گفتگو بادکتررضاسیمبر درباره چشم انداز بحران های منطقه
تعداد بازدید : 50
آمریکا به دنبال تکه تکه کردن حاکمیت های منطقه است
تحلیل پارادایمی آمریکا و جهان عرب، نشان می دهد که بحران سوریه و یمن هنوز، دنباله دار است
نویسنده : غلامرضاکحلکی g.kahlaki@khorasannews.com
عرصه بینالملل آبستن تحولات گوناگون است و در این میان، غرب آسیا قلب ژئو استراتژیک جهانی است. این اهمیت، تحلیل مسائل این منطقه را به حوزه علاقهمندی بسیاری از محققان روابط بینالملل تبدیل کرده است. در ادبیات تحقیقی روابط بینالملل، یکی از وظایف محققین این عرصه، بهرهگیری از حقایق خبری جهت پیشبینی وقایع بینالمللی است؛ این وظیفه، زمانی پررنگتر میشود که غرب آسیا در آتش جنگ شعلهوراست و جامعه جهانی نگران بحران انسانی در این منطقه است. اهمیت غرب آسیا و بحرانهای جاری در آن ما را بر آن داشت تا با دکتر رضاسیمبر، استاد تمام روابط بینالملل، گفتگو کنیم. در این گفتگو وی با «تحلیل پارادایمی» و «گفتمانی» بازیگران صحنهگردان بحرانهای غرب آسیا، تصویری از آینده بحران در این منطقه را ارائه می کند و معتقد است :« فدرالیسمی که آمریکاییها از آن دم میزنند و نمونههای مختلفی از آن را در خصوص عراق، سوریه و دیگر نقاط مطرح میکنند، حرکت به سمت «واگرایی ژئوپلتیکی» (Geopolitical Divergence)منطقه است.
یعنی تئوری آمریکا این است که ازنظر سرزمینی، حاکمیت کشورهای مختلف منطقه را تکهتکه کنند.
مخصوصاً در منطقه عراق و شامات .عمده غایت این رویکرد، حفظ امنیت رژیم صهیونیستی است که با .....»دکتر سیمبر دید گاه جالبی نیز درباره نگاه روسیه به فدرالیسم به ویژه در سوریه دارد .شباهت سیاست جنگ نیابتی پسا جنگ سرد دولت وکنگره آمریکا و شباهت های آن با سیاست دولت های استعماری قرن 19 نیز در جای خود در خور تامل است .
وی چشم انداز فروکش بحران در سوریه و یمن را نیز در سال جاری چندان روشن نمی بیند و معتقد است :« تحلیل پارادایمی آمریکا و جهان عرب، نشان میدهد که بحران سوریه و یمن هنوز، دنبالهدار است.» گفت وگوی ما با دکتر سیمبر به تحلیل سیاست کشور های عرب منطقه و همچنین گرم تر شدن روابط این کشور ها به ویژه عربستان با اسرائیل نیز کشیده شد .
« کشورهای عربی از درسهای گذشته نیاموختهاند و همچنان به دنبال فرمول«بند واگن» و اتصال خود به دیگران هستند.راه دیگری که ....»
