1
دو قطره اشک دو چشم غریب در حرمت
صدای خواندن «اَمَّن یُجیب» در حرمت
نشسته کنج بهشتت چه ساکت و آرام
چقدر پر شده از عطر سیب در حرمت
دلش گرفته از این روزگار و هجرت و درد
روا مدار شود بی نصیب در حرمت
غریب تر شده حالا و دور دور از تو
غریب حال و هوای عجیب در حرمت
دلم کبوتر صحنت، پریده ام تا تو
بگیر دست دلم را طبیب در حرمت
2
روی لب هایم به یادت رنگ سرخی می زنم
ماهی کوچک میان تنگ چشمانت منم
دست هایم روز و شب رسوای دستان تو اند
می نویسم از تو هر شب باز پاکش می کنم
عاشق دیوانه ات این جاست پشت پنجره
می زند باران به جایت بوسه ها را بر تنم
مثل یک دیوانه هر شب شعر می خوانم بلند
قصه پیچیده است پیش دوست پیش دشمنم
راه حل این معما باز در دستان توست
می دود در دست هایت تکمه پیراهنم
آسمان بودم گرفتار شبی تاریک و سرد
می گذارد ماه امشب سر به روی دامنم
3
در قاب دو چشمانم چه کوچک و تنهایی
من منتظرت این جا امّا تو نمی آیی
تنها و غمین هستم بی تو چه کنم آخر
بی تو چه دلم سرد است بی تو، تو که از مایی
تو ناز مرا دیدی خندیدی و خندیدی
آخر به دلم افتاد مهر تو که زیبایی
پس ناز نکن حالا که عاشق تو هستم
در دام تو خواهم مرد ای عشق اهورایی
دنبال تو می گردم تا خوب کنی دردم
تو معنی امروزم تو معنی فردایی
در زیر درختانِ یاد تو که خوابیدم
در خواب تورا دیدم در خواب، که می آیی
چشمان تو چون ماهیست در ظلمت قلب من
من مست تو ام این جا با ساغر رؤیایی
امروز به دور از تو می گریم و می گریم
تو پیش دل یارت من گوشه تنهایی
4
و من مانند یلدایم شبی تاریک و طولانی
و یک آواره ام یک دختر تنهای افغانی
که جغد شوم بختم غمگنانه می زند آرام
به گیتار دو چشمانم دوبیتی های پایانی
هزاران بار می میرم میان بسترم شب ها
تو شاید بی صدا آیی سکوتم را بلرزانی
شکستم از غم غربت برایم مرهمی آور
چراغی شعله شمعی در این شب های ظلمانی
در این دنیای وانفسا کسی باید رهی باید
به دنبال چه می گردم نمی دانم تو می دانی؟
چه لبریز غمم باران نوازش می کند دل را
کمک کن تا ببارد دل در این شب های ظلمانی