گروه پلاک عزت-نام فرماندهان شهید خراسان که به میان می آید، شهید محمد مهدی خادم الشریعه به دلیل چهره خاصش در عکس هایی که از او به یادگار مانده بیشتر نظرها را به خود جلب می کند. چهره اش کاریزمای خاصی دارد و من امروز می خواهم از دریای پرعظمت او به قدر چند قطره ای به جانم جلا بخشم. باشد که رهاورد این همنشینی، انسی ابدی برایمان به یادگار بگذارد.با برادر شهید خادم الشریعه تماس گرفتم و قرار یک گفت و گو را تنظیم کردیم. وقتی به محل کارش می رسم با مهربانی و آغوشی باز میزبانمان می شود.حالا حاج آقا محمدتقی که چهار سال از شهید محمد مهدی بزرگ تر است روبه رویم نشسته است. او درباره برادر شهیدش و دلتنگی هایش از برادر برایم می گوید.این گفت و گو در آستانه سالروز فتح خرمشهر که قرار است در بخش خادم الشهدای حرم مطهر رضوی از خانواده این شهید به عنوان شهید مدفون در حرم رضوی تجلیل شود، اینک پیش روی شماست...
حاج آقا محمدتقی خادم الشریعه صحبت هایش را این گونه آغاز می کند: «پدرم اهل همدان بودو بعد از مدتی به دلیل شدت علاقه ای که به امام رضا(ع) داشت به مشهد نقل مکان کرد و از مشهد به سرخس رفتیم. ما تابستان ها به مشهد می آمدیم و زمستان ها را در سرخس می گذراندیم.
3 جمعه سرنوشت ساز
او می گوید :«درباره محمدمهدی چند نکته جالب توجه وجود دارد. یکی از آن ها سه اتفاق بزرگ در سه جمعه است که برایش رخ داده است. محمدمهدی درروز جمعه به دنیا آمد که پدرم نامش را محمد مهدی گذاشت. در روز جمعه شهید و درشب جمعه هم به خاک سپرده شد.محل دفن او در ایوان طلا در صحن انقلاب حرم مطهر رضوی است . دراین محل کتیبه ای وجود دارد که روی آن نوشته شده است "حق تعالی بهشت را بر او واجب گرداند " . درست زیر همین کتیبه محل دفن محمد است.
محمد متولد سال 1337 بود یک روز یکی از روحانیان برجسته مشهد به خانه ما آمد و به محض این که چشمش به محمد افتاد روبه به پدرم گفت :« هوای این پسر را داشته باش که از بندگان خوب خداست ».
برادرم شفا گرفت
آقای خادم الشریعه درباره دومین اتفاق بزرگ زندگی برادرش می گوید :«محمد هنوز شش سال بیشتر نداشت که به بیماری فلج اطفال دچار شد .در آن زمان هر کس به این بیماری دچار می شد یا به طور کلی فلج می شد یا پاهایش به شدت معیوب می شد . بعد از بیماری محمد پدرم دائم به حرم می رفت و نذر و نیاز می کرد تا این که برادرم شفا گرفت و به طور کامل سلامتی اش را به دست آورد به طوری که همه از این موضوع شگفت زده شده شدند.»
روزها یکی پس از دیگری گذشت و محمد به مدرسه رفت. او با گذر زمان قد می کشید از دبستان به راهنمایی و از راهنمایی به دبیرستان .دیپلمش را که گرفت وارد جریان های انقلاب و مبارزات انقلابی شد و به پخش اعلامیه و شعارنویسی پرداخت.چند بار در حین فعالیت های انقلابی توسط ساواکی ها دستگیر شد اما قبل از بازداشت شدن با هوش و ذکاوتی که داشت هر بار به طریقی از دست ساواکی ها خودش را خلاص کرد. من آن زمان یک ولووی سبز رنگ داشتم که همه خانواده ما خاطرات زیادی از آن داریم. یک روز مقداری اعلامیه داخل خودرو بود که ساواک به برادرم محمد مشکوک می شود و اورا دستگیر می کند .محمد بعدها می گفت با هزار سلام و صلوات آن شب توانسته بود حواس ساواکی ها را پرت کند که یک بار و خوشبختانه متوجه اعلامیهها نشده بودند.