آنچه میخوانید، گفتگوی ما با دکتر رضا سیمبر، استاد تمام رشته روابط بینالملل از دانشگاه نیو ساوث ویلز استرالیا است:
آقای دکتر، بحران سوریه به کلاف پیچیدهای تبدیلشده که جامعه بینالمللی را به خود مشغول کرده است، برای درک ریشههای بحران سوریه و بازیگری طرفهای درگیر در آن از چه منظری باید به این بازیگران نگاه کرد؟
برای اینکه تحلیلی از آینده جهان در سال جاری داشته باشیم و درک درستی از وقایع منطقهای و جهانی پیدا کنیم، نیازمند تحلیلی پارادایمی از نظام بینالملل هستیم. در شرایطی در سال 2016 و یا 1395 حضور داریم که بازهم شاهد استمرار «هژمونی طلبی» آمریکا در عرصه بینالمللی هستیم. آمریکاییها در اسناد مختلفی هنوز مدعی هستند که «رهبری» جهانی را بر عهدهدارند و «کدخدایی نظام بینالملل» را عهدهدار هستند. همه کنشگران بینالمللی منجمله آمریکاییها بر اساس «چارچوبهای ادراکی» حرکت میکنند و کنشگری میکنند، بنابراین برای درک بازیگری بازیگران در عرصه بینالمللی، لازم است تا این چارچوبها را بفهمیم. برای فهم همه بازیگران باید چنین درکی را به دست آورد؛ مثلاً برای اینکه درک درستی از رفتارهای سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران داشته باشیم، باید چارچوبهای ادراکی آن را فهم کنیم. آمریکاییها نظام بینالملل را به زبان ساده، «نظام مال خود» میدانند؛ آنها گمان میکنند که رهبری جهان با آنها است؛ آنها مدعی هدایت جهان بر اساس تفکرات«سرمایهداری و لیبرالیستی» هستند. این نظام سلطه، خواهان وضع موجود است؛ چیزی که در روابط بینالملل به آن «کشورهای حافظ وضع موجود» (Status Quo State)میگویند. علت تمایل آمریکاییها به حفظ وضع موجود، این است که این وضع به نفع آنان است. این وضع موجود به پیشبرد چارچوبهای ادراکی آمریکاییها کمک میکند و لیبرال دموکراسی را بهسوی اهدافش هدایت میکند. دولت آمریکا درروند تحولات سوریه بهخوبی نشان داده است که به دکترین تغییر رژیمهای سیاسی بازور و مداخله نظامی معتقد است. واشنگتن در اجرای این دکترین به دنبال این است تا دولتهای دستنشانده خود را در منطقه بر سرکار بیاورد. این چارچوبهای گفتمانی آمریکا است که در سال 2016 نیز نمود خواهد داشت؛ یعنی آنان همچنان اعتقاد خواهند داشت که نهتنها در این سال، بلکه در دهههای آینده، این وضع موجود و توسعه نظام سرمایهداری را دنبال کنند. این تمایل آمریکاییها باعث خواهد شد تا آنان با هر بازیگری که بخواهد وضع موجود را بر هم بزند مقابله کنند و آن را محدود نمایند؛ آمریکاییها بازیگران چالشگر خود را برنمیتابند و حتی سعی میکنند که آن را نابود کنند.
برای درک تحولات سوریه، کمی باید به کنشگری ایران و بعد به معادلات میدانی سوریه توجه نمود؛ میتوان بهصورت قاطع گفت که جمهوری اسلامی ایران پس از فروپاشی جنگ سرد و تحولاتی که در دنیا رخ داد، تنها کنشگری است که چارچوبهای ادراکی مستقل خاص خود را دارد و نظام جهانی فعلی را نظام مطلوبی نمیداند؛ یعنی چارچوب ادراکی فعلی کنشگری جمهوری اسلامی ایران تفکری است که نگاهش به وضع موجود، انتقادی و منتقدانه است؛ البته باید دقت کرد که این نوع نگاه انتقادی، رویکردی غیر خشونتآمیز است. جمهوری اسلامی ایران برای نیل به چارچوبهای ادراکی انتقادی خود از خشونت استفاده نمیکند و آن را تجویز نمینماید. ایران همواره قربانی خشونت و تروریسم است و بیش از 17000 شهید ترور دارد؛ ایران قربانی پدیده جنگ تحمیلی بوده است؛ هنوز هم خشونت علیه ایران ادامه دارد. گهگاه نظام سلطه سیاه نمایی میکند و چارچوبهای ادراکی ما را با چارچوبهای ادراکی داعش و گروههای تروریستی و خشونتطلب، مقایسه میکند که بهواسطه آن تبلیغات گستردهای علیه ایران به راه میاندازند. اما چارچوب ادراکی جمهوری اسلامی ایران در منطقه این است که حضور «رژیم صهیونیستی» ، عامل تنش و خشونت در منطقه است و تا زمانی که این رژیم با همین سیاست در غرب آسیا با حمایت آمریکاییها حضور دارد و به اقدامات خشونتبار خود ادامه میدهد، نباید انتظار صلح و امنیت در منطقه را داشته باشیم؛ علاوه بر این، حمایت کشورهای عرب خاورمیانه به رهبری «رژیم رانتیر» و عقبافتاده سعودی از تلآویو بهجای اینکه جهان اسلام را علیه اشغالگریهای رژیم صهیونیستی بسیج کند، دلارهای کثیف آنها را بهسوی آنان سوق میدهد. دلارهای سعودی سر از جیب گروههای تروریستی و تکفیری و وهابی تندرو درمیآورند که این نیز با حمایت آمریکایی و رژیم صهیونیستی همراه است. این همراهی آمریکا با این جریانهای تندرو، در حالی است که آنان ادعاهای «حقوق بشری» دارند.
