گفت وگو با خانواده شهید مدافع حرم رضا سنجرانی که پیکرش امروز تشییع می شود
تعداد بازدید : 114
قول داده بود برای تاسوعا و عاشورا برمیگردد
بهبودی نیا- دوباره نگاهی به آدرس میاندازم. قبل از دیدن نام کوچه بنر بزرگی که عکس شهید مدافع حرم رضا سنجرانی روی آن نقش بسته به چشم مان میخورد، داخل کوچه میشویم دیگر نیازی به جست وجو نیست، تعداد زیادی از دوستان رضا با لباس های سیاه جلوی در خانه پدری رضا جمع شدهاند و بنرها و پرچم های تسلیت و تبریک، دیوار و سردر خانه را پوشانده است.
داخل حیاط چند نفر از دوستان رضا هر کدام گوشهای برای خودشان، خلوت کردهاند و خاطراتش را مرور میکنند و قطرههای اشک است که گونههایشان را خیس میکند و امروز سه شنبه(3مهر) هنوز پیکر رضا به مشهد نرسیده است و پیکررا تحویل خانواده ندادهاند.
عکس رضا در کنار شهید حسن قاسمی دانا، شهید مرتضی عطایی و شهید محمد سخندان در یک قاب روی میز گذاشته شده است و خودنمایی میکند. از دور و نزدیک افراد زیادی برای عرض تسلیت آمدهاند. حاج یوسف سنجرانی پدر رضا با لباس مشکی و چشم های غمبارش روبه روی مان نشسته است و مادر رضا در اتاق دیگری است و هنوز توان صحبت کردن درباره فرزند شهیدش راندارد. پسر بچهای که پذیرایی میکند تصویر شهید مدافع حرم، حسین محرابی را بر سینه دارد. از حاج یوسف درباره این که چطور از شهادت پسرش خبردار شده است میپرسم. اومی گوید: «چندشب پیش، دیروقت بود که برادرهای رضا باهم به خانه ما آمدند. هیچ وقت پیش نیامده بود آن ها آن موقع شب بیایند. به محض این که وارد خانه شدند به مهدی برادر آقا رضا گفتم: «تو هیچ وقت این موقع شب نمیآمدی خانه ما» مهدی آقا که روحانی است جواب داد: «در مسجد محل منبر داشتم و گفتم سری هم به شما بزنم». بعد از کمی مکث پسرهایم از من پرسیدند: «بابا از رضا چه خبر؟»
جواب دادم: «خبری ندارم، شما چه خبر؟»
گفتند: «یک شایعاتی شنیدهایم».
پرسیدم: «چه شایعاتی؟»
جواب دادند: شنیدیم که رضا مجروح شده».
به محض این که گفتند رضا مجروح شده من خندیدم، رضا چند بار دیگر هم مجروح شده بود اما آن ها نیمههای شب به خانهام نیامده بودند تا خبر مجروحیتش را بدهند. شستم خبردار شده بود که برای رضا اتفاقی افتاده است. به مهدی آقا گفتم: «پسرم به من راستش را بگو. بگو که رضا شهید شده».
درست به خاطر دارم که چند بار این جمله را تکرار کردم و هر بار یکی از پسرهایم توضیحاتی می دادتا شاید بتوانند مرا قانع کنند که رضا شهید نشده است. دست آخر بحث را عوض کردند واز من خواستند کارت و شماره ملی رضا را به آن ها بدهم. وقتی دلیلش را پرسیدم گفتند: «رضا و سه نفر از هم رزمانش در سوریه بودهاند و مجروح شدهاند. یکی از آن ها هر دو پایش را از دست داده است. حالا ما برای انجام مقدمات کار باید شماره ملی رضا را ببریم تا کارهارا پیگیری کنیم و از حالش با خبر شویم.»حاج یوسف آهی میکشد و ادامه میدهد: آن شب مهدی و علی و مصطفی آمده بودند تا خبر را به ما بدهند، چون من ناراحتی قلبی دارم خودشان را آن موقع شب به خانه ما رسانده بودند تا فرد دیگری به صورت ناگهانی خبر ندهد. کمی گذشت و پسرهایم به من گفتند که یکی از هم رزمان رضا در مسیر بیمارستان بر اثر خونریزی شدید شهید شده است. من خودم را برای شنیدن خبر شهادت رضا آماده کردم و کلی طول کشید تا این خبر را از زبان پسرهایم شنیدم. با شنیدن خبر شهادت رضا شروع کردم به نوحه خواندن برای اهل بیت(ع). رضا مداح بود و به هیئتهای زیادی میرفت و حالا تعداد زیادی از هیئتها درخواست دارند پیکر رضا را برای تشییع به آن هیئت ببریم. رضا هر وقت به هیئتها میرفت با چنان شوروحرارتی عزاداری میکرد که کمتر کسی را دیدهام که به این صورت عزاداری کرده باشد. آن قدر سینه می زدو اشک میریخت که از حال میرفت. من این اشکها را دیده بودم و از حال درونی رضا خبر داشتم و به همین خاطر اجازه دادم به سوریه برود. آن شب هم به محض این که خبر شهادت پسرم رضا را شنیدم، نشستم و برای دل خودم و دل رضا که عاشق اهل بیت(ع) بود نوحه خواندم.
