مثل آن باغم که روح از برگ و بارش رفته است
در هجوم بادها دار و ندارش رفته است
مانده در من رد پایی سرد و عطر تازه ای
جاده ای هستم که تنها رهگذارش رفته است
نیست گیسویت بیاشوبد دلم را موج موج
ساحلی هستم که دریا از کنارش رفته است
مثل آن سالم که بعد از لحظه لحظه انتظار
لحظه تحویل از یاد بهارش رفته است
حال من مثل دوتاری خسته می ماند که باز
بغض هایش مانده است و ذوالفقارش* رفته است
*شادروان ذوالفقار عسگریان نوازنده چیره دست دوتار خراسان
علی اصغر داوری
بگو به رخ نکشد باغ، خوش جمالی را
بگو مگر نشنیده ست خشکسالی را
بگو که سال دگر بی پرنده می ماند
که میهمان نرسد سفره های خالی را
بپر پرنده به هر قیمتی که هست بپر
بپر بهانه نیار این شکسته بالی را
دلم گرفته به قدری که ماه می گیرد
اگر قدم بزنم یک شب این حوالی را
هاشم بهروز
وقتی ستون های جهان افتاده باشد
وقتی که سقف آسمان افتاده باشد
چیزی اهمیت نخواهد داشت ، بگذار
فنجان چایت از دهان افتاده باشد
می ترسم از روزی که در حال تماشا
آیینه ای از دستتان افتاده باشد
سخت است وقتی زهر می خواهی بنوشی
عکس کسی در استکان افتاده باشد
گم کرده باشی راه ساحل را ، بیاید
باد موافق ، بادبان افتاده باشد
حال مرا شاید بفهمد آنکه یک شب
بختک به جانش ناگهان افتاده باشد
محمد سعید شاد