اما در مورد سوریه میتوان گفت که این بحران با شکلگیری گروههای «مخالفی» شروع شد که باوجود موضعگیریهای بازیگران منطقی نظیر ایران که همواره راهحل بحران سوریه را «دموکراتیک» و از کانال مردم میدانستند، اما این گروههای تکفیری با همین«پترو دلار»ها با حمایت آمریکا دست به اسلحه و خشونت بردند. این گروههای مخالف، تعیین تکلیف میکردند و باوجوداینکه ادعا مینمودند که معتقد به انتخابات هستند، اما از نبود «بشار اسد» صحبت میکردند که باید مردم نسبت به آن تصمیمگیری میکردند؛ این ادبیات یعنی، بازیگران بیرون از سوریه و از مرزهای آمریکا برای مردم این کشور تصمیمگیری کنند که تفکر سلطه طلبانه ای است. سال 2016 و سال 1395 به نظر میرسد که هنوز سیاست مستکبرانه و زورگویانه آمریکاییها ادامه خواهد داشت. البته مقاومت «گروههای مقاومت» در سوریه با همراهی ایران و دیگر بازیگران، نگذاشته خشونت از مرزهای کنونی آن به مرزهای داخلی کشورهای دیگر نظیر کشور اسلامی ایران رخنه کند و معادلات منطقهای را تغییر داده است. همیشه رژیم صهیونیستی در جنگهای دهه 60 و 70 ژئوپلتیک منطقه را تغییر داده است؛ اگر به نقشه نگاهی داشته باشیم، گفته میشود اراضی سال 48، 67 و 73میلادی که این نشان از تغییر فضای ژئوپلتیکی درگذشته توسط اسرائیل و آمریکا دارد؛ اما امروز بازیگرانی مثل ایران باعث شدهاند تا معادلات رژیم صهیونیستی را بر هم بزنند و رژیم صهیونیستی بعدازآن در هر جنگی که وارد شد شکست بخورد. در مورد سوریه نیز چنین است، آنان تصور میکردند که با سرمایهگذاری بر روی گروههای خشونتآمیز میتوانند به اهداف خود دست یابند؛ اما با پایمردی گروههای مقاومت، تاکنون راهی بهجایی نبردهاند. بنابراین در مورد سوریه در سال جاری، میتوان استمرار همین دو کنشگری متفاوت که از دو چارچوب ادراکی متفاوت برمیخیزد را همچنان شاهد باشیم؛ چیزی که به نظر میرسد با استمرار مقاومت، کفه تحولات میدانی را بیشتر بهسوی جبهه مقاومت در سوریه بگرداند.
در خصوص فدرالی شدن سوریه و احتمال توافقی که در این خصوص خبرساز شد و نیز بحث آینده حضور روسیه در مورد تحولات سوریه نظر شما چیست؟
فدرالیسم از دو منظر و معنا قابل تأمل است؛ فدرالیسم به معنای واقعی خودش یعنی اعطای حق خودگردانی در موارد و مناطقی که بحثهای قومیت و مذهب مطرح است میتواند پاسخگو باشد و مسائل را حل کند؛ درواقع در معنای دانشگاهی، فدرالیسم به معنای سیاست خارجی و دفاعی مشترک، نظام داخلی متفاوت که با حاکمیت بیشتر قومیتها و مذهبها همراه است، لزوماً مفهومی نامطلوب نیست؛اما فدرالیسمی که آمریکاییها از آن دم میزنند و نمونههای مختلفی از آن را در خصوص عراق، سوریه و دیگر نقاط مطرح میکنند، حرکت به سمت «واگرایی ژئوپلتیکی» (Geopolitical Divergence)منطقه است. یعنی تئوری آمریکا این است که ازنظر سرزمینی، حاکمیت کشورهای مختلف منطقه را تکهتکه کنند. درواقع اینیک راهبرد آمریکا است که در آن، تجزیهطلبی و تفرقهافکنی است، مخصوصاً در منطقه عراق و شامات. هدف این سیاست تجزیه و تکهتکه کردن سرزمینهای عمدتاً اسلامی است که اکنون بهخصوص در عراق و سوریه دنبال میشود.