پدر هم رزمنده است
حاج یوسف که بازنشسته ارتش و جزو رزمندگان هشت سال دفاع مقدس است، می گوید: «من جنگ را با پوست و خونم درک کردهام، در زمان جنگ پیکر تعداد زیادی از شهدا را به عقب برگرداندم و میدانستم در جنگ چه اتفاق هایی رخ میدهد و چه خطراتی فرد را تهدید میکند. رضا به ما گفته بود که برای دفاع از حرم میرود. دلم مثل سیر و سرکه میجوشید اما میدانستم که نه من و نه هیچ کس دیگری حریف عشق رضا به اهل بیت(ع) نمیشویم و به همین دلیل وقتی موضوع را مطرح کرد، بعد از مدتی با رفتنش موافقت کردیم.»
یک مشکل بزرگ
رضا فرزند ارشد خانواده سنجرانی است او متولد سال 1356 و کارمند بانک بود وزندگیاش را با حقوقی که میگرفت بهخوبی اداره میکرد. آنطور که دوستان رضا میگویند او تنها یک مشکل بزرگ در زندگیاش داشت. مشکلی که بهشدت کلافهاش کرده بود. اعزام نشدن رضا به سوریه تنها مشکل زندگی او بود. به هر دری میزد جواز رفتن او به سوریه صادر نمیشد. اولین بار موضوع رفتنش را با همسرش مطرح میکند قبل از رضا، دوستانش به سوریه رفته بودند و حالا او جامانده بود. باید کاری میکرد. شهید مرتضی عطایی و شهید حسن قاسمی دانا کارشان درستشده بود و حالا رضا از قافله جامانده بود. او از سالها پیش در ورزشهای رزمی فعالیت داشت. کمربند مشکی را گرفته بود و از زمانی که موضوع رفتنش جدیتر شده بود بیشتر تمرین می کرد تا در زمان حضور در سوریه آمادگی لازم را داشته باشد. به هر طریقی بود خانواده را راضی کرد و کمکم کارش درست شد و از محل کارش، مرخصی گرفت و راهی سوریه شد. بعد از مدتی به سوریه رسید حالا در سوریه او را بانام سید کرار میشناختند...
وقتی از حاج یوسف سنجرانی درباره سمت رضا در سوریه سؤال میکنیم، لبخندی میزند و میگوید: «هر وقت میپرسیدم در منطقه عملیاتی چهکار میکنی؟ یکبار میگفت داخل آشپزخانه کار میکنم یکبار میگفت پشت خط کارهای خدماتی انجام میدهم. خلاصه میخواست در ذهن ما جا بیفتد جایی خدمت می کند که صدای گلوله به گوش هیچکس نمیرسدو درنهایت امنیت در حال خدمت به مدافعان حرم است. همیشه همین حرفها را میزد تا این که بعد از شهادتش یکی از مسئولان که همین چند روز قبل به خانه ما آمده بود به ما خبر داد که آقا رضا فرمانده محور و در سختترین نقاط عملیاتی مشغول به جنگیدن با داعشی ها بوده است.»
از مهدی سنجرانی برادر آقا رضا که خبر شهادت را از همه زودتر به او داده بودند درباره چگونگی خبردار شدنش سؤال میکنم. آقا مهدی میگوید: «یکشب دریکی از جلسات منبر رفته بودم که مدافعان حرمی که با آقا رضا ارتباط داشتندبه من گفتند آقا رضا تیرخورده است. در جواب دوستان آقا رضا گفتم: «اگر آقا رضا تیرخورده که یک موضوع طبیعی و عادی است چون ایشان چندین بار دیگر هم مجروح شده بودند.»