قبل از انقلاب همه خانواده و به همراه همه بچههای فامیل به تظاهرات میرفتیم و محمد که اهل عکس گرفتن بود دوربین برمیداشت و از روزهای انقلاب عکس می گرفت . انقلاب اسلامی که پیروز شد برای زیارت ائمه اطهار(ع) به کربلا رفتیم و چند ماهی آن جا ماندیم . بعد از برگشت محمد به سپاه پاسداران پیوست . مدتی در تهران و مشهد دوره غواصی، بالگرد و چتر بازی و رنجری دید .
نبرد چزابه
برا ی این که از خواهر شهید هم بشنوم وقتی به تحریریه بر می گردم با تماس تلفنی از او می خواهم که از خاطرات برادرش برایم بگوید: آن طور که همرزمان محمد تعریف می کنند پس از عملیات طریق القدس بوده که نیروهای تیپ 21 امام رضا(ع) در تنگه چزابه استقرار یافته اند. عراقی ها در یک حمله همه جانبه به تنگه چزابه با ایستادگی رزمندگان خراسان روبه رو می شوند و دوباره عقب نشینی می کنند. کار به جایی می رسد که شخص صدام حسین به عنوان رئیسجمهور عراق و فرمانده کل ارتش بعث به صحنه درگیری وارد می شود اما با وجود این باز هم نمی توانند چزابه را تصرف کنند. آن طور که کارشناسان نظامی می گویند مهمات به کار رفته در نبرد چزابه معادل کل مهماتی بوده که تا آن روز علیه مواضع ایران از سوی عراقی ها مصرف شده بود و رزمندگان ایرانی با رشادت تمام پاتک دشمن را خنثی کرده بودند . بسیاری از همرزمان محمد می گویند او به خاطر این که تعداد رزمندگان حاضر در چزابه بیشتراز آن چه هست به نظر برسد دائم از نقاط مختلف به طرف دشمن تیر اندازی می کرده .
هم سنگر با میرزاجوادآقا
در مدتی که محمد مهدی در منطقه بوده است، آیت ا... میرزا جواد آقا تهرانی چند مرتبه به منطقه می آیند. ایشان علاقه خاصی به بچههای رزمنده و به خصوص شهید خادم الشریعه داشتند و اکثر اوقات در سنگر این شهید بودند. میرزا جواد آقا بسیار کم حرف بودند ولی زمانی که به سنگر شهید خادم الشریعه می رفتند با او گرم صحبت می شدند و انگارگذر زمان را متوجه نمی شدند.
مرد ی از جنس اعجاز
خواهر کوچک تر شهید خادم الشریعه هم درباره برادر شهیدش این طور میگوید: برادرم از مسئولیت فرماندهی که در جبهه داشت چیزی برای کسی تعریف نمی کرد .بعدها از زبان دوستانش شنیدم در چزابه فرماندهی نیروهای خراسانی را در تیپ 21 امام رضا(ع) به عهده داشته است. آن طور که همرزمان محمد تعریف می کنند محمد در چزابه خیلی فعال بوده و امام خمینی(ره) درباره دلاوری های رزمندگان چزابه جمله معروفی دارند که می گویند:
"کار رزمندگان ما در چزابه در حد اعجاز بود و این اعجاز به حول و قوه الهی از بازوان رزمندگان به ویژه بچههای تیپ 21 امام رضا (ع) به فرماندهی این سردار شهید نمایان شد."
شهید به روایت شهید
شهید نورا... کاظمیان از همرزمان شهید خادم الشریعه در خاطراتش از این شهید چنین یاد می کند :«صبح روز مبعث پیامبر (ص)محمد مهدی حال و هوای عجیبی داشت وقتی برای خواندن نماز جماعت آماده می شدیم گفت می خواهد نمازش را فرادی بخواند و به تنهایی در گوشه ای به اقامه نماز پرداخت .آن روز حتی سر سفره صبحانه نیامد و گفت می خواهم صبحانه را از دست پیامبر(ص) بگیرم.وقتی به همراه تعدادی از فرماندهان برای بازدید از گردانها به راه افتادیم ، محمد مهدی پشت فرمان نشسته بوده ومن هم کنارش بودم به خط اصلی نبرد که نزدیک شدیم صدای شلیک توپ، تانک و خمپاره زیاد شد. ناگهان صدای سوت خمپاره ای به گوش مان رسید ، محمد مهدی پایش را روی ترمز گذاشت درست در سمتی که من نشسته بودم خمپاره به زمین خورد. چند لحظه همه جا ساکت شد .بعد از چند لحظه سرم را بالا آوردم و دیدم سر محمد مهدی هنوزروی فرمان خودرو است.