عمده غایت این رویکرد، حفظ امنیت رژیم صهیونیستی است که بهواسطه تکهتکه کردن کشورهای اسلامی متحقق میشود. کشورهای کوچکی که نتوانند امنیت تلآویو را به مخاطره بیندازند و از توان کافی برای تصمیمگیری مستقل در سیاست خارجی برخوردار نباشند و نهایتاً نظام کدخدا منشانه واشنگتن را پذیرا شوند.اگر مقداری به دهههای نیمه دوم قرن بیستم برگردیم، شاهد خواهیم بود که چگونه کشورهای مترو پل استعماری که نتوانستند در مقابل مبارزات و مجاهدتهای مردم در سرزمینهای مستعمره دوام بیاورند و مجبور به عقبنشینی شدند، همین تاکتیک آمریکای فعلی را اتخاذ کردند و با تقسیم موذیانه سرزمینهای تکهتکهای را در آسیا و آفریقا به وجود آوردند که همواره به آنها وابسته باشند و هرگز نتوانند زندگی در استقلال را تجربه کنند.این سیاست کثیف تفرقه بینداز و حکومت کن بعدها و باگذشت صرفاً چند دهه آثار منفی خود را نشان داد. مردمی که مشترکات هویتی و تاریخی واحدی داشتند در دو سرزمین جداگانه جایداده شدند، و برعکس دو طایفه و قومی که سالها با یکدیگر تعارض داشتند را در سرزمین واحدی جای دادند. تجربه تلخ و دردناک روآندا در سالهای آخری قرن گذشته نشان داد که چگونه شیطان استعمار، فتنه و تفرقه را در قاره سیاه و ژئوپلتیک آن جای داد. تجربهای تلخ که نزدیک به یکمیلیون انسان در آن به دلیل کشمکشهای قومی جان باختند.سیاست امروزین دولت و کنگره آمریکا، تغییر چهره جغرافیای سیاسی منطقه شامات است بهنحویکه نظام کدخدا منشانه آمریکا حفظ شود، امنیت رژیم صهیونیستی تأمین گردد و تفرقه و واگرایی به نفع رویکردهای امنیتی واشنگتن در آینده تأمین گردد. سیاست« تفرقه بینداز و حکومت کن» سیاستی است که درنتیجه آن حکومتهای ضعیف و ذرهای ایجاد میشود که استعمارگران را قادر میسازد تا در برابر آن، تدابیر خود را بهراحتی به اجرا میگذارند. اینچنین سیاستی البته موردتوافق بازیگران منطقی در عرصه بینالملل نظیر ایران نیست و حتی به نفع مردم منطقه نیست. شایانذکر است که روسها عمدتاً معنای مطلوب فدرالیسم را مدنظر دارند و در ظاهر نمیخواهند که وحدت و یکپارچگی ملی از بین برود و خواهان این هستند که حاکمیتهای فدرالی در سوریه بخواهند به حل مسائل قومی و فرقهای کمک کنند. البته باید مدنظر قرارداد که روسها بازیگرانی نظیر ایران نیستند و نباید اینگونه تصور کرد که روسها خیلی خالص در سیاست خارجی خود عمل کنند و بسیار تابع منافع خود هستند .
البته فعلاً در مسائل سوریه ایران و بازیگران «جبهه مقاومت» در این کشور به نقاط مشترک زیادی رسیدهاند. این جبهه مشترک در ماههای گذشته به دستاوردهای مطلوبی نائل شده است. دستگاه دیپلماسی در کشورهای گوناگون به این نکته توجه ویژه دارند که در سیاست خارجی«همواره دوستیها و دشمنیهای دائمی» وجود ندارد و باید بر این اساس، اصول سیاست خارجی را تنظیم کرد.
