ناگهان شعر
تعداد بازدید : 37
امروز با زنده یاد مهرداد اوستا
زنده یاد مهرداد اوستا در 17 اردیبهشت ماه 1370 (هـ . ش )در تهران درگذشت و درقطعه هنرمندان در بهشت زهرا به خاک سپرده شد. مهرداد اوستا بیش از 40 اثر تحقیقی و تألیفی در زمینه ادبیات و هنر از خود به یادگار گذاشته که بیش از 20 اثر آن در زمان حیات ایشان و بقیه بعدها منتشر شده است و از آن جمله میتوان به تصحیح دیوان سلمان ساوجی، کلیات شیخ سعدی و رساله عقل و اشراق و مجموعه شعرهای حماسه آرش، شراب خانگی ترس محتسب خورده، راما، از کاروان رفته، امام، حماسهای دیگر، اشک و سرنوشت، تیرانا و داستانهای پالیزبان و از امروز تا هرگز و تألیف کتابهای اندیشه فلاسفه شرق و غرب، روش تحقیق در دستور زبان و شیوه نگارش فارسی، نقد و بررسی آثار سنایی، تحلیل فلسفی و علمی درباره اصول ادیان، روش تحقیق در تاریخ هنر، تأثیر ادبیات ایران بر ادبیات جهان، سیر مکاتب هنری در ایران و مهر و آتش: رویارویی اسطوره های آیین مهر و مزدیسنی در شاهنامه اشاره کرد. محمدرضا رحمانی مشهور به مهرداد اوستا، در خانوادهای اهل علم و ادب در 20 بهمن ماه 1308 (هـ . ش) در بروجرد متولد شد. پدر بزرگ مادریاش، شاعری خوش قریحه بود که در شعر «رعنا » تخلص میکرد.مرحوم اوستا که در سال 1343 سفری به خراسان داشت، تحت تاثیر محیط شعر وادب خراسان قرار گرفت و قصیده ای استوار با عنوان «سلام به خراسان» سرود که نام هایی از شاعران خراسان ومشهد درآن دیده می شود.
سلام به خراسان
پورا بیار کلک نواخوان را
آن وهم پوی ناطقه افشان را
ایدون که عطسه سحر از خاور
گوهر فشاند پهنه کیهان را
بنمود از نشیب افق،گردون
درخون کشیده دامن خفتان را
گل، پیرهن درید به باغ اندر
چون چاک زد زمانه گریبان را
بردم نماز همچو مسیحا،من
از کنگره سپید خراسان را
رَی مشهدی که قبله دیگر شد
روی نیاز شاهد ایمان را
آن بارگه که دست خداش افراشت
ایوان نه رواق در افشان را
نی سایه گستر آمد ایوانش
این کاخ برفراشته ایوان را
نقد گنه ز بس که تهی دستی
آورده ام نیاز دل و جان را
افکنده ام ز بس که سیه رویی
بر رخ ز شرم پرده عصیان را
زیرا شنیده ام که کریم از دل
حرمت نگاه دارد مهمان را
با بال شوق تا بگشایم پر
دیدار شاعران سخندان را
آن جا ز سیر کلک سخن پالا
خط برکشند چامه حسان را
آن جا که آب یک سخنش ریزد
آب هزار لعل بدخشان را
گسترد خوان ز خامه جان پرور
شیراز و ری عراق و سپاهان را
آن شاعران که طینتشان خود کرد
در غنچه طیب لاله نعمان را
پرورد فرخا که نکو پرورد!
چون«فرخ»آن یگانه دوران را
کاخی بنا فکند ز نظم خوش
ایوان کشیده عرصه کیوان را
استاد من «نوید»که هر بیتش
دیباچه ای است روضه رضوان را
تا نوبتی به نام «رجایی»زد
گل در ترنم آمد بستان را
چونان که طبع«گلشن آزادی»
دل برد بلبلان خوش الحان را
خاطر ز قول«یوسفی»ام آورد
از مصر یاد شاهد کنعان را
زیراک در مذاق سخن ماند
شعرش زلال چشمه حیوان را
نقش بدیع نظم«نگارنده»
راهی ست سیر عالم عرفان را
از کلک«قهرمان»غزل خیزد
نظمی که از محمد قرآن را
خرم دل از سرود«سرشک»آید
کز ابر تازگی است گلستان را
آن ناشنیدگان سرود او
نشنیده اند زمزمه جان را
وان پارسی سرود که از«آزرم»
ماند شکوه پهنه نیسان را
ای رشک قدسیان فلک«قدسی»
کز توست آبروی سخندان را
افراشته ای به سجن ستم کرده
پیوند جان عنایت یزدان را
در گلشن کلام حکیمی بین
آیات رشک حکمت یونان را
باقی«بقا»که با سخنش در وجد
آورد قدسیان غزل خوان را
پیوند جان نشیند«رئوف»آمد
زانسان که صبح،نوگل خندان را
آن جا«عظیمی»است و«سهی»کزطبع
پر در کنند دیده عمان را
مفتون طبع دلکش«آگاهی»
بینم روان روشن سلمان را
ای مرز و بوم قدس که برگرفته ست
آوازه «کمال» تو ایران را
این نظم یادگار عزیزان راست
چونان که یادگار زریران را
گو چامه هرچه باد چه خواهد بود
خود ارمغان مور،سلیمان را
کلک من این نبسته سخن شیوا
یارد چگونه پویه میدان را
ناچار پاس خاطر یاران بست
این نابسخته نظم پریشان را