زهرا یعقوبی
1
بوهای نوستالژیک
خاطرات مرور نشده...
در من،
انگار
یک نفر
به زندگی برگشته
برای خودش چای می ریزد!
چای با طعم میخک...
در من،
یک نفر
به سمت پنجره می رود
موهایش را
در باد
رها می کند...
یک جرعه چای می نوشد
و خودش را
به سمت تو پرت می کند.
بوهای نوستالژیک...
فراموشی مفرط...
چای با طعم...
2
هنوز منتظرم من، کنار راهی که...
دوباره می گذرم من از اشتباهی که...
تو مرتکب شدی اما دلم اجازه نداد
که یوسفش برود در درون چاهی که...
هزار قافله دل گذر کند اما
عزیز من بشوی بعد سال و ماهی که...
چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را
زمانه عمر مرا سوخت با نگاهی که...
شبیه شاخه گز آمد و به دیده نشست
نشست درد نجیبی درون آهی که...
کشیدم از ته دل آه... آه اما حیف
نبود عاقبت کس به این تباهی که...
اسیر شک شدن از ابتدا بعید نبود!
از آدمی که زمین خورد با گناهی که...
3
تو می روی و باز باران، کودکانه...
بر چشم هایم می کشاند آستین را
تو می روی و...
راز حزن انگیز غربت،
گم می کند اندوه های پیش از این را...