آیا بحران سوریه خاتمه پیدا خواهد کرد و مذاکرات صلح در این کشور امسال سروسامان خواهد گرفت؟
بگذارید کمی به عقب بازگردیم و برای پاسخ به این سوال از حافظه تاریخیمان استفاده کنیم؛ بعد از جنگ جهانی دوم و در قالب جنگ سرد، دو ابرقدرت علیرغم انجام تهدیدهای متقابل هرگز با یکدیگر در خاک اروپا درگیر نظامی نشدند و عملاً جنگ را در خاک غیر و عمدتاً در آسیا و آفریقا دنبال میکردند که متأسفانه میلیونها نفر قربانی این جنگهای نیابتی شدند.اکنون در دنیای پسا جنگ سرد، دولت و کنگره آمریکا همان سیاست قدیمی جنگ نیابتی را دنبال میکند که بهویژه در تحولات سوریه کنونی شاهد آن هستیم. این رویکرد امنیتی به نظر طراحان آن هزینههای کمتری برای دولت آمریکا خواهد داشت و عملاً واشنگتن سیاستهای خود را به دست عوامل و مزدوران اجر بگیر خود در منطقه دنبال میکند. تسلیحات خود را به فروش میرساند و افق امنیتی خود را تأمین مینماید.اما تنها چیزی که در این رویکرد کوته بینانه دولت و کنگره آمریکا دیده نمیشود، مصالح انسانی جوامعی است که در تیررس قرار میگیرند. امروزه شاهد هستیم که چگونه ترویج جنگهای نیابتی در عراق، سوریه و یمن هزینههای زیادی را به ملتهای منطقه تحمیل کرده و تخم نفرت، خشونت و ترور را گسترش داده است. متأسفانه دولت آمریکا با این رویکرد خود، عملاً به دولت تروریست پروری تبدیلشده است که آثار دهشتناک آن اکنون در خاک اروپا و یا از موصل تا پاریس قابلمشاهده است و هرلحظه نیز انتظار میرود که بحران جدیدی نیز درراه باشد. آمریکا درست مانند سالهای دفاع مقدس که از رژیم بعثی عراق حمایت به عمل آورد، ولی نهایتاً هیولایی را در آستین پروراند که خود نیز از آن در امان نماند، امروز نیز همان رویه را پیشه کرده است. حمایت از داعش که به دست خودشان و رژیمهای وابسته به آنها مانند دولت سعودی انجام میشود، راه را برای بروز بحرانهای منطقهای هر چه بیشتر در آینده فراهم میآورد.علیرغم همه آثار منفی و دهشتناک این رویکردهای غلط درکنش گری، شاهد هستیم که از دید آمریکاییها مرغ یکپا دارد و آنها دست از سیاستهای تروریست پرورانه خود در منطقه خاورمیانه برنمیدارند.بنابراین، باید توجه کرد که تحقق صلح در سوریه وابسته است به متغیرهای گوناگونی که در این تحولات مطرح است، نظیر: میزان کمک به تروریستها و خشونتطلبها در سوریه، جمع معادلات دیپلماتیک و ائتلافهای منطقه بهویژه روسیه و ایران، توان رزمی و همگرایی که در داخل سوریه علیه گروههای تروریستی وجود دارد و همت مردم این کشور در برابر تروریستها. ولی ازلحاظ چارچوبهای ادراکی، تائید خاصی مبنی بر تحولات موجد صلح پایدار در سوریه دیده نمیشود.
با نزدیک شدن عربستان به رژیم صهیونیستی و تغییراتی که در نقشه سیاسی منطقه در حال شکلگیری است، بحران در یمن به چه سمتی حرکت خواهد کرد؟
برای پاسخ به این سوال نیز از فهم چارچوبهای ادراکی کنشگران استفاده میکنیم؛ کنشگران عرب منطقه متأسفانه چون رژیمهایی هستند که پایههای مردمی ندارند و در مقابل متغیر انقلاب اسلامی در منطقه خلیجفارس قرار میگیرند، دچار «خودشکنندگی داخلی» یا ضربهپذیری داخلی( Internal Vulnerability) هستند. بنابراین لازم نیست که اسلحه و نیرو در برابر آنها و برای آن چیزی که آنها میگویند، یعنی صدور انقلاب ارسال کرد؛ این کشورها با توجه به مشکلات داخلی خود و نیز جاذبه گفتمانی انقلاب اسلامی با مشکل مواجه میشوند. این مورد باعث میشود که آنها بهخودیخود از ایران هراس داشته باشند. این کشورها دو بحران اصلی دارند، «بحران هویت» و «بحران مشروعیت». با عنایت به این ویژگیها، کشورهایی مثل عربستان، چارچوب ادراکی آنها، این کشورها را برای شکل دادن به «چسب حفاظتی» از خود، بهسوی رژیم صهیونیستی و بعضاً آمریکا سوق میدهد. این چسب حفاظتی اما درگذشته و در حمله عراق به کویت نشان داد که چقدر آسیبپذیر است. البته این کشورهای عربی از درسهای گذشته نیاموختهاند و همچنان به دنبال فرمول«بند واگن» و اتصال خود به دیگران هستند. راه دیگری که این کشورهای شکننده منطقه به دنبال آن هستند، ایجاد تنش در منطقه است. البته اکنون این منطق« آسیب بزن و بگریز» دیگر کار آیی ندارد و خود کشورهایی که از چنین تاکتیکهای عملیاتی بهره میبرند، آسیبپذیر هستند.