یکی از دوستان آقا رضا گفت: «موضوع چیز دیگری است.»
پرسیدم: «شهید شده؟»
جواب داد: «بهاحتمالزیاد، بله».
مهدی سنجرانی ادامه میدهد: «بعدازاین که صحبتهایمان با دوستان آقا رضا تمام شد به جلسه دیگری رفتم، ولی هنوز خبر شهادت قطعی نبود. در مسیر با بنده تماس گرفتند و خبر را تأیید کردند. بنده هم به برادر بزرگترم علی آقا خبر شهادت را دادم و باهم قرار گذاشتیم وبه خانه پدرم رفتیم و به ایشان هم خبر دادیم».
درباره نحوه شهادت رضا از برادرش سؤال میکنم. آقا مهدی در جواب میگوید: «درباره نحوه شهادت آقا رضا صحبتهای زیادی تا امروز به گوش ما رسیده ولی یکی از دوستانش که از نحوه شهادت باخبر است طی روزهای آینده به مشهد میرسد و ماجرا را از ایشان جویا خواهیم شد. اما درباره تعداد دفعاتی که آقا رضا مجروح شد اطلاعاتی داریم.
آقا رضا بار اولی که به سوریه رفته بود از ناحیه دست مجروح شده بود، بعد از مداوا دوباره به سوریه رفت و این بار از ناحیه پا مجروح شد. قبل از شهادت هم (حدود 10 یا 15 روز پیش از شهادت) ماشینی که آقا رضا با آن در حال رفتن به سمت منطقه عملیاتی بوده است روی مین میرود و چپ میکند. آقا رضا از ناحیه گوش و چشم آسیب میبیند و به قول نظامیها، موج انفجار ایشان را میگیرد. ایشان را بعد از مجروحیت برای مداوا به بیمارستان منتقل میکنند. خانواده ما خبردار میشوند و برای عیادت به سوریه میروند و هرچقدر خانواده به آقا رضا اصرار میکنند که به همراه آنها برگردد قبول نمیکند و قول میدهد که تاسوعا عاشورا خودش را به مشهد برساند.»آقامهدی درباره لزوم حضور مدافعان حرم در سوریه میگوید: «ما بهعنوان سرباز کوچک ولایت، بیانات مقام معظم رهبری را برای خودمان مانند چراغ راهی میدانیم که بهوضوح مسیر را برایمان روشن میکند و تمامی صحبتهای ایشان بر پایه آیات قرآن و روایات اسلامی است. و ایشان میفرمایند اگر مدافعان حرم نبودند ما باید امروز در داخل مرزهای ایران با داعش میجنگیدیم.»مهدی در ادامه به سخنانی از امامان و معصومین اشاره میکند و میگوید: «امام علی (ع) خطاب به مالک صحبتهای زیادی داشتهاند که درباره جهاد درراه اسلام است و امامان دیگر هم بر این نکته تأکید زیادی دارند اما موضوع دیگری که نباید از آن غافل شد این است که ما این روزها در حال دفاع از حریم کشوری مظلوم هستیم که به آن ظلم شده است. در طول تاریخ هم اینگونه مسائل زیاد بوده است وبرای پی بردن به لزوم شرکت مدافعان حرم در سوریه و عراق نیاز زیادی هم به رجوع به احادیث و روایات نداریم و انسانها اگر منصفانه به موضوع نگاه کنند دقیقاً لزوم حضور مدافعان حرم را در سوریه و عراق درک میکنند».
...و حاج یوسف
بعد از شنیدن صحبتهای برادر شهید رضا سنجرانی، خانه شهید لحظهبهلحظه شلوغتر میشد. تعداد زیادی از دوستان شهید سنجرانی و مدافعان حرم برای عرض تسلیت به خانوادهدوست شان که حالا شهید شده است، آمده بودند. در تمام این لحظات چهره حاج یوسف سنجرانی در ذهنم نقش بسته، مردی که بعد از شهادت فرزندش مثل کوه استوار مانده بود. خانه پدر شهید سنجرانی از دوستان رضا و مدافعان حرم که لباس مشکی پوشیده بودند، پرشده بود. مداح شروع به خواندن روضه امام حسین (ع) کرد همه دوستان رضا روی زمین نشسته بودند و گریه میکردند. سرم را که بالا آورم حاج یوسف را دیدم که دم در ورودی ایستاده و دستش را روی پیشانیاش گذاشته است. شانههای حاج یوسف وقتی روضه امام حسین (ع) خوانده می شود، بهشدت تکان میخورد.