گفتم :"حاجی سریع حرکت کن تا خمپاره بعدی نیامده"بعد دستم را روی شانهاش گذاشتم و او را تکان دادم. محمد مهدی به طرف دیگر افتاد. ترکش خمپاره به او اصابت کرده بود . چهار نفرداخل خودرو بودیم ومحمد و یکی از همرزمانمان آن روز شهید شدند. محمد مهدی آن روز با زبان روزه شهید شد.آخرین باری که محمد مهدی به مشهد آمده بود، با همیشه خیلی فرق داشت گویی شهادت به او الهام شده بود. از رفتارش پیدا بود که از آینده باخبر است روی همه وسایل اتاقش یادداشت گذاشته بود و آن چه متعلق به سپاه بود را با برچسب مخصوص مشخص کرد ه بود و از من خواست بعد از شهادتش آن ها را به صاحبانش برگردانم.
بعد از فتح خرمشهر بر می گردم
برادر شهید خادم الشریعه می گوید : آخرین باری که محمد به ما زنگ زد مادرم از او پرسید : محمد جان نمی خواهی برگردی ؟ دلم خیلی برایت تنگ شده.
محمد مهدی هم گفته بود:« بعد از فتح خرمشهر بر می گردم».
روزها و هفته ها گذشت و ازمحمد خبری نبود. خبر شهادت محمد را اول به من دادند، این خبر را که شنیدیم به شدت شوکه شدم .هنوز دو ساعت از شنیدن خبر شهادت برادرم نگذشته بود که خبر فتح خرمشهر را از رادیو شنیدم و فتح خرمشهر تسکینی بر درد های خانواده ما شد.قرارگذاشته بودیم من خبر شهادت محمد را به خانواده بدهم ،هر کار کردم نتوانستم با خودم کنار بیایم که این خبر را به پدر و مادرم بدهم. می دانستم که مادرم از غصه دق می کند. ناگهان به فکرم رسید که از میرزا جواد آقا تهرانی و حاج آقا مروارید که از علمای بزرگ و همرزمان محمد بودند کمک بخواهم و از آن ها در خواست کنم که این خبر را به خانواده ام بدهند. فردای آن روز هر دوی آن ها به خانه مان آمدند . میرزا جواد آقا تهرانی بعد از خواندن چند حدیث درباره شهادت خبر شهادت برادرم را به خانواده ام دادند.بعد از شنیدن خبر شهادت محمد بین فامیل و دوستان غوغایی به پا شد . در خاطرم هست شهید ولی ا... چراغچی که از همرزمان محمد و از فرماندهان بود بعد از فتح خرمشهربلافاصله به مشهد آمد و در تمام مراسم محمد حضور داشت.مادرم چند روز قبل شهادت محمد خواب دیده بود محمد برگشته و توی اتاق خوابیده. وقتی پیکر محمد را آوردند مادرم می گفت محمد را دقیقا در همین حالت در خواب دیده است. سرش را بسته بودند و هنوز خون از سرش میآمد حتی موقع دفن خون تازه از سر محمد میآمد و محمد را در روز سوم شعبان در حرم مطهر رضوی به خاک سپردند.
روایت آخر
روز 31 اردیبهشت، مصادف با 27 ماه رجب بود. مبعث پیامبر از راه رسید ه بود و رزمندگان به دروازه خرمشهر رسیده بودند. شهید خادم الشریعه نماز صبح ونماز عید مبعث را بر خلاف عادت، فرادی و به دور از هیاهوی جمع خوانده و تا طلوع آفتاب به نیایش پرداخته بود . خبر رسید نیروهای ایرانی در ایستگاه حسینیه هدف هجوم عراقی ها قرار گرفتهاند. محمد مهدی بدون معطلی خودش را به خودرو رساند و به همراه چند نفر از رزمندگان به سمت خط مقدم حرکت کرد. در مسیر، خمپاره ای درست کنار خودروی آن ها با زمین برخورد کرد ترکش خمپاره به گردن محمد مهدی برخورد کرده بود. سردارمحمد مهدی خادم الشریعه در 24 سالگی با زبان روزه به شهادت رسید.