بنابراین، تخم خشونتی که عربستان و ترکیه در منطقه میپاشد، درنهایت گریبان آنها را خواهد گرفت. در خصوص یمن نیز، تحولات سال آتی را با توجه به استمرار چارچوب فکری مرتجعانه در بازیگران ائتلاف متجاوز علیه یمن، همچنان ادامه رفتار متجاوز کارانه توسط آنها پیشبینی میکنیم. آنها این رفتار خود را برای حفظ خود ادامه میدهند و تا زمانی ادامه خواهد یافت که فضای نخبگانی شکل بگیرد تا آنها را بهسوی تحولات رهنمون سازد. تحولات یمن نشان داد که در بیش از 13 ماهی که از آغاز بحران در این کشور گذشته است، سیاست کشتار مردم بیگناه بیفایده است و بیشتر «چهره» نامطلوب آنها را نشان خواهد داد و در عرصه بینالمللی از آنها بازیگرانی بد به تصویر خواهد کشید. این رویکرد، فقط برای منطقه و مردم بیگناه آن هزینه در بردارد و بس. آتشبسها در یمن نیز که بارها نقض شده، فقط فرصت داده تا به متجاوزان و معارضین میدانی یمن که به بازسازی و تجدیدقوای خود اقدام کنند.
کشورهای عربی و رژیم صهیونیستی در حال نزدیک شدن به یکدیگر هستند، چرا رژیم صهیونیستی چنین سیاستهایی را در پیشگرفته تا نسبت به بازتعریف قدرت خود از مجاری اعراب اقدام کند؟
رژیم صهیونیستی نشاندهنده تغییر رفتاری خاصی در سیاستهای خود در عرصه بینالمللی نیست. همیشه ماهیت این رژیم «اشغالگری» و سیاست «مشت آهنین» بوده است. این مشت آهنین توسط رژیم صهیونیستی برای تحقق منطق اسرائیلی در جهان همواره مدنظر آن است. بنابراین باید تمام تاکتیکهای رژیم صهیونیستی را برای نیل به پارامترهای قدرتی بیشتر جهت حصول به اهداف اشغالگرانه آن در منطقه و جهان تفسیر کرد. رژیم صهیونیستی با این نزدیک شدنها، سعی میکند تا اهرم فشار بیشتری برای طیف مقابل خود ایجاد کند. رژیم صهیونیستی نیز همواره به دنبال حفظ وضع موجود خود در منطقه و افزایش سلطه اشغالگرایانه خود است. اما این سیاست مشت آهنین ناکارآمدی خود را نشان داده است و در برابر رویکردهای «مقاومت» در منطقه، رنگباخته است. اسرائیلیها در همه آتشافروزیهایی که در دهه گذشته داشتهاند نشان دادهشده است که بازنده هستند.
در مورد ارتباط آمریکا با تحولات منطقه نیز باید اینگونه گفت که در آمریکا تفکری غلبه دارد که در سیاستهای منطقهای خود با توجه به وابستگی آنها به لابیهای صهیونیستی، هر طیفی که بر سرکار باشد، وابستگی خاصی به تلآویو خواهد داشت و حدی از ارتباط نزدیک با آن را برای خود حفظ میکند. بنابراین، به دلیل نزدیک بودن انتخابات آمریکا باید این نکته را خاطرنشان کرد که یک عنصر ثابت در سیاست خارجی آمریکا، حمایت از تلآویو و «روابط خاص» با رژیم صهیونیستی است.