
محمد جواد غفورزاده شفق
من که صرف عشق کردم نقدجان خویش را
ساختم درنینوا ،ازنوجهان خویش را
زیرباران بلا ، درجای جای کربلا
دیده ام لطف خدای مهربان خویش را
چلچراغ راه من "هیهات مناالذله" است
یافتم آری دلیل کاروان خویش را
زیربارصدمصیبت، راست قامت مانده ام
درصبوری، دادم آری امتحان خویش را
هرگزازپادرنیامد، صبرطاقت سوزمن
آزمودم بارها ،تاب وتوان خویش را
لاله زارم گرچه پرپرشد ز توفان ستم
شکرمی گویم بهاربی خزان خویش را
بافضای سرزمین معرفت بیگانه است
هرمسلمانی که نشناسد زمان خویش را
ترسم ازآه دلم آتش بگیردآسمان
گربگویم قصه سوزنهان خویش را
من زیارت کرده ام، درقتلگاه آفتاب
جلوه های روشن رنگین کمان خویش را
تاسحردرسایه روشن ،هیچ کس چون من ندید
برفرازنیزه ، ماه آسمان خویش را
تابماندخاطرات این سفردریادها
می برم پیراهن یوسف نشان خویش را
تابماندنهضت سرخ حسینی جاودان
می گذارم برسراین کار،جان خویش را
آیین دوستداری
زهرا محدثی خراسانی
امشب شکفته در نفسم ذکر یا حسین(ع)
پرواز میکنم ز حسینیه تا حسین
کم مانده عقل سر به بیابان نهد ز شوق
اینسان که میخرد دل شوریده را حسین
دور از هراس در دل دریا قدم گذار
در کشتیای که باشدمان ناخدا حسین
***
با ما بگو که در دلت آیا چه می گذشت
در واپسین نماز شب کربلا حسین؟
نقل است از لبان عزیز تو میشکفت
در لحظه لحظه ذکر خوش ربنا، حسین!
نقل است اینکه فاصلهها شرمسار بود
در لحظههای خلوت تو با خدا، حسین!
یاران باوفای تو را غبطه میخورم
یاران باوفا و صبور تو را